لوگو امرداد

یک روز در خواب‌وبیداری

babakهمینطور که قدم می‌زدم مادر جوانی توجه من را به خود جلب کرد فرزند خردسال خود را داخل کالسکه گذاشته بود و در حال قدم زدن بود، چشم‌ها را بر روی هم گذاشتم و به اعماق زمان در آینده نگاه کردم، فرزند زیبایی بود. بود اما دیگر نیست، مرگ او را نیز فراگرفته است. آنجایی را که من می‌دیدم همین‌جا بود، همنجا، اما دیگر نه مادر و نه فرزند هیچکدام حضور نداشتند از آن کودکی که در آن‌سوی پیاده‌رو تا کمر در سطل زباله خم‌شده بود هم اثری نبود صدای ممتد بوق اتومبیلی گران‌قیمت من را به خود آورد. معلوم بود راننده مردی ثروتمند است او هم در چشم‌انداز پیش روی من سال‌ها بود که از این جهان رخت بربسته بود، به چشم تک‌تک رهگذران خیره شدم چشم‌هایی که دیگر به این جهان گشوده نبودند در آن زمان نه خیلی دور همه و همه چشم‌ها بدون حتی یک استثنا بسته‌شده بودند اما غوغا ادامه داشت هنوز هم خیابان پر ازدحام بود، انبوهی از آدم‌های جدید و کسان دیگر که هیچ‌کدام نه آن مادر جوان را دیده‌اند و نه آن کودک زیبا را، جوانی چهارشانه با بازوانی درهم‌تنیده از روبرو با من برخورد کرد لحظه‌ای به خود آمدم با صدای بلند به من اعتراض کرد لباس‌هایی برازنده بر تن داشت، دیدم که دیگر لباسی به تن نداشت او هم در زیر یکی از بشمار سنگ مزارهای گورستان شهر خفته بود از صمیم قلب معذرت‌خواهی کردم، فرصت کمی برای با هم بودن داشتیم و نباید این فرصت زیبا را به مشاجره می‌گذراندیم این موضوع را من می‌دانستم گرچه او نمی‌دانست، افسوس که قادر نبودم این حس را به او منتقل کنم فقط پوزش خواستم و او هم به راه خود ادامه داد، می‌رفت تا به سرنوشت محتوم خود برسد بی‌آنکه بداند سرانجام این راه کجاست.

این‌ها که من می‌دیدم پیش از من هم بسیاری دیده بودند و بهتر از من هم می‌دانستند شایسته است تا اعتراف کنم که اگر بزرگانی چون حافظ و شمس و … نور در این تونل زمان نینداخته بودند من هرگز توان دیدن اعماق را نداشتم این حقیقت که به‌جز ذات خداوندی همه چیز با مرگ زاده شده کشف جدیدی نیست، نگاه من به آن‌سوی خیابان کشیده شد نمایشگاه اتومبیلی قرار داشت پر از اتومبیل‌های رنگارنگ، در آن تونل زمان اسقاط شده آنان را می‌دیدم بعضی ارابه مرگ بودند و قرار بود مالکین خود را با خود به عدم ببرند و برخی پس از سال‌ها خدمت به گورستان اتومبیل‌ها سپرده می‌شدند، تمام لاستیک‌هایی که زیر چرخ اتومبیل‌های خیابان یا اتومبیل‌های منتظر در نمایشگاه بود زباله‌های رهاشده در طبیعت بودند کل اجناسی که در تمام فروشگاه‌های دو طرف خیابان می‌دیدم از اسباب‌بازی‌های زیبا تا بطری‌های آب‌معدنی زباله‌های دنیای آینده بودند در انبوه زباله‌ها کالسکه آن کودک را هم دیدم، همه را در آن آینده نه‌چندان دورمیدیدم. از همان‌جا مکان را نیز درنوردیدم و به تمام کارخانه‌های دنیا سر زدم به تمام تولیدکنندگان منسوجات به تمام سازندگان یخچال، کامپیوتر، ماشین لباسشویی و … همه و همه با جدیت مشغول تولید زباله برای آن آینده نه‌چندان دور بودند، آینده‌ای که من در آنجا ایستاده بودم. به منظره چاه‌های نفت دنیا نگریستم همان‌جا که روزانه میلیون‌ها بشکه نفت را از دل زمین استخراج می‌کنند و با فاصله زمانی اندکی میلیاردها مترمربع نایلون و پلاستیک را به‌صورت زباله‌های تقریبا تجزیه‌ناپذیر در سطح سیاره پخش می‌کنند مگر کل مساحت سیاره ما چه میزان است؟ همه سطح خشکی‌ها و اقیانوس‌ها را مملو از زباله دیدم. فوران نایلون و پلاستیک از چاه‌های نفت به خارج پرتاب می‌شد بی‌شک این بزرگ‌ترین آتشفشان منظومه شمسی بود عظمت آتشفشانهای قمرمعروف مشتری در قبال آن بی‌مقدار می‌نمود. موجودات هوشمندی که در دل کهکشان با تلسکوپ‌های پیشرفته خود در آینده به امروز ما می‌نگرند حتما وقوع آتش‌فشانی عظیم را که موجب انقراض دسته‌جمعی شده چند ده هزار سال دیگر ثبت خواهند کرد. به‌راستی حجم زباله هائی که روزانه تولید می‌شود و در طبیعت رها می‌شود به چه میزان است؟

به نظر می‌رسد در برآورد حجم زباله‌هایی که در امروز تولید می‌شوند اشتباهی رخ‌داده، حجم واقعی زباله‌ها آن چیزی نیست که امروز در طبیعت رهاشده  بلکه این حجم آن عظمتی است که همین امروز در تمام دنیا تولیدشده‌اند، هر آن چیزی که امروز تولیدشده اعم از سنگ‌های ساختمانی بریده‌شده از دل کوه‌ها تا بتن ساخته‌شده برای ساختمان‌ها و مس و آهن و نفت و ذغال سنگ استخراج‌شده از دل زمین، همه و همه به‌زودی تبدیل به زباله می‌گردند هرچند که همین امروز حجم کمتری نسبت به آنچه تولیدشده به طبیعت سپرده شد اما در نهایت تمام تولیدات امروز معادن و کارخانه‌ها، محیط‌زیست فردا را آلوده می‌کنند برخی آب را برخی زمین و برخی دیگر هوا را به تباهی می‌کشند.

همینطور که در مکان و زمان سرگردان بودم بی‌خردانی را دیدم که این آینده نزدیک و شوم را می‌بینند اما در اندیشه‌های دورودراز سکنای بشر در سیاره دیگری هستند بی‌آنکه به این نکته توجه کنند که شرایط زندگی در بدترین و سخت‌ترین نقاط  سیاره زمین از چند صد میلیون سال پیش تا چند میلیون سال آینده بسیار لطیف‌تر و تحمل پذیرتر از هر سیاره دیگری در منظومه شمسی ما است. شرایط سختی که در سیاره‌ای مانند مریخ حکم‌فرما است در بهترین شرایط با کویرها و صحراهای بی‌آب‌وعلف زمین هم قابل قیاس نیست. به فرموده حضرت حافظ، گوهری که از صدف کون مکان بیرون بود / طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد.

امروز جهان در انتظار اندیشه نجات‌بخشی چون زرتشت است تا صدای آزردگی روان آفرینش را بشنود و به همه جهانیان یادآور شود ما مالک این جهان نیستیم بلکه بخشی از آفرینش هستیم ما اشرف مخلوقاتیم اما مخلوقات برای ما به این جهان آورده نشده‌اند بلکه همراه ما و به موازات ما در نظام آفرینش قراردارند. باید پند بزرگان را بشنویم و به یاد آوریم گفته‌ی نظامی گنجوی را که می‌فرماید در این دیر گه دیرپای / کیست لمن الملک زند جز خدای.
باید بدانیم که انسان مالک زمین نیست بلکه مسافری است که در این کشتی ساکن شده و در این بحر نیستی در جستجوی  هستی در شتاب است. انسان حق ندارد بدنه‌ی این کشتی را مصروف سوخت موتورخانه آن بنماید هرچند که چند صباحی سرعت آن را شتابان گرداند. این کشتی هیچ‌گاه به ساحل نمی‌رسد مگر آنکه ناخدایانی خردمند به برافراشتن بادبان‌ها و جایگزینی آن با کوره‌ی چوب‌سوز کشتی همت گمارند تا در یک تعادل موزون با آنچه در اختیارداریم به توسعه‌ی پایدار دست‌یابیم. باید بدانیم که قربانی کردن رفاه فوق اشرافی که در مسیر آن گام برمی‌داریم هرچند آسودگی و تن‌آسایی لحظات گذرا را از ما خواهد گرفت  اما آرامش جاودانه‌ی امید را برای ما به ارمغان خواهد آورد.

ایدون باد

شهریور 1401

 

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

یک پاسخ

  1. مرگ ساعت شماطه داری است که ترا صدا خواهد زد بی معطلی h-m

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-09-13