جمشید در چندپنجاه سال، تمدن بشری را پیریزی میکند و فراخور نیاز جامعهی آن روز بشر و با توجه به صنوف مورد نیاز آن زمان، مردمان را طبقهبندی میکند:
گروهی که کاتوزیان خوانیَش
به رسم پرستندگان دانیَش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جای کرد کوه
و اینگونه جایگاه مردان دین را در موضع جغرافیایی خود میگذارد؛ چرا که انسان در دوران باستان بر این گمان بوده که هر چه در جای بالاتری باشد به نیروی برترِ خود نزدیکتر است و از اینروست که معابد در دل کوهها بنا میشدند. اما طبقهی دوم (کسانی که به نیروی بدنی و نیز در بهکارگیری ابزار جنگ مانند تیر و تبر و تیغ و… چیرهدست بودند) را در یک طبقه میگمارد:
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
طبقهی دیگر کشاورزاناند؛ طبقهای که خوراک سه طبقهی دیگر را تأمین میکنند. ضحاک که بر سر کار میآید این نظم بههم میخورَد. طبقات جامعهی جمشیدی بههم ریخته است و اختلاط بهوجود آورده است:
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
در یک جامعه آنگاه که دست بدی دراز میشود، بیشک بر امور بیدادگری چیره میشود. داد به معنای «شایستهبودن هر چیزی در جایگاه خود است»، همانطور که بعدها واژهی عدل به معنی «کل شی فی موضعه» از داد گرفته شد.
بارزترین شکل بیدادگری جابجایی شایستگان با بیمایگان است. همانطور که در این چند بیت سه علت سرنگونی پادشاه را که متذکر میشود پایهی اصلی بیدادگری را نشاندن بیمایگان بر جای متخصصین هر کار و حرفهای دانسته است:
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دو دیگر که بیمایه را برکشد
ز مرد هنرمند برتر کشد
سه دیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد و بیشی کند
نظم در یک جامعه بنا بر شایستهسالاری در شکلگیری طبقات آن است. در دوران انوشیروان لقب «دادگری» به انوشیروان از بازگرداندن نظم جامعه بعد از شورش مزدک بود. مزدک میخواست نظم و ساختار جامعهی آن زمان را درهم بریزد. البته یادآور میشوم که نباید ساختار جامعهی باستان را با معیارهای تمدن مدرن امروز سنجید وگرنه مانند برخی از روشنفکران چند دهه پیش خواهیم بود که تحت تفکر کمونیست استالینی قرار گرفته بودند و ضحاک و مزدک را تشویق میکردند. نظام سرمایهداری و کارگر و حقوق کارگری را نباید هرگز با نظام تمدنی جامعهی باستان مقایسه کرد. لیبرالیزم غرب، که مبتنی بر نظام سرمایهداری است، از جنس دیگریست. این که میبینیم در دوران ساسانیان فرزند کفشگر نمیتواند همردیف شاهزادگان دربار درس بخواند، بحث بسیار پیچیدهای است که خود مطلب دیگری را دربرمیگیرد.
آموزههایی که یک شاهزادهی ساسانی میآموخته با محوریت حکومتداری و پادشاهی بوده و فرزند کفشگری که حاضر بوده هزینهی گزافی بدهد تا همردیف شاهزادهای درس بخواند، در حد یک شهروند خوب، علوم مختلفه را میآموخته. مثال واضحتر را شاید باید این گونه زد: بنا بر ساختار تمدنی و اجتماع ایران باستان هر کس در راستای حرفه و پیشهی خود دانش میآموخته. گمان کنید یک سرباز به شکل ویژه حرفهی خود را که پاسداری از آنچه به او میدادند میآموخته استفاده از ابزار جنگی و فنون جنگ را میآموخته. یک شاهزادهی حکومتداری و فرمانروایی و برخورد با زیردستان را میآموخته (البته این که نیکو میآموختندشان یا نه؟ و این که فرامیگرفتهاند یا نه؟ بحث شخص شاهزاده و استادِ او را باید از کلیت ماجرا جدا بدانیم که ممکن بوده کمدریافتی با کمآموزی هم میشده).
حال در نظر گرفته شود هر کس در جایگاه خود چه ژرف میآموخته و چه ژرف کارها پیش میرفته و این نظم، جامعه را به سوی کمال میبرد یعنی انجام هر کاری به بهترین شکل ممکن آن. اکنون بازمیگردیم به ابتدای سخن درباره ضحاک.
فریدون آنگاه که بر تخت جمشیدی مینشیند و ضحاک را شکست میدهد، فراخوانی میدهد تا دوباره نظم جمشیدی را باز گرداند:
به فرمود کردن به در بر خروش
که هر کس که دارید بیدار هوش
نباید که باشید با ساز جنگ
نه زین باره جوید کسی نام و ننگ
سپاهی نباید که با پیشهور
به یک سو جویند هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار
سزاوار هر کس پدید است کار
چو این کار آن جوید آن کار این
پُر آشوب گردد سراسر زمین
پس فریدون بر این باور است که هر کس باید بر جای سزاوار خودش باشد وگرنه جامعه پر آشوب میشود به مانند زمان ضحاک و در پایان داستان فریدون فردوسی که خود دهقانزاده است و میداند جایگاه دهقانان در ایران باستان چگونه بوده و در دوران خودش به چه شکلی پیش میرفته، فردوسی میدید که چگونه غلامان ترک که سمت شرق وارد دستگاه حکومتی سامانیان شدهاند بر ناساز جای خود آرامآرام مینشینند. پس بنابر آموزهای حکمت خسروانی ایرانی سزاوار جایگاه را درک میکند و جاودانگی نام فریدون را برداشتن { داد } میگذارد. همانطور که پیشتر یادآوری شد داد یعنی هر چیزی و هرکسی بر سر جای خود بودن.
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
یکی از گناهان نوذر هم در بههم ریختن نظم مدنی بود. چرا که بههم ریختن ساختار جامعه را یک نوع «بد رسمی» میداند که در آیین شهریاری پراکندن رسم بد گناه نابخشودنی بوده:
کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران سزاوار شاهی شدند
و این جابهجایی طبقه در دوران باستان یکی از گناهان نابخشودنی پادشاه بوده. در نامهی رستم فرخزاد یکی از نگرانیهایش همین جابهجایی است:
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتوگوی
و اما دربارهی دهش که بخشش به معنی بخشیدن چیزی نیست.
این فرض را در نظر بگیریم که در کنار واژهی بسیطِ «داد» چگونه واژهی «بخشش» به معنی “دادن چیزی” را میتوان در نظر گرفت.
داد سزاوار جای هر چیزی
چگونه دهش را بخشیدن به معنی دادن چیزی میتوان در نظر گرفت؟ شاید باید نگاه دیگری بر دهش داشت و آن بخشش به معنی گذشت است فریدون آنگاه که به کاخ ضحاک می آید امان میدهد و نخست ارنواز و شهرناز را طهارت میکند
بفرمود شستن تنانشان نخست
روانشان پساز تیرگیها بشست
و در ادامه این امان دادن و گذشت کردن را در حق بقیه افراد کاخ اعمال میکند و میبینیم که از مردان سپاهی و شهری هرکس که توبه کرده و برگشته در سپاه فریدون قرار میگیرند.
سپاهی و شهری بکردار کوه
سراسر جنگ اندرون هم گروه
چرا که گذشت کردن یکی از فضائل و ویژگیهای پهلوانی و رادی است. چنانچه در بند 67 از مینوی خرد به رادی اینگونه اشاره میشود:”و در نام خواستن و رستگاری روان، رادی (بخشندگی) بهتر است”
در بخش دوم مینوی خرد، مینوی خرد در پاسخ دانا که میپرسد” راستی بهتراست یا رادی” میگوید “برای روان رادی (بخشندگی) …”که بعدها در فرهنگ عامه نشان بزرگی بخشش یعنی گذشت را داریم.
و یکی از نشانههای جوانمردی در فرهنگ پهلوانی همین گذشت داشتن به ویژه به زیردستان است.
بخشش به معنای دادن چیزی را ما در افعال فریدن نمیبینم بلکه مادرش فرانک است که بعداز شنیدن خبر سقوط ضحاک و پیروزی فریدون به درویش هدیه میدهد.
بعداز شستن سرو تن و نیایش بخشش میکند به معنی دادن چیزی به درویش:
ازان پس هرآنکس که بودش نیاز
همی داشت روز بد خویش راز
نهانیش نو کرد و کس را نگفت
همان راز او داشت اندر نهفت
یکی هفته زین گونه بخشید چیز
چنان شد که درویش نشناخت نیز
بنابراین آنچه باعث جاودانگی فریدون است داد به معنی سزاوار گزینی و دهش در معنی گذشت و رادی است.
7 پاسخ
«گروهی که ×آتوربان خوانیش
به رسم پرستندگان دانیش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
صفی بر کشیدند و بنشاندند
همی نام ×تشتاریان خواندند…
×هوتخشی سدیگر گُرُه را شناس
کجا نیست از کس بریشان سپاس؟»
بهتر بود بانو سیمینمهر گوشزد میکردند که نام سه پیشۀ هند-اروپایی در نسخ شاهنامه به ۱-تورانیان؛ خاتون زنان؛ آثاریان؛ ارزانیان؛ کاتوزیان و کاثوریان ۲-بسیاریان؛ میشاریان؛ نیساران؛ بکساریان ۳-تسوری؛ بسوری؛ نشوری؛ بسیزه تصحیف شده است.
که حال من از حال شاه جهان
فراوان به است آشکار و نهان…
یاد این سروده زیبای انوشه روان بزرگمهر افتادم که به دست اهریمن – انوشیروان بیدادگر – شکنجه و کشته شد.
مزدک بزرگ مرد تاریخ است که تنها به شوند دادخواهی و ایستادگی در برابر ستم به گونه ای ددمنشانه کشته شد. او شهید راه راستی، برابری و درستی بود…
همه ما زنده یاد پرویز شهریاری را میشناسیم، دانشمند فرهیخته و نویسنده کتابهای ریاضی ما. او کشاورز زاده ای تهی دست بود که روز ها و سال های زندگی خود را با سختی پشت سر گذاشت اما هیچگاه از راه مردمی سر نپیچید.
اگر گفته های خام شما را که تنها بر پایه سود و زیان سیاسی و نه بر پایه راستی نوشته شده عیار ارزش بگذاریم،
باید به این باور نادرست برسیم که پرویز شهریاری تنها شایسته کار کشاورزی بود!
یا اینکه مفت خور نادانی به نام رضا پهلوی شایسته تاج کیانی است…
پیش از نوشتن اندیشیدن را به شما پیشنهاد میکنم. چون گفتار نیک تنها پس از پندار نیک ممکن میباشد.
… آن رفتار زشتی را که با اشکانیان و پیروان کیش مهر کردید، دوباره بازگو نکنید، خود میدانید که پیامد آن در ۱۴۰۰ سال پیش چه بود و اکنون نیز…
سخن بسیار دراز است که شور بختانه در اینجا نمی گنجد.
با آرزوی تندرستی و شادی شما بانوی گرامی، درود
اگر دروغ و جعل و فریب و پنهانکاری و وارونگی و دشمنش و دشگویش و دشکنش تمام شد، دست کم از ۱۸۹۰ میلادی که نولدکه کتاب «تاریخ اسکندرنامه» خود را منتشر کرد هر کسی با اندکی دانش میداند که قصۀ کشته شدن بزرگمهر بختگان به دست شاهان شاه ایران و انیران، انوشه روان خسرو کوادان قصهای کهن و ناتاریخی و وامی از فرهنگ میانرودانیست و اصلی آشوری به نام «قصه احیقر» دارد و مه اگر چنین نبود، «ایادگار بزرگمهر» پارسیگ به گنج نبشت سروران تیسپون نمیماند که امروز از خلال ترکتازی عرب و غز و مغول به دست ما برسد. دیگر ژاژهایی که دراییدید هم به همین نمط تواند به گنجینه «دروغهای قدیم نیمچهشرقشناسان و تئوریسینهای توطئه» بپیوندد.
امیدوارم با این همه دشنام زرتشتی نباشید ، آموخته ام نشان خانه ی پدری را از بیگانگان نپرسم ، آنچه در کامنت بالا دیدم آغازی بود از فردوسی بزرگ ، شما نشان خانه ی پدرتان را از همان دوستان غربی خود بپرسید ،به شما توصیه میکنم سخنان استاد جنیدی را درباره ی مزکیان بشنوید.
این خشم شما ، خشم ویرانیست ، همان خشمی که تاب شنیدن مخالف را ندارد ، همان خشمی که به دست ساسانیان جان ایران را گرفت .
خواستم بگویم ما هم تاریخ میخوانیم، ما هم کتیبه ها و سنگ نوشته ها را خوانده ایم . آن بچه مدرسه ای هایی که توی گوششان میزدید و تنها راوی داستان بودید تاریخ را خودشان با پرسش های خودشان میخوانند، به دور از تعصب و حتی وابستگی به بیگانگان .
آنچه «««استاد»»» فریدون جنیدی دراییده همان میزان ارزش دارد که کارهای دیگرش مانند قتل فردوسی در «ویرایش» (بهتر، «جرواجر کردن») شاهنامه و تجاوز به ۲۲۰۰ سال تاریخ و فرهنگ ایران در «نامۀ [ضد]پهلوانی» با خرد و بیچاره کردن دو زبان پارسیگ و پهلوانیگ. بررسیهای علمی داستان مزدک و استاد فساییاش توسط جمشید مودی (در یادنامه دستور هوشنگ)، فولادپور و ربیعی در شماره ۲۸ نشریه کلک (سال ۷۱)، پاتریشیا گرونه در Kavad’s Heresy and Mazdak’s Revolt نشریه Iran، نولدکه در تاریخ ساسانیان و کریستینسن در جزوهای مختص به آن انجام شده. به شما پیشنهاد میکنم سخنان دانشمندان و محققان درباره مزدک را بشنوید، نه شیادانی که از خواندن یک خط پارسیگ و اوستا عاجز اند.
بزرگمهر بدست هرمزد نوشیروان پسر و جانشین انوشیروان کشته شد البته در برخی جاها از کشته شدن بزرگمهر بدست خسرو پرویز پسر خوشگذران و جانشین پدر نوشته اند.
انوشیروان دادگر بسیار به بزرگمهر حکیم ارزش و احترام میگذاشت.
دسته بندی حرفه ها در زمان جمشید، کاری همانند گروه های صنفی و اتحادیه ها در امروز بوده است ک در همه جای جهان پیشرفته امروزی هست.
راسته ها، کوی ها و بازارچه ها در 80 یا 90 سال پیش در شهرهای ایران رایج بود ک البته اکنون هم ردپایی از آن میتوان در شهرها دید، یادگاری از همان ساماندهی جمشید است.
مانند راسته مسگرها، راسته عطاری ها،. بازار زرگرها و… که هر کسی میتوانسته از بچگی یا نوجوانی برود وردست استاد حرفه ای بجز حرفه نیاکانش، فوت و فن کار را یاد گرفته و تجربه بسیار اندوخته و استادکار شود.
دسته بندی حرفه ها در زمان جمشید، کاری برای سامان بخشیدن و نظم دهی بوده است تا کارها درست انجام شوند. مثلا یک سپاهی نیاید با اهرم زور و یا یکی با زد و بند وارد کار بازرگانی و بردن و آوردن کالا از جایی ب جای دیگر شود و یا وارد صنعت شود. یعنی کاری را انجام دهند ک نه آموزشی دیده اند نه تجربه سالیان دارند و این حالت هم به ضرر مردم یا همان مشتری و مصرف کننده است ک کالای بی کیفیت و نرخ بالا را مجبور ب خرید و مصرف است. هم ب اعتمادی ک شاغلان به گفته معروف، خاک بازار خورده و عرق تولید و کشت و کار درست کارانه ریخته در بین مردم بدست آورده اند،. آسیب میزند.