یزد، شهرستان اردکان، بخش خرانق، نشانی جایی است که «ریگ زرین» شناخته میشود و جهانی از شگفتیها دارد. آنجا پهنهی گشوده و نمایی است کممانند از زیباییهای سرزمین ما. کویر زرین نزدیک روستایی است که ساغند نامیده میشود. در فاصلهای از جنوب کویر نیز روستای دیگری با نام بیاضه سایه افکنده است. اینها نشانههای زندگی مردمانی سختکوش در کنار کویری است که بادهای وزنده و حرکت گاه و بیگاه شنهای روانش گذران زندگی را سخت و توانسوز میکند. این را نیز بگوییم که از روستای مُغستان هم راهی به درون ریگ زرین هست. این راه چشماندازهای دیدنیتر و بهیاد سپردنیتری دارد؛ هرچند خودِ روستا خالی از باشنده (:سکنه) شده است و کسی نیست تا نخلهای بلند پیرامونش را نگهداری کند. درختچههای گز مغستان نیز با هر وزش باد سر به اینسو و آنسو میچرخانند و چهبسا به یاد سالهایی میافتند که مغستان پُر از جوش و خروش زندگی بود! در گذشتهها، به سبب نزدیکی ریگ زرین با روستای مغستان، آنجا را «کویر مغستان» نیز مینامیدند. اما اکنون این نام کمتر بهکار بُرده میشود و نام کویر زرین بیشتر بر سر زبانهاست.
زمانی که از کویر (ریگ) زرین یاد میشود ذهنها به سوی کوهی برمیگردد که درست در میانهی کویر جای گرفته و آن گسترهی شن و ماسهای را دو بخشی کرده است: یک بخش جنوبی و یک بخش شمالی.
درازای کویر زرین، از آغاز راه تا پایان آن، چیزی نزدیک به 50 کیلومتر است. چشمانداز آن، به سبب همین بلندای کوهمانند، زیباست. بخش بسیاری از آن زیبایی کویر زرین به شنهای روندهاش برمیگردد که با هر جنب و جوش و حرکت خود شکلهای گوناگون میسازند و خیال آدمی را به بازی میگیرند. پهنای کویر نیز کمتر از 15 کیلومتر است. از اینرو ما با گسترهای نهچندان پهنهور روبهرو هستیم.
آبوهوای کویرها پیداست که چگونه است: تابستانهای داغ (بسیار بسیار داغ) و وزش بادهای تندی که چشم روندگان را پُر از خاک و ماسه میکند. اما در فصل خزانی پاییز، هوا رو به ملایمتر شدن میرود و هرچه رو به زمستان میرویم گذر از کویر را آسانتر میسازد. در همین دو فصل پاییز و زمستان است که کویرنوردان راهی ریگ زرین میشوند و زمان دیدن یکی از شگفتیهای زیستبوم ما را از دست نمیدهند.
بیهوده است که در کویر زرین به دنبال پوشش گیاهی باشیم. آنجا پهنهی یکدست و خالی از گیاه و درخت است. آنچه هم از درختچههای گز دیده میشود همگی در پیرامون کویر سر برآوردهاند. در کنار گزها، گیاهانی مانند اسفناج وحشی و خارشتر را هم گاهگاه میتوان دید.
اما حیات وحش کویر زرین پُرشمار است. مارمولکها به فراوانی در آنجا دیده میشوند و عقرب و مار نیز خزندگان کویر هستند و در کنار کفتارها و شغالها و گرگها، زندگی میکنند. روباه شنی، گربهی شنی، عقاب و هوبره نیز از جانوران کویر زرین بهشمار میروند.
میگویند اگر از فراز آسمان به کویر زرین نگاه کنیم مانند نیمنعلی به چشم میآید. این نعل نصفونیمه، کوه کویر زرین را در برگرفته است. پس تماشای کویر زرین از بلندای آسمان، تجربهای است یگانه و هیجانآور. اکنون میتوان تصور کرد که دیدن شکلهای شنوماسهای کویر که پیوسته دگرگون میشوند و تغییر شکل میدهند، تا چه اندازه گیرا و جذاب است. به همینسان، دیدن گنبدهای نمکی کویر نیز دلانگیز خواهد بود. در کویر زرین جایی برای پرواز با پاراگلایدرها هست و بدینگونه میتوان آن گسترهی شنوماسهای از بلندای آسمان دید.
کویر زیباییهایی دارد که باید با دقت و ریزبینی به آنها نگریست تا شناخته شوند. آنهایی که شتابزده کویر را مینگرند چیزی جز پهنهای از خاک و ماسه نمیبینند. اما کویرنوردان و دوستدارن طبیعت خوب میدانند که زیباییهای کویر را در هیچ جای دیگر نمیتوان یافت!
* یارینامه: تارنماهای سیری در ایران؛ کویرها و بیابانهای ایران؛
3 پاسخ
درود و آفرین بر شما. نوشته های روان و داستان گونه ای از کویر دارید. زیبایی ها و رازهای کویرهای ایران را چه خوب برای خوانندگان بازگو میکنید و میشناسانید.
«خیزید و خز آرید که هنگام خزان است – باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن شاخ رزان بین که بر آن باد وزان است – گویی به مثل پیرهن رنگرزان است»
شِن، ریگ، ماسَه، پاییز، خزان، از جمله واژه های بسیار اصیل ایرانی ست که از سوی نویسنده ی محترم بکار گرفته شده است.
آیا شِن، ماسَه و ریگ، همه یکی ست؟
هست و نیست.
هست زیرا از یک جنس و خانواده اند. نیست، زیرا هر یک ریشه ی خود دارد. پس در معنی غیر مستقیم همخوان اند؛ و در معنی ریشه ای و مستقیم، از هم جدا.
شِن در بُندار «شِن»(تالشی) = رفتن، شدن، بُن دارد.
ریگ؛ در ری(رود، روان) بُن دارد. مثل «ری» در شعر «ریرا»ی پیل نیما. ریرا = راهِ رود، راهی که به سیو رود می رود. پیل(تالشی) = بزرگ.
فرق شِن و ریگ در این است که شِن نیز گرچه حرکت می کند، راه می رود، ولی ریگ نیست، زیرا ریگ رودی، است، یعنی مانند رود روان می گردد و دوان چنان، که گاه در مدت کوتاهی مناطق بزرگی را پر می سازد. ریگزار در واقع دریای جامد است. گرچه آبکی نیست؛ ولی موج دارد، هم فرود و اوج دارد.
ماسَه اما با آن دو فرق دارد، زیرا گرچه شِن و ریگ را می مانَد، ولی رطوبت به خود کشیده و ماسیده شده است. و بیشتر در کنار رودخانه ها دیده می شود. گرچه نرم است و حتی می توان با دست آن را کند، ولی باد رویش تأثیر ندارد، مگر رویش خشک شود. زیرا ماسَه، آبکی و ماسیده شده است. چنانکه ماست، شیر ماسیده شده و بسته است.
این از شِن و ریگ و ماسَه ماست.
———-
و اما پاییز و خزان
پاییز = باییز = واییز = فصل برخاستن باد. مثل همین پا در پاییز، و با در باکو(باد می کوبد) و وا در وادَه. وا = باد. وا = تاب. وادَه = تاب دهنده، به اینسو و آنسو برنده. «چون کشتی بی لنگر، کَژ می شد و مَژ می شد» اشاره به همین وا دهندگی، تاب دهندگی بادَه است – در اصطلاح علمی می گویند الکل مغچه را مختل کرده و تعادل و ثبات را بر هم زده.
———–
پاییز، عبارت است از پا = با = وا = باد + اییز. آن سه اندگی با باد فرق دارند. در زبان های باستانی ایرانی واژه ی پایه اند. مثل چو در واژه ی تالشی چوگان، که اگر به فارسی بر گردانیم، می شود چوبگان. منظور همان سرکج چو هایی است که با آن در چوگان بازی، گوی زنند.
بر گردیم به پاییز
پاییز عبارت است از پا = باد + اییز.
اییز در بندار ایشتِن(ایرانی، تالشی ماسالی) = شتِن(اول ساکن، آلمانی) = برخاستن، بُن دارد.
پس پاییز فصل برخاستن باد است. فصلی که باد سرد و گاه باد فصلی گرم(در شمال ایران) شروع به وزیدن می کند. ولی در آن شعر زیبای منوچهری، همان باد سرد منظور نظر است. زیرا دعوت به خَز پوشی(پالتوی پوست پوشیدن) می کند. خزان که برای پاییز نیز بکار می رود، جمع خَز است؛ لباس های پوستی که در فصل سرما می پوشند.
اگر «باد وزان» آن شعر دلپذیر را «بادوزان» بنویسیم، آنگاه نامی دیگر برای پاییز و خران ساخته ایم. «بادوزان» همان پاییز است، با این تفاوت که در اولی باد می وَزَد، و در دومی بر می خیزد.
وَزَد در بُندار «وَشتِن»(لطفن با وَشتَن = رقص، یکی مگیرید) بُن دارد. وزش که در بندار پهلوی وزیدن بُن دارد، ظاهرن حرکت باد است؛ که هست. ولی وَشتِن = پریدن باد نیز هست. زیرا باد هنگام حرکت در پرواز است.
«آهوی کوهی در دشت چگونه دَوَزا، چو ندارد یار بی یار چگونه بوَزا»(آن شعر مشهور سغدی که گفته می شود اولین شعر پارسی ثبت شده است، نیز در همین بُندار «وَشتِن» = جهیدن، پریدن کوتاه، بُن دارد. و این دَستُون ایرانی گر نیگ گشوده شود، خود کتابی گردد؛ پس بمانَد.
فعلن همین بس است تا سپاسی باشد از قلمزن «کویر».
————–
بگذار نگار(نیگار) را نیز بگشایم تا سپاس کامل گردد. حسیعلی هروی در حافظ شیراز خود از جمله چنین می نویسد(نقل به مضمون): زنان ایرانی شاخه ای سرو بر کف دست می نهادند و بر آن حنا می بستند؛ و چون دست را می شستند، شکل شاخه ی سرو بر کف دست دیده می شد زیبا. و به آن نگار یا نقش نگار می گفتند. تا اینجای سخن از آنِ استاد حسینعلی هروی است. و باقی کلام از این خدمتگزار کوچک فرهنگی.
———————
چرا نیگار؟ زیرا «گار» گرچه علامت صفت فاعلی است در پایان کلمات، ولی سازنده واژه ی نیگار، عادلانه دیده، که این «گار» با گار های همیشگی فرقی داشته باشد؛ زیرا درست است که با شستن دست، ما شکل شاخه ی سرو را می بینیم، ولی در واقع کف طبیعی و صورتی پوست دست را می بینیم که نی گار(بی گار، بی عملی انجام شده) دیده می شود. رنگی بر آن افزوده نشده؛ و ظاهرن آفریدگاری ندارد؛ زیرا اثری از آن در کف دست نیست. و این هیچ کار را ایرانیان نیگار(تالشی) که شکل دِگر شده ی آن همینک «نگار» است، نامیدند. یعنی کاری که در نی = نیست، بُن دارد. هم شامل گار است، چون شکل شاخه ی سرو را می بینیم؛ هم نیست گار، است، زیرا کاری روی کف پوست دست، انجام نگرفته. این هنر ایرانی که از نی = نیست، هستی، جور کرده را بدرستی نیگار نامیدند = نیستی که هست.
نی(تالشی ماسالی) = نیست. همین.
بادرود به نگار عزیز جمشیدنژاد خوشحالم که زیبایی های سخت و خشک کشورمان را به مردمان خوبمان میشناسانید. در کتابی از روستای جعفراباد یزد میخواندم که تمام ساکنین آن بدلیل خشکی و بی آبی اهالی آن روستا همه یا کوچ کرده اند یا فوت شده اند تنها چیزی که اکنون پابرجا مانده آتشکده ی این روستا میباشد که توسط یکی از ساکنین قدیمی آن بازسازی شده و اهالی قدیمی برای زیارت به این روستا میایند و شکرکزاری میکنند و خیلی از خانه های روستا همینطور خالی مانده و کسی به باز سازی و زندگی برنگشته. چون علت اصلی این روستا فقط مشکل آب و نبود امکانات جدید میباشد. امیدوارم مقالاتی از روستاهای سرزمینمان هم در امرداد مطرح شود. روستا زیاد و امکانات محدود و شرایط آب و هوایی متنوع. اما برای درست شدن کشور از روستاها و آبادیها و …..باید شروع کرد.امکانات را باید درروستاها ایجاد کرد تا هر روستایی دلگرم اب و خاک و هوا و مکان خود ّباشد. ?? شاد وتندرست باشید.