صدای نرگس در گوشش میپیچد؛ عباس برای ناهار برمیگردی؟ با بغضی كه گلویش را میفشارد یارای پاسخ دادنش نیست، میخواهد بگوید نرگس، چه میدانی كه این رفتن را بازگشتی نیست؟ اما تنها سری تكان میدهد. حالا میرفت آتش به جان «الدوره» دراندازد. میرفت تا به جهانیان نشان دهد كه بغداد تنها به گمان صدام امن است، میرفت تا جان دهد در راه میهن و آزادگی مردمانش.
«عباس دوران»، مردی از دیار جانفشانی در راه وطن، مردی از دیار آرش. مردی كه خواب را بر دیدگان صدام حرام كرد و عراقیها برای سرش جایزه گذاشتند.
سرهنگ خلبان، عباس دوران در ۱۳۲۹در شیراز دیده به گیتی گشود و پس از پایان تحصیلات به دانشگاه خلبانی نیروی هوایی ارتش پیوست و از آمریکا گواهینامهی خلبانی گرفت و او افسر پست خلبان شکاری شد.
سرهنگ عباس دوران، در هفتم آذرماه ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» به یاری یكی از دوستانش «حسین خلعتبری»، كه او نیز از سرافرازان نامدار جنگ بود، ۵ ناوچهی عراقی پیرامون اسکلهی «الامیه» و «البکر»، را نابود ساخت و بقایای آن را به درون آبهای خلیج همیشه فارس فرستاد. دوران در دو سال اول جنگ 120 پرواز و عملیات برون مرزی داشتهاست كه كارشناسان پرواز میگویند، این چنین آمارى را حتا خلبانان آمریكایی در جنگ هفت سالهی ویتنام بهدست نیاورده بودند.
به گفتهی یکی از همرزمانش در نبردی که وی فرماندهی ۲ فروند هواپیما را بر دوش داشت به جنگ با ۹ فروند هواپیمای دشمن رفت، یکی از هواپیماها را سرنگون کرد و ۸ تای دیگر را با چیرگی بیمانندی وادار به بازگشت از آسمان ایران کرد.
اما آنچه از عباس دوران یل دوران ساخت. ماجرای نشست سران كشورهای غیر متعهد در عراق بود. در سال ۱۳۶۱ صدام میخواست که میزبان سران کشورهای «غیرمتعهد» در بغداد باشد. او اطمینان میداد که پایتخت عراق برای برگزاری نشست ایمن است و تبلیغاتی پر سر و صدا به راه انداخته بود. ضحاك عراق در تبلیغاتش، پیوسته شهر بغداد را با مسکو در زمان جنگ جهانی دوم برابر میدانست و میگفت حتا یک پرنده توان و جرات گذشتن از فراز آسمان این شهر را ندارد. بغداد پدافند هوایی قدرتمندی را دارا بود. آتشبارهای ضدهوایی، موشکهایی پیشرفته و دقیق، هواپیماهای رهگیر و حتا «میراژ»های فرانسوی.
وی، با این شبکهی دفاعی قدرتمند که نفوذ و گذر از بغداد را با هدفی ویژه، كموبیش ناممکن میساخت به همهی كشورهای شركتكننده آسودگیخیال میداد که بغداد ایمن است و اینگونه خبرنگاران شبکههای بینالمللی را به بغداد كشانده بود و توانسته بود به سران کشورهای هموند(:عضو) غیرمتعهدها بپذیراند که نشست در این کشور برگزار شود، همه پذیرفته بودند كه نشست در بغداد برگزار شود مگر ایران، كه خود هموند «غیرمتعهدها» بود. ایران پافشاری میكرد كه نیروهای عراق بخشیهایی از ایران را به خاك و خون كشیدهاند و هیچ فرستادهای از سوی تهران در این نشست شركت نخواهد كرد.
ایران، آرزو داشت تا با ناامن كردن آسمان بغداد برگزاری نشست در این شهر را ناممکن کند. راهچاره پرواز تیزپروازان ایران بر فراز آسمان بغداد بود. پروازی كه از پیش بیبازگشت اعلام شده بود. فرماندهی این آفند بزرگ به عباس دوران سپرده شد او دستور گرفت تا در پاسخ به یورشهای هوایی عراقیها بر بخشهای مسکونی و سازههای نفتی ایران، پالایشگاه «الدوره»ی بغداد را به آتش بكشد. صدام، همه چیز را پیشبینی کرده بود جز اینکه عباس، در راه سرافرازی میهن دست از جان شسته است.
٣٠ تیرماه ١٣٦١ روز بیبازگشت عباس دوران بود، روزیكه عباس از نرگسش دل کند، از دختر آرزوهایش که تنها یک سال بود باهم پیوند همسری بسته بودند. ۳۰تیرماه ۱۳۶۱ عباس از فرزندش دل کند از امیررضای ۸ ماههاش. ۳۰تیرماه ۱۳۶۱ عباس برای سربلندی میهنش از همه چیز دل کند، از زن و فرزندش، از خانه و کاشانهاش، از جان و جانانهاش.
عقربهی ساعت روی ٤ و ٤٥ دقیقهی بامداد كه چرخید، تنپوش پروازش را به تن میكند و از خانه بیرون میزند بی آنکه حتا فرزندش را در آغوش کشد، بیآنکه به نرگسش بگوید پرواز دارد و نمیتواند برای ناهار سنگک داغ بخرد و در پاسخ نرگس که گفته بود برای ناهار آبگوشت داریم، خوراک موردعلاقهات نان میخری؟ تنها سری تکان داده بود بیآنکه بگذارد نرگس دلآشوبهاش را ببیند. دلآشوبهی از دیگر ندیدنشان را. هیچ نمیتوانست بگوید، حتا برای اینکه نرگس گمانی نبرد، برای واپسینبار فرزندش را در آغوش نمیکشد. از خانه بیرون میزند و حتا نمیگذارد سرباز راننده به دنبالش بیاید، عملیات محرمانهست و نباید بیگدار به آب زد.
عباس، هواپیمای اف۴، فانتوم مدلE (شکاری – بمبافکن)، پرندهی تیزبالش را بررسی میکند که نقصی نداشته باشد، اما سیستم جهتیاب هواپیما دچار نقص فنی است و عباس میتواند از رفتن انصراف دهد اما سوار بر پرندهی شکاریاش میشود تا به ماموریتش برسد و تا «الدوره» را شکار نکند خیالش آسوده نمیشود.
از خاک ایران به همراه ۲فروند هواپیمای دیگر که همرزمانش در آنها بودند میگذرند و به عراق میرسند، به بغداد، شهری که محل برگزاری نشست سران کشورهای غیرمتعهد است، شهری به گمان صدام امن، با نیرویی دفاعی چون سدی آتشین که حتا پرندهای یارای گذر از آن را ندارد اما حالا پرندههای تیزبال ایران چون عقابی بیپروا در فراز آن بال گشوده بودند و صدام حتا خود نیز آگاه نبود چراکه عباس آموخته بود که هواپیما در بلندای(ارتفاع) سیصدوپنجاه متر از سطح زمین از دید رادارها در امان است. عباس حتا میدانست که هیچیک از هواپیماهای شکاری دشمن رادارهای جستجوگر ندارند و تنها دلنگرانیاش دیدهبان مرزی بود که ممکن بود شناساییشان کند و نقشههایشان را بر آب کند.
در همان نخستین لحظات ورود ٢ فروند هواپیمای شكاری ایرانی را دیدهبان مرزی عراق شناسایی و رهگیری كرد و ورودشان به خاك بغداد گزارش شد و صدای آژیرخطر در شهر پیچید دیگر نیازی نبود دوران و همكارانش تنها با علایم قراردادی یكدیگر را در جریان امور پرواز بگذارند. دشمن با سدی از گلولههای آتشین كه هراسناك و پی در پی به سوی هواپیماهای ایرانی شلیك میشد قصد رهایی از این دام غافلگیركننده را داشت. ٢ فروند هواپیمای عراقی برای درگیری با هواپیماهای ایران از زمین برخاستند. عباس نخستین بمب را بر پالایشگاه دشمن افكند و پس از فرار و گریزی با دشمن دومین بمب را نیز رها كرد و سومین را هم، ساعت ٧/٣٠ دقیقهی بامداد بخش بزرگی از پالایشگاه عراقی «الدوره» در آتش میسوخت.
٢هواپیمای ایرانی با سرعت هرچه تمامتر خاك دشمن را ترك میكردند كه بال راست پرندهی تیزبال عباس را موشك دشمن زد، اندكی پس از سوزش بال پرنده دمش را نیز به آتش كشیدند. عباس با احساس خطر به همكارش ستوان یكم منصوركاظمیان در كابین پشتی دستور داد تا با چتر بپرد پایین و وقتی پافشاری كاظمیان برای پریدن خودش را هم دید گفت دوست ندارد به دست بعثیها اسیر شود.
ستوان یكم منصوركاظمیان بیرون میپرد و سرهنگ عباس دوران پرندهی آتش گرفتهاش را به سوی هتل برگزاری نشست، پرواز میدهد و تمام زندگی كوتاهش را مرور میكند، چشمان نرگسش را، امیررضای هشت ماههی دلبندش را، پدر و مادرش را، دوستانش را، همه و همه جلوی دیدگانش مانور میدادند و عباس حالا دلش هم در آتش میسوخت و در یك لحظه به ساختمان نشست كوبید و همچون پروانهای در آتش سوخت، حالا همه میدانستند خلاف تبلیغات صدام، بغداد امن نیست تا ایرانی جان در بدن دارد.
یک پاسخ
جانباخته راه ایران ، عباس دوران هم قهرمان است و هم پهلوان . چیزی که همواره مارا غمگین و دل آزرده می کند ، ورود عراقی ها به این سرزمین اهورائی است . آیا عراقی ها هنگام رفت و آمد در کشور ایران هزاران نام شهید را بر سر کوچه ها و خیابان های ایران نمی بینند؟ آیا از اینکه این همه زن و مرد ایرانی را به خاک و خون کشیدند وجدان آسوده ای دارند ؟ من به عنوان یک خانواده شهید هرگز از بودن عراقی ها در کشورم ایران خشنود نیستم .