جوان خوشاندامی بود به نسبت مردی قوی محسوب میشد. خواستههای فراوانی داشت، در ضمن نسبت به همسایهی خود رشک میبرد و بهدنبال فرصتی برای تصاحب همسر و اموال او بود. در آن دوران ادارهی زندگی ساده نبود و سرپرست خانواده گاه مجبور میشد روزانه مدت زمان زیادی را برای تهیه آذوقه دور از خانواده سپری کند. در یک بعدازظهر گرم تابستان موقع مراجعه، در کنار درخت چشمش به جسد فرزندانش افتاد و مردی را مشاهده کرد که همسرش را تصاحب کرده، از شدت خشم و بار اندوه بخود میلرزید…….
من که این اتفاق را به چشم ندیدم از کسی هم نشنیدم اما اگر این اتفاق در قرن بیستویکم برای یک شیر نر در آفریقا رخ میدهد لابد برای ناندرتال ها یا هوموساپینسها در چندهزاره پیش نیز رخ میداده. در طی این چندین هزاره چه شده که یک تجاوز عادی و روزمره که در گذشته بهراحتی و به فراوانی به وقوع میپیوست امروزه موضوعی کاملا غیرعادی نادر و عجیب بهنظر میرسد. آیا شهوت انسانها نسبت به خواستههایشان کاهش یافته، آیا تمایل کمتری به کسب مال دنیا در انسانها وجود دارد؟ قطعا پاسخ این سوالها منفی است و بشر امروز تمایلاتی دارد که حتا به ذهن ناندرتالها و هوموساپینسها خطور هم نمیکرد در واقع انسان امروز چیزی کمتر از پیشینیان خود ندارد بلکه آنچه که باعث میشود چنین اتفاقاتی رخ ندهد (یا بسیار بسیار به ندرت رخ دهد) چیزهایی است که بیشتر از پیشینیانش دارد. آنچه که باعث میشود انسان امروز مورد تجاوز همسایگانش قرار نگیرد و خودش هم دست به چنین اعمالی نزند «فرهنگ» حاکم بر جامعه است. انسانها به علت ترس از مجازات نیست که همدیگر را مورد تجاوز قرار نمیدهند بلکه تربیت فرهنگی آنها باعث شده که چنین اعمالی را حتا در اندیشه خود نیز راه ندهند. فرهنگ جامعه بدون شک مهمترین دستاوردی است که بشر در طی این چندین هزاره داشته است. آنچه امنیت را میآفریند، محیطزیست را نجات میدهد، آسایش را فراهم میکند ، آرامش را فراهم میکند ……. داروغه نیست، تکنولوژی نیست، ثروت نیست، ترک دنیا نیست …. فرهنگ است، فرهنگ است، فرهنگ است و فرهنگ …..
فرهنگ تجربه مشترک میلیونها انسان در طی نسلها است، تجربهای از دردها و غمها و شادیها. فرهنگ، خرد جمعی جامعه در تواتر نسلها است. تربیت فرهنگی ما را به اعمالی وا میدارد که نیک شمرده میشوند و از اعمالی باز میدارد که فرهنگ ما آن را نکوهیده میداند. جامعه، انسانهای بیتربیت را تاب نمیآورد و آنها را از خود طرد میکند یا حتا به مجازات میرساند گاه با تبعید و زندان و گاه با داغ و درفش به همین دلیل هر شخص برای تابآوری در هر یک از جوامع انسانی لازم است که در گام اول مطابق با فرهنگ آن جامعه تربیت شود. بخشی از احساس غربت که به مهاجران دست میدهد ناشی از عدمتطبیق تربیت ایشان با فرهنگ مردمان سرزمین مقصد است. فرهنگ یک جامعه از اجزای مختلفی تشکیلشده بخشهای مادی آن که بهصورت مشهود قابلملاحظه هستند مانند معماری و شهرسازی و خوردنیها و …. و بخشهای غیرمادی مانند ادبیات و باورها و سنتها و … هر ذره از آن حاصل تجربیات نسلها است. فرهنگ باارزشترین گوهری است که به هر جامعه تعلق دارد لذا برای نگهداری و پاسداشت از آن میبایست کاری کرد، به همین لحاظ است که قوانین تدوین میگردند. از آنجا که قوانین برای پاسداشت فرهنگ تدوین شدهاند و از آنجا که فرهنگ جوامع مختلف با هم اختلاف دارد لذا قوانین هر جامعهای لزوما منطبق بر قوانین سایر جوامع نمیباشد. وقتیکه از وقوع یک جرم صحبت به عمل میآوریم مانند آنچه که بر سر قهرمان هوموساپینس ما در آغاز نوشته آمده میبایست که این جرم در قانون تعریف شده باشد، البته درصورتی فعل و یا ترک یک فعل در قانون جرم محسوب میشود که آن عملکرد پیش از آن در فرهنگ جامعهشناسایی شده باشد. در مورد قهرمان داستان ما که خود در پی همسر و اموال همسایهاش بوده و در جامعهای میزیسته که فرهنگ آن به حدی از غنا نرسیده بوده که این اعمال نکوهیده محسوب گردد این اتفاق جرم محسوب نمیشده همانطور که اگر او هم برای انتقام یا بازپسگیری اموالش هرچه میکرده مجاز بوده است و جرمی بر او نوشته نمیشد. مردمان برای رسیدن به این غنای فرهنگی که چه چیز نکوست و چه چیز نکوهیده است تجربههای دردآور بسیاری را متحمل شدهاند. فرهنگ کاخی بلند است که در ورای خشتخشت آن تجربههای گرانقدری قرار دارد. در پشت هر ضربالمثل، هر سنت، هر عنصر معماری هر غذای محلی و هر دانش اجتماعی کوهی از درد پنهان است، دردهایی که نیاکان ما با تمام وجودشان تحمل کردند و درون خود هضم کردند تا شادی را برای آیندگانشان بیافرینند. چون نیک بنگریم در اولین ایستگاه از مسیر غنای فرهنگی و با نزج گرفتن موضوعات عرف در جوامع آغازین، سنتها شکل گرفتند. سنتها نه تنها هدایتگر آحاد جامعه بودهاند بلکه نقش بازدارنده را هم برای ایشان ایفا میکردهاند. سنتها بهنحوی عمل میکنند که اجازه هیچگونه انحراف از مسیر را نمیدهند و خود بدون تغییر ( یا با کمترین تغییر ) در جریان تاریخ باقی میمانند و به واسطه این خاصیت ذاتی ،سنتها در صیانت از فرهنگ نقش موثری دارند و باز هم بهواسطه همین خاصیت ذاتی، سنتها پاشنه آشیل فرهنگها هم محسوب میگردند. در صورتیکه فرهنگ یک جامعه بیش از حد بر سنتها پافشاری کند پویایی خود را از دست میدهد و در جریان تاریخ حذف میگردد. در سنت «چرا» وجود ندارد بلکه چگونگی اهمیت دارد قطعا درزمانهای که یک سنت شکل گرفته این سنت بر اساس یک «چرایی» زاده شده اما امروز کسی حق ندارد از آن چرایی پرسش کند بلکه میبایست چگونگی سنت را نعل به نعل به مرحله اجرا درآورد. البته فرهنگها به سنت محدود نمیگردند، به همین دلیل در بستر تاریخ بهصورت پویا عمل میکنند. این پویایی همان خاصیتی است که بهطور مثال باعثشده فرهنگ ایران علیالرغم نشیب و فرازهایی که این پهنه فرهنگی با آن روبهرو بوده همچنان زنده بماند. شاید ایستگاه داد (قانون) یکی از مهمترین گذرگاههایی باشد که جامعه در مسیر غنای فرهنگی ناگزیر به مواجهه با آن است. یکی از افتخارات فرهنگ ایرانزمین به گواه شاهنامه مرحله داد و دادگری است که در تاریخ ایران به وقوع میپیوندد و نشان از آن دارد که ایرانیان در این کنش نیز پیشتاز جهانیان بودهاند. به هر روی قانون وظیفه صیانت از مردمان را به عهده دارد و از آنجا که بهترین (شاید هم در دسترسترین) مقیاس برای تشخیص شایست و ناشایست برای مردمان، فرهنگ جامعه است (که بر اساس تجربهای چند هزار ساله شکل گرفته) لذا معمولا قانون به نحوی تدوین میگردد که وظیفه صیانت از فرهنگ جامعه را بهعهده بگیرد تا خودبخود از مردمان نیز صیانت کند. به عکس آنچه به نظر میرسد وظیفه قانون تعریف جرم نیست حتا جلوگیری از وقوع جرم هم وظیفه قانون نیست، در واقع پیش از آنکه قانونی وجود داشته باشد فرهنگ هر جامعه (خرد هزاران ساله) جرمها را شناسایی کرده و به واسطه قدرت خود قلب تک تک آحاد جامعه را برای پیشگیری از وقوع جرایم به تسخیر درآورده لذا به نظر میرسد که برای نیل به مطلوب کافی است قوانین، فرهنگ جامعه را که بیشترین پتانسیل بازدارندگی در برابر اعمال نکوهیده را دارد صیانت کنند. البته صیانت مطلق و کورکورانه از فرهنگ توسط قانون میتواند به یک پارادوکس ویرانکننده انجامد. فراموش نکنیم که فرهنگ از بخشهای پویا و ایستا تشکیل شده بخشهای ایستا که لایتغیر هستند و اگر بنا باشد بخش پویای آن نیز بدون هیچ نرمشی توسط قانون محافظت گردد در عمل این بخش نیز ایستا خواهد شد و این عملکرد، فرهنگ جامعه را در طول زمان به بنبست میکشاند. برای جلوگیری از چنین بنبستی بسیار مهم است که قانون پشتیبانی قاطع از پرسشکنندگان داشته باشد و اجازه بدهد هرگونه چگونگی با شلاق چرایی به نقد کشیده شود. قانون باید در حوزهی اندیشه و گفتار نه تنها غیربازدارنده عمل کند بلکه مشوق کسانی باشد که تمامی ساختارها را به نقد میکشند. سنتها و سایر اجزای فرهنگ یا نیک هستند و کارآمدی آنها قابل اثبات است که با پاسخ به نقدها مستحکمتر میشوند و یا نیاز به اصلاح دارند که تا نقدی در کار نباشد این نیاز حس نخواهد شد و یا ممکن است نیک نباشند، شاید هم در گذشته نیک بودهاند اما در جهان معاصر نا کارآمد گشتهاند که باید بهصورت اساسی جراحی گردند. لذا قانون باید اجازه مخالفت با سنت و فرهنگ و حتی خود قانون را در حوزه اندیشه و گفتار بدهد و اما قدرت بازدارندگی قانون آنجا است که در حوزه کردار اجازه هیچ عملی که در تضاد با سنت و فرهنگ و قانون باشد را ندهد. قانون نه تنها باید اجازه فعالیت به نقادان را بدهد بلکه باید بستری را فراهم کند که نقادان بتوانند آزادانه به ارایه نظرات خود بپردازند و حتادر صورتی که شخص یا اشخاصی بخواهند در حوزهای بجز گفتار با منتقدان مخالفت کنند (در پوشش دفاع از فرهنگ و ….)
دادگر باید در دفاع از منتقدین با آنها برخورد کند. یا به عبارت روشنتر نقد را فقط باید با نقد پاسخ داد. زرتشت در حمایت از نقادان به پیروان خود توصیه میکند که بهترین گفتهها را به گوش هوش بشنوند و با اندیشهی روشن بنگرند و سپس هر مرد و زن از میان آنها راه خود را برگزیند. زرتشت هیچگاه اجازه نمیدهد که منتقدان او سیاست گردند و به مجازات برسند بلکه از پیروانش میخواهد که به گفتههای منتقدان گوش فرا دهند چرا که اینگونه است که دیدگاه وسیعتری برای پیروانش به وجود میآید و این بینش وسیعتر منجر به گسترش و غنای فرهنگ جامعه میگردد. آنطور که به نظر میرسد در جوامع باستانی حتا تا قبل از دوران انقلاب صنعتی علیالرغم اینکه دوران قانون آغاز شده بود اما همچنان سنتها بر جامعه حاکم بودهاند. پس از آن به علتهای متعدد سنتها عقب نشستند و دوران استیلای قانون آغاز شد قوانینی که هنوز هم عمدتا از بطن فرهنگ جوامع برخاسته و همچنان در جهت صیانت از فرهنگ جوامع تدوین شده بودند اما با پیشرفتهای شگفتانگیز تکنولوژی جوامع بشری نیاز به قوانینی پیدا کردند که پیش از آن هیچ جلوهای در جوامع بشری نداشتند مانند قوانین راهنمایی و رانندگی که هیچگونه تجربه چند هزارسالهای آن را پشتیبانی نمیکرد و شایست و ناشایست آن در فرهنگ جوامع تعریف نشده بود. کشورها برای حل مشکلات ترافیکی خود به دو گروه تقسیم شدند گروه اول فرهنگسازی کردند لذا آحاد آن جوامع رعایت قوانین راهنمایی را در قالب مقرراتی برای صیانت از
فرهنگشان نظاره میکنند و بخشی از تربیت فرهنگی خود میدانند و به این دلیل عدول از آنها را بیتربیتی تلقی میکنند. داستانهایی نقلشده از فلان نخستوزیری که برای رسیدن به جلسه مهمی دستور عبور از ورود ممنوع را داده و پلیس وظیفهشناسی که جلوی او را گرفته که به نظر من بیشتر به یک قصه شباهت دارد. وقتی که کاری از نظر فرهنگی نکوهیده باشد هرگز چنین اتفاقی نمیافتد همانطور که امکان نداشت جناب نخستوزیر به علت تنگی وقت بجای اینکه به سرویس بهداشتی برود در مسیر …….. امکان هم ندارد که دستور عبور از محل ممنوعه را داده باشد. اما در کشورهای گروه دوم بهجای فرهنگسازی به درآمدسازی پرداختند و بهجای اینکه کودکان در دبستان مقررات راهنمایی را مشق کنند، آسپیرانها سر چهارراهها مشق جریمه نوشتند و مردمی که آنقدر قانون را شکستند که حرمت قانون نزد آنان شکسته شد و چون ترک بر شیشه قانون افتاد کسی جلودارش نشد و آنکه چراغ قرمز را عبور کرد حرمت بسیاری از خط قرمزهای دیگر را هم نگاه نداشت و اینگونه شد که در چنین کشورهایی نه تنها فرهنگ ترافیکی به غنای فرهنگی جامعه افزوده نشد بلکه بخش بزرگی از فرهنگ جامعه هم به یغما رفت. آنچه که نویسنده را نگران میکند شتاب روزافزون مواردی است که تا به حال وجود نداشته و از این پس یک به یک مانند قارچ سر از خاک بیرون میکنند. اگر از گردش چرخ اولین اتومبیلها بر سطح خیابان بیش از یکصد سال گذشته و بعضی از کشورها همچنان فرصت فرهنگسازی برای آن را پیدا نکردهاند چگونه میخواهند فرهنگ استفاده از موبایلهای هوشمند و فضای مجازی و …… هزار موضوع عجیب و غریب (که در تصورات هم نمیگنجد و بهزودی جهان را فتح میکنند) را در جامعه ایجاد کنند. داغ و درفش و جریمه و ….. بهکار نخواهد آمد، آزموده را دوباره آزمودن خطاست.
بابک شهریاری – نوروز 1402
فرهنگ باارزشترین گوهر هر جامعه
- بابک شهریاری
- 1402-01-06
- 00:01
- 447
- 2 نظر
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها
2 پاسخ
راه در جهان یکی و آن راستی است. یافتن راستی نیازمند دانش و دانستن است و پرسش کلید دانستن است.
فرهنگی که پرسش و پرسشگری در آن وجود نداشته باشد فروغ امشاسپند اشه وهیشته به آن نمی تابد و در راه دروغ نیست خواهد شد.
تنها فرهنگ های گسترش دهنده بهترین راستی دوام و بقا خواهند داشت. به خود بیاییم.
روزخوش. سپاس از جناب شهریاری که این مقاله را تهیه نمودند. اما این مقاله داستان نیست . بلکه حقیقتی است که در دورانهای مختلف به فرهنگتبدیل شده است.وفرهنگ هم طبق گفته های موجود عبارت است از مجموع آداب و سنتها و زبان و مکان و موقعیت اجتماعی و جغرافیایی انسان همراه با آموزش و اخلاقیات زندگی خود را به پیش ببریم. اما آن چیزی که مهم است ذات درونی انسانها میباشد که بدون هیچ برو و برگردی تغییر ناپذیر است مگر با آموزش و اخلاقیات درست در نهاد انسان به ذات خوب و درست تبدیل شود. ای کاش همه با هومت و هوخت و هورشت خود دنیا را به گلستان تبدیل نماییم. سپاس از شما.🙏🍀