امروز، 28 امرداد، پنجمین سال درگذشت سیمین بهبهانی است؛ شاعری که آزاده و سربلند زیست و در ادبیات کنونی ما از جایگاهی اثرگزار و سزاوار برخوردار بود.
سیمین بهبهانی از خانوادهای دانشور برخاسته بود. پدرش، عباس خلیلی، روزنامهنگار و مادرش، فخرعظمی ارغوان، چکامهسرا و نویسنده بود. هنگامی که در سرآغاز گفتوگویی از او خواسته بودند که خود را توصیف کند، گفته بود: «زن، مادر، شاعر، نویسنده. بیشتر از این چیزی به یادم نمیآید.» اما سیمین بهبهانی بیش از اینها بود؛ یگانه در شعر بود، آزادیخواه و برابریطلب بود و غمخوار رنجدیدگان. از مِهر بیگسست او به ایران و مردمانش هم باید یاد کرد.
سیمین را بنیادگذار غزل به شیوهی امروزین دانستهاند. نوآوریهای او در بهکار بردن وزنهای تازه و ابتکاری، از بهبهانی سرایندهای طراز اول ساخته بود. با این همه، هنر او را باید در ستایشهای پیوستهاش از آزادی و برابری انسانها دانست. شعر استوار سیمین سرشار از دلبستگی به انسان است، از هر رنگ و آیینی. از همینروست که سپانلو- که خود همواره سودای آزادی داشت- سرودههای بهبهانی را گونهای «انساندوستی پایدار و برفراز باورها» میدانست.
به همهی اینها بیآلایشی و صفات برجستهی انسانی او را هم باید افزود؛ و مِهر بیدریغاش به مردم. در شناخت او بهدرستی گفتهاند که با همهی گردنفرازی در شعر، از «فضیلت سر خم کردن در برابر مردم» برخوردار بود. بهراستی نیز که شعر او در کنار ارزشهای ادبی انکارناپذیر، آراسته است به پاسداشت تودهها، و توجه به مردمان فرودست و زندگی رنجبار آنان. از این هوشیاری نیز بهره داشت که در کنار بازگویی واقعیتهای تلخ، ستایندهی زندگی و زیباییهای آن باشد.
بهبهانی از جفای بداندیشان و سختدلان آسیبها دید. اما دلیرانه میگفت: «حرف حق را همیشه زدهام. ریگی هم به کفش ندارم. هر کس خواهان سربلندی کشور عزیزم باشد، برایم گرامی است.» یکی از دوستانش بازگو میکند که هنگامی که سیمین شنید که چه تهمتهای ناروایی به او زدهاند، آزردهدل گفته بود: «نوشتههای چاپشدهشان را نگه داشتهام تا در آینده تاریخ قضاوت کند»؛ و اندیشهی شاعرانهاش او را به آنجا میکشید که بنویسد: «با جویبار لحظهها میروم تا به دریا برسم. بگذار سنگها به سنگی خود بمانند.»
سیمین بهبهانی در سالیان پایانی زندگی، آرامآرام سوی چشمهایش را از دست داد و به دشواری فراوان میخواند و مینوشت. اما شِکوهای نداشت و میگفت: «من سرسخت و لجوج هستم. شکر که میتوانم با همین خودکار ماژیک و با مدد عینک شش و نیم بنویسم». او مدارا و خویشتنداری را آموخته بود. از همینرو بود که می گفت: «گاه با خودم میگویم: تا زبانم لال نشده و فریادم از سینه بیرون میآید و میتوانم شعری بنویسم، چیزی کم ندارم».
واپسین روزهای زندگی
زمانی که سیمین بهبهانی در بیمارستان پارس با مرگ ستیز میکرد (امرداد 1393)، انجمن بینالمللی ایرانشناسی مونترال کانادا، بیخبر از رنج جانکاه او، به ستایش و بزرگداشت بهبهانی پرداخت. این نیز گواه دیگری بود بر آوازهی شعر و سخن سیمین بهبهانی. پیش از آن نیز بارها و بارها از شعر و شخصیت آزادیجوی او ستایشها شده بود.
یک هفته پیش از درگذشت سیمین بهبهانی، دوستان او گردهم آمده بودند تا زادروزش را جشن بگیرند. هنگامی که کیک تولد او را میآورند، سیمین، خسته و بیمار، توان بریدن کیک را در خود نمییابد. میگوید: «مرا به خانه ببرید». دوستانش به افتخار او میایستند و دست میزنند تا بانوی شعر عبور کند. جواد مجابی، شاعر و نویسنده، آن روز را به یاد میآورَد و میگوید: «یک هفته بعد که به بیمارستان رفتم، سیمین در اغما بود. دلم نیامد بالای سرش بروم. تا نیمهی راهرو رفتم. برگشتم. پسرش پرسید: چرا نرفتی؟ نتوانستم حرفی بزنم. شیرینی از دل ما رفته بود».
سرانجام سیمین بهبهانی در روز 28 امرداد 1393 به جاودانی پیوست. یادش پایدار.
یک متر و هفتاد صدم، افراشت قامت سخنم
یک متر و هفتاد صدم، از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدم، پاکیزگی، سادهدلی
جانِ دلارای غزل، جسم شکیبای زنم
ای جملگی دشمن من، جز حق چه گفتم به سخن
پاداش دشنام شما، آهی به نفرین نزنم
هفتاد سال این گلهجا، ماندم که از کف نرود
یک متر و هفتاد صدم، گورم به خاک وطنم
-عنوان این یادکرد برگرفته است از سرآغاز شعر سیدعلی صالحی در ستایش سیمین بهبهانی: «او / غمخوار بزرگ ما / با غزلهای همقامت آسمانش بلند…»
- یارینامه:
زنی با دامنی شعر؛ جشننامه سیمین بهبهانی/ بهکوشش علی دهباشی/ انتشارات نگاه، 1383
مجلهی بخارا/ شماره 101/ امرداد- شهریور 1393
2 پاسخ
باسپاس از هفته نامه امرداد که در سالگرد درگذشت زنده یاد سیمین بهبهانی یاد ایشان را گرامی داشتند. سیمین بهبهانی بانویی آزاده ودادخواه بودندکه درد دل های خود را از روزگاردر قالب سروده های زیبایشان بیان می کردند