لوگو امرداد
آیین‌های بومی ایران (12)

آیین زار؛ راهی برای درمان بیماری‌‌های روان

در روزگاران گذشته که هنوز دانش روان‌شناسی پدید نیامده بود، مردم آگاهی‌ درستی از بیماری‌های روانی نداشتند و چنان پیش‌آمدهایی را که روح بیمار را درهم می‌ریخت، به نیروهای فراطبیعی نسبت می‌دادند. در جنوب ایران نیز بیماری روانی را به ارواح سرکشی پیوند می‌دادند که باید با آیینی ویژه از بدن بیمار بیرون آورده می‌شدند. این آیین را «زار» می‌نامیدند و ارزشی شفابخش برای آن می‌شناختند. زار از دید آیینی و باورهایی که با آن گره خورده است، درخور بررسی است.

zar1

حاشیه‌نشینان خلیج فارس گمان می‌بردند که زار گروهی از پری‌ها و دیوهایی هستند که با بادهای وزنده، درون بدن کسی می‌روند و او را دچار روان‌پریشی می‌سازند. آیین زار در هرمزگان برای بیرون راندن موجودات ناپیدا انجام می‌شد. خودِ واژه‌ی زار به معنای «پریشان‌حال» و «بیچاره» است و آن را گونه‌ای از سهمناک‌ترین و ویرانگرترین بادها می‌دانستند که بیمار را گرفتار و دربند می‌سازد.
آیین زار را بر‌گرفته از باور قبیله‌های خاور آفریقا می‌دانند و بُن و ریشه‌ای شمنی (جادوپزشکی) برای آن می‌شناسند. این آیین توسط دریانوردان به گستره‌های ساحلی دریاها راه یافت و نشانه‌های آن تا پیرامون خلیج فارس نیز پدیدار شد. شمنیسم گونه‌ای درمان و پزشکی بسیار کهن است که هزاره‌ها پیش در آسیای میانه رواج داشت. شمن‌ها جادوگر-پزشک بودند و با کارهایی خلسه‌آور، مدعی درمان بیماران می‌شدند.

zar2

به هر روی، آیین زار به ساحل خلیج فارس نیز رسید در شهرستان‌های بندرعباس، میناب، بندر لنگه و جزیره‌ی قشم گسترش یافت. آن‌ها کسانی را که دچار بیماری روانی می‌شدند، «بادزده» یا «هوایی» می‌نامیدند و به کمک آیین زار تلاش می‌کردند که باد زهرآگینی را که درون بدن بیمار رفته است، بیرون بکشاند و بدین‌گونه او را درمان کنند. این کار با انجام نیایش‌ها، نذرها، واگویه‌ها و دیگر رفتارها انجام می‌شد. این آیین به کمک کسانی می‌آمد که هوازده شده بودند و رفتاری از خود نشان می‌دادند که توان و اراده‌ای در کنترل آن نداشتند.

zar

در باور انجام‌دهندگان آیین زار، بادهای بیماری‌آور گوناگون بودند و هر کدام نامی داشتند؛ مانند: بابازار، مامازار، بابانوبان و مامانوبان. درمان هر باد، جادوگر- پزشک خود را داشت. او نخست بدن فرد بیمار به‌دقت می‌شست و تا یک‌هفته مراقبت می‌کرد که بیمار کسی را نبیند و حیوانی به او نزدیک نشود. سراپای او را نیز با دارویی که به آن «گره‌کوه» می‌گفتند، آغشته می‌کردند. این دارو آمیخته‌ای از زعفران، ریحان، هل، جوز و چیزهای دیگر بود. پس از گذشت هفت‌شبانه‌روز، بیمار را می‌خواباندند و پای او را با موی بُز می‌بستند و با سوزاندن موی بُز و زیر دماغ بیمار گرفتن آن، درمانگری را ادامه می‌دادند. در همان حال با چوب خیزران به آرامی بر بدن بیمار می‌زدند و باور داشتند که بدین‌سان دیو از پیکر بیمار بیرون می‌رود. اما بادی که در سر بیمار بود، نیاز به درمان جداگانه‌ای داشت که آن نیز با آیینی ویژه درمان می‌شد. این آیین را «بازی» می‌نامیدند و بیش‌تر باشندگان آن دختران جوانی بودند که با صدایی خوش دَم می‌گرفتند و دست‌وپای خود را حرکت می‌دادند؛ گویی رقصی آیینی انجام می‌دهند. در زمان انجام این کارها، سفره‌ای از خوراکی‌ها و گیاهان پهن می‌کردند تا فرد مبتلا به زار، از آن بخورد.
آیین زار بخش‌های دیگری نیز داشت که همه با باریک‌بینی و تمرکز بسیار انجام می‌گرفت. درباره‌ی این آیین بررسی‌ها و پژوهش‌هایی انجام گرفته است که نشان از آن دارد که هر چند زار آیینی ایرانی نیست اما در نزد مردمان جنوب ایران نیز انجام می‌شده است.

*یاری‌نامه: جستار «مطالعه ريشه‌های فرهنگی و روان‌شناختی آيین زار» پژوهش سعید زاویه و مهدی اصل‌مرز (فصل‌نامه‌ی پژوهش‌های انسان‌شناسی ایران) و تارنمای کجارو.

دیگر آیین‌های ایرانی را در پست زیر  دنبال کنید:

ایران، سرزمین کهن‌آیین‌ها

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

31 پاسخ

  1. چنگ زنیم چنگ زنیم، تا که نیاید به سخن(به یاد و بعد به سَخُن)*، خاطره بر سنگ زنیم.

    ولی بسیارگاه شیشه ی عمر خاطره بر سنگ زدن آسان نیست؛ و گاه تقریبن ناممکن است.
    شاعر پزشک استاد شهریار در شعری شگرف توان این را داشته که آن دانش را در بیتی خلاصه کند، و این در حالی است که تا به
    امروز هَزاران و شاید میلیون ها کتاب و مقاله در باب مفهوم آن یک بیت در جهان نوشته و منتشر شده است، و آن نوشتن ها هنوز پایان نگرفته. زنده یادش جاوید!
    «با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
    خاطرم با خاطرات خود تبانی می کند»

    باری، برای اینکه شیشه ی عمر خاطرات تلخ بر سنگ زنند، شَمَنیزم و زار خوانی پدید آمده تا ارتباط اندیشه با خاطره و کودک درون که بیشتر خاطرات تلخ را به یاد می سپارد، و به یاد می آوَرَد و مایه ی آزار می گردد، قطع گردد.** برای پیشبرد آن هدف در عرفان ایرانی خُلسَه آن نقش را دارد.
    کوتاه: زارخوانی، دانش و هنر بریدن تیره رشته ی دیروز ما است در روان و جان.

    * سَخُن(تالشی شمالی) = سرخُون(تالشی جنوبی) = آنچه سَر می خواند، بیان می کند = گَپ.

    ** تالش ها به کسی که دچار رنج روان است، آزاری می گویند. متأسفانه این واژه ی بسیار کهن ایرانی در فارسی منسوخ شده.

    و یک نکته: هنگام ماه اَپریل یا اَوریل = ماه آب فراوان، ماه بارش فراوان، است.
    اَپریل یا آپریل(پهلوی) = اَوریل یا آوریل(تالشی) = دارای آب فراوان.
    در کشور های سلاویان شرق شکل پهلوی و در آلمان شکل تالشی آن بکار می رود.
    اَوریل یا آوریل واژه ای ست مانند گَوریل(نامی مردانه) = گاوریل = گاوینَه = بزرگ، پُرزور.*
    و آپریل یا آوریل یعنی آپینَه = آوینَه = آبینَه = پُر آب.
    آپ(پهلوی) = آو(تالشی) = آب(فارسی)

    برای دیدن «گَه اُور» لطفن Gaur را به جستجوگر بدهید. Gaur قوی ترین گاو گونه ی جهان است. به آن گاومیش هندی نیز می گویند که برداشتی کاملن غلط است. Gaur از گاوگونه ها است. ولی چون پیلتن است، تنی خیلی بزرگ دارد، آن را به گاومیش تشبیه کرده اند. و این در حالی است که گاومیش ها در هندوستان نیز ساختار گاومیشی دارند و نه گاوی و «گَه اُوری».

  2. سلام دوستان
    در پی منگفتی که ارسال کردم و هنوز منتشر نشده، لازم است نکته ای مهم را بیفزایم. و آن این است که مطالب کتاب های تحقیقی که در باب آیین های ایرانی و غیر ایرانی نوشته شده را نمی توان مطلق کرد.
    آیین زارخوانی می تواند آیینی دقیقن ایرانی باشد که به مرور زمان با آیین های دیگر مثل عربی و آفریقایی در هم شده باشد. یا ریتم های آن ها را در اجرای زارخوانی گرفته باشد؛ ولی هیچ دلیل قطعی وجود ندارد که آن آیین از آفریقا آمده. می تواند هم آمده باشد، ولی ما نمی توانیم آنچه در هَزارَه های دور تاریخ شکل گرفته را بر مبنای حدس های منطقی خود مطلق سازیم.
    به عنوان نمونه شبه همین آیین در سیبری زیستگاه کهن ایرانیان بوده و هنوز هست. شبه همین آیین در آمریکای لاتین دیده می شود. شما اگر کتاب های زنجیره ای کارلوس کاستاندا را خوانده باشید، می بینید که دون خوان سرخ پوست کار هایی در همین حد انجام می داده. البته و سد البته که به مرور زمان هر کسی چیزی، چیزکی بر آن افزوده، و در نتیجه اینگونه آیین ها مسایل خرافی فراوانی را با خود دارند؛ در عین حال که دارای نکات مفید و درمانگر اند.

    متأسفانه خیلی از محققین باستان شناس حرف های حدسی فراوانی را به نام حقیقت نوشته و ثبت کرده اند، که در آن ها گاه اشکالات اساسی دیده می شود.

    نمی خواهم نام ببرم، پس کلی می نویسم. فردی به شدت ضد زرتشتی بود که دکترا داشت و پروفسور بود، ولی وقتی کتاب های آن مرد فقید را می خواندی، احساسی چنین پدید می آمد که تلاش کرده تاریخ را دوباره بسازد و بنویسد. حرف هایی زده که در هیچ متنی دیده نشده. گرچه مطالب درست نیز در کتاب هایش دیده می شود. ولی بسیاری از مطالب آورده شده بی گواه است. به همین خاطر بعضی افراد با او برخورد تندی داشتند.

    این را نمونه آوردم تا بگویم مطلق کردن از این دست تحقیقات خطرناک است. یعنی ما می توانیم با باور کردن آن تحقیقات و تکرار شان غلطی را به دفتر تاریخ ببریم و این حق نیست.
    پیشتر نوشتم و باز تکرار می کنم: دو موضوع را می توان مطلق کرد. 1 – راز درون واژه ها.* 2 – آثار تاریخی را به آزمایشگاه بردن.
    وگرنه می می توانیم حدس خود را نوشته و به عنوان حقیقت ثبت کنیم که می تواند حقیقت باشد و هم می تواند نباشد.
    به همین خاطر من که اندک مطالعاتی دارم، در باب زمان های باستان عمومن نظر نمی دهم، و اگر چیزی بنویسم، با احتیاط زیاد بیان می دارم.

    بگذارید مثالی دیگر بزنم. در همان سایت فارسی زبان که آن پروفسور آنجا می نوشت، فردی دیگر نیز مطلب می نوشت و خود را دکتر معرفی می کرد(دکتر غیر پزشک)
    روزی در باب چگونگی زایش شعر در آدمی، حرف های عجیبی نوشته بود که مثل همیشه در صفحه ی اصلی آن سایت پرخواننده منتشر شده بود. و این در حالی بود که او توان شعر کلاسیک سرودن را نیز نداشت، شعر نو می نوشت.
    نقل به مضمون است – نوشته بود، شعر از پایین ناف آدمی به سمت چپ و بعد به سمت راست می پیچد و کمی بالا آمده به سینه ی آدمی می رسد و … بعد سروده می شود – البته متن ایشان با همین محتوا متنی طولانی بود.

    خوب این آدم یا باید شارلاتان باشد و یا تفکرات عجیبی و غیر طبیعی داشته باشد که هیچ ربطی به واقعیت زایش شعر ندارد. من پیش از آن پای مطالب اش با احترم گاه مَنگفتی می نوشتم. بعد از آن احساس کردم او تلاش دارد به شعور مردم توهین کند. برای مدیر آن سایت نوشتم، این چیست که شما منتشر کرده اید؟!
    دفعه ی بعد نوشته اش را بردند و در ستون حاشیه گذاشتند. دو هفته نگذشت که باز مطالب او در صفحه اصلی منتشر شد!
    بعد از آن من هیچ اعتراضی نکردم.
    آیا او می خواست بگوید، من مردم را دست می اندازم؟ آیا او تفکرات واقعی ولی کاملن غیر علمی و عجیب خود را می نوشت؟
    نمی دانم. قضاوت دشوار است.

    ولی یک چیز این میان بسیار مشخص است که در اینگونه عجایب نوشته ها، می توان به صداقت چنان افرادی تردید کرد.

    صادق هدایت در بوف کور مطالب غریبی را بیان کرده، ولی به نظر من صداقت داشت.
    احسان طبری می گوید، از او پرسیدم داستان این کتاب چیست؟ جواب داد: داستانی مغزی است. و امروز اگر از هر دانشمند شریف و آگاه و صادقی که با روان آدمیان سر و کار دارد، بپرسی، آن جواب هدایت را تأیید می کند. به عبارتی دیگر او درگیری های مغزی خود را صادقانه نوشته. و وقتی ازش پرسیده شده، حقیقت را بیان کرده. و این صداقت و دلیری می خواهد.
    چرا دلیری؟
    زیرا شنونده می تواند به عجایب مغز او بیندیشد و قضاوت کند؛ قضاوت تند و بد. ولی او هنگام جواب به طبری بی آنکه از آن قضاوت بترسد، حقیقت درون و روان خود را بازگو کرده. و این زیباست، و کار هر از ره رسیده نیست.
    و این در حالی است که بسیارانی تلاش کرده اند از زاویه ی دید خود آن داستان های مغزی را شرح دهند، که به نظر من اغلب شان نظر خود را نوشته اند، بی آنکه توان رفتن به ژرفای آن داستان های مغزی را داشته باشند. نه اینکه بی سواد بودند؛ بلکه بی آنکه از مغز هدایت خبر داشته باشند، با مغز خود آن مطالب مغزی را “می فهمیدند”.

    کوتاه: به نظر من زارخوانی می تواند از آفریقا یا هر جای دیگری آمده باشد؛ و هم می تواند کاملن ایرانی باشد + آمیختگی هایی.
    باید مواظب بود تا شباهت ما را گمراه مسازد.
    بگذار مثالی بزنم: چیلَ شَو(تالشی) = چیلَه شب = شبِ چله(برگردان به فارسی دری) – فتحه مضاف کهن به کسره مضاف فارسی بدل شده. با این تفاوت که در بیان باستانی ایرانی جای قرار گرفتن صفت و موصوف و مضاف و مضاف الیه برعکس فارسی است.
    دو مثال: زردَ گُولاوی = گلابی زرد(فارسی). ایرانَ زمین = ایران زمین(خلاصه) = زمینِ ایران(برگردان به فارسی)

    برگردیم به چیلَ شَو = شبِ چله.
    چیل(تالشی) = پوست تخم مرغ و هر تخم دیگری. شَو = شب.
    و چیلَه شو یعنی شبی که جوجه ی خورشید پوست تخم افق را می شکند تا دوباره زاده شود. هنوز تالش وقتی آفتاب سر می زند، دست بالای ابروان گذاشته، می گوید: «آفتاوی کیجه گله چیل ژنده.» یعنی جوجه ی خورشید تخم افق را شکسته و عنقریب طلوع می کند. این حقیقت علمی و مطلق راز درون آن فراز است. حال بروید و ببینید چه داستان هایی برایش از خود صادقانه(با حدس) در آورده اند! و آن حدسیات خود را کتاب ساخته فروخته اند. یعنی نه فقط غلطی را به دفتر تاریخ برده اند، بلکه از مردم بخاطر غلط هایی که چاپ کرده اند، پول ستانده اند.

    جوانی در ماسال ما آمده کتابی سراسر دروغ را با نثری پیش پا افتاده نوشته و آن را رمان نامیده. آن کتاب چنان پر از دروغ و غلط است، که حتی بجای روز 22 بهمن تاریخ دیگری آورده.

    آن روز چماقداران با سازمان دهی ساواک ریختند و بازار ماسال را بکلی غارت کردند. من هم از کسانی بودم که با چماقداران درگیر شدم. در نهایت ما در برابر نیروی سازمان داده شده ی چماق بدست، کمی به سوی غرب ماسال عقب نشینی کردیم. فردی فئودال که مشکوک بود و می گفتند با چماقداران بوده، ناگهان آنجا پیدا شد.
    نصرت الله رضایی لیپایی هم پشت سر او می آمد. حدس زد که آن فرد ممکن است چوب بخورد. خرید شنبه بازار خود را که در دو نایلون بود، بر زمین گذاشت و دو دست را بر سر آن فرد فئودال نهاد و با صدای بلند خطاب به ما ها که چند ده متر با آن ها فاصله داشتیم، گفت: «مسلمانان مزنید!»
    و ما شرم کشیده و خود را کنار کشیدیم تا آن فرد بگذرد. نویسنده ی آن “رمان” پر از دروغ نوشته «بَک احمد»(پدر او) دست روی سر آن فرد گذاشت، و چوب دستی ای که بر سر او فرود آمد، چند انگشت بَگ احمد شکست. بَگ احد چوپانی شریف و زحمتکش بود، ولی او آنجا اصلن حضور نداشت تا دست روی سر کسی بگذارد. او با “زیرکی” جای نصرت الله رضایی لیپایی را با پدر خود عوض کرده!
    تا زمانی که من آن دروغنامه را افشا نکرده بودم، بسیارانی که در آن روز حضور نداشتند، با خواندن آن دروغنامه براستی فکر کرده بودند بَگ احمد چندین انگشت اش با چوب دستی بچه هایی که در برابر چماقداران مقاومت می کردند، شکسته. در حالی که ما همه دست خالی بودیم. یک نفر یک تکه کابل دستش بود، و ما سنگ جمع می کردیم و به سوی چماقداران ساواک پرتاب می کردیم.
    فقط یک چوپان شریفی به نام «عزیز کاظمی لِر» به ما پیوسته بود که یک چوبدستی داشت. و در آن روز از آن علیه هیچ کسی استفاده نکرد. با چوبدستی رجز خوانی می کرد تا بترساند.

    حال «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»

    ببخشید که مطلب طولانی شد. لازم بود. زیرا خیلی از کسانی که براحتی در باب هَزارَه های دور تاریخ می نویسند، حدس خود را بیان دارند. ولی متأسفانه چنان با جرأت می نویسند که خواننده ی نا آگاه فکر می کند، حقیقت مطلق است؛ که نیست.

  3. اصلاح و پوزش در باب «آوریل»

    نام این ماه در آلمانی و اغلب زبان های اروپای غرب April تلفظ می شود. در فرانسوی Avril و در زبان های سلاویان شرق Апрель اَپرِل، است.

  4. حال که سَخُن به صادق هدایت کشیده شد، لازم است نکته ای بسیار مهم را به منگفت خود بیفزایم.

    هَزاران نویسنده در جهان کتاب چاپ کرده اند؛ ولی صادق هدایت «مسخ» کافکا را ترجمه می کند. زیرا خود را در او می بیند. گریگور در «مسخ»، خود کافکا است. کمتر نویسنده ای در جهان هست که ویژگی های عجیب ذهنی و روانی خود را بنویسد؛ ولی آن دو نوشته اند. و کسانی که به نقد افکار هدایت و کافکا پرداخته اند، اغلب با سر خود، حاصل مَزگ(مغز) آن دو را دیده اند، و همین دوری و بی شناختی، خیلی از آن ها را به اشتباه انداخته.

    به نظر من گذشته از استعداد های ویژه، یکی از دلایل مشهور شدن این نوع نویسندگان، صداقت شان است. و آن در حدی ست که هر بازی ای که ذهنشان علیه شخصیت انسانی آن ها در می آورد را نیز صادقانه ثبت کرده اند.

    به نظر من یکی از دلایل مشهور شدن از این دست نویسندگان، گذشته از استعداد، داشتن صداقت است. در زمانه ی ما صداقت مرده؛ در کل مرده، گرچه هنوز یافت می شود. سیاست بازی، جای سیاست زیبا و پاکیزه خو را گرفته و دارد جهان را به جهنم بدل می سازد. در شبانه روز میلیون ها مطلب با سرمایه ها و امکاناتی عظیم تولید می شود، که تقریبن همه ی آن ها در نامسیر دروغ و جهنمی ساختن زندگی بشر اند.
    در چنان شرایطی، انسان های پاکیزه خوی بیزار از آن همه دروغ و پستی و ناراستی، شیفته ی چیزی هستند که حقیقت هستی وجودشان و یا حقیقت هستی جامعه ی بشری را بیان می کند؛ یعنی آنطور که هست بیان می کند.

    در سیاه زمانه ی ما صداقت مرده؛ آدم ها از همان کوچکی تعلیم می بینند تا دو رو و ناکس و تآتری بزیند. تأتریست انسان شریفی است که داستانی را بازی می کند. ولی در جامعه ی بشری همان بازی به شکل دو رویی، حقه بازی، دغلی، ریا و ناکسی رواج دارد تا بهره ای ببرند! حافظ شیراز و انسان هایی چون او نمونه ی برجسته ی یک معترض اند به چنان افکار ضد انسانی.

    بار ها آدم هایی را دیده ام که با هیاهو از دمکراسی می گویند و می نویسند؛ و همان ها را دیده ام که برای بدست آوردن چرب لقمه ای به هر لجن و پستی ای تن در می دهند. من بسیاری از این “آدم ها” را به نام می شناسم. و گاهی نامشان را می نویسم تا شاید جامعه ی گول خورده و هم خودشان تکانی بخورند – آن ها زمانی انسان بوده اند. و این در حالی است که وقتی در مینسک پایتخت بیلاروس(روسیه سفید) می زیستم، همین موجودات مدعی اما بسیار پست شده و حقه باز را گل های سرسبد جامعه ایرانی و جهانی می دانستم. دعوت آلمانی ها از من اگر هیچ سودی نداشته، بیشک این سود را حتمن داشته که آن چهره های کثیف اندیشه ی بی ریشه و بسیار تیره دل، بی نهایت بیرحم و ناکس شده را از نزدیک ببینم و بشناسم. این بزرگترین دست آورد من است در این سال های پر از بیداد و شکنجه که حالا وارد بیست یکمین سال خود شده.

    کوتاه: ای انسان! بدان و آگاه باش، وقتی صداقت خود را از دست دادی، دیگر مرده ای؛ مرده ای متحرک هستی. و بدان که آن تیر هلاک را از دست سفلگی خود و اربان خود خورده ای.
    بشر بی شناخت و ناصادق دوران ما برای سود جستن، به هر قیمتی سود جستن، دارد زمین، این زیبای گِردِ گردانِ زنده را به دروغکده، به ویرانه بدل می سازد. آدم می کشد، جنگ می اندازد تا پول های کلان بدست آورد. آن ها برای پیشبرد اهداف کثیف(ناحق) خود حتی به کودکی بسیار بسیار مظلوم رحم نمی کنند.

    انسان های شریف و پاکیزه خو، حق طلبان، عدالت خواهان و آزادی خواهان جهان، همین لحظه مسئولیت انسانی و تاریخی خود را دریابید؛ فردا می تواند دیر باشد!
    جنبش پاکیزه خوی تالش

    1. روزخوش. چندی پیش در فیلمی مستند در مورد مکانهایی در یونان باستان صحبت میشد و حتی تصاویر زنده ی آن مکان را نشان میداد. که مردم آنزمان به باوری خرافی رسیده بودند. یعنی پشت پرده منافعی وجود داشت که هر کسی از آن اهالی نباید اطلاعاتی داشته باشد. دانشمندان و مستند سازان برای یافتن حقیقت به آن مکانها سر زده و دیدند اصلا چیزی نیست که باعث اینهمه ترس و بهت زدگی شده است. فقط علت اینهمه ترس منافعی بوده که در آن زمانها برای یکسری درآمدزایی میکرده است. و مهمترین چیز بی سوادی و ناآگاهی که در دل جامعه ی آن زمان رسوخ نموده است. فقط خرافات را باید با اطلاع رسانی و سواد آموزی و آموزش و با روشهای درست و مستند به مردم هرجامعه آگاهی رساند. امیدوارم افکار انسانها چه با شعر یا نویسندگی و فیلم سازی و سخنرانی به خوب زیستن هدایت شود. 🙏🍀

  5. روزخوش. جناب لیثی حبیبی. در مورد زار باید بگویم. یک سری رفتارهای تلقینی است که در بین مردمان خطه ی جنوب به شکل درمان خرافی روح و روان افراد را به گونه ای درمان پذیر کرده.‌حدود ۳۲ سال پیش با خانواده ای در قشم توسط شخصی آشنا شدم که فرزند ۱۲.۱۳ آنها مشکل روحی روانی داشت و توسط مراسم زار بهبود یافته بود.‌البته من توسط شخص واسط این موضوع را متوجه شدم. گفته میشد که مراسم مثل یک موسیقی محلی با شور و هیجان انجام میگیرد. بعدها مسئله ای را متوجه شدم. که اکثریت مردمان اون خطه سواد درست حسابی نداشته و با معتقداتی دست به درمان روحی اشخاصی با بیماری روحی میپرداختند. در اون زمان واقعا دگرگونی خاصی پیش امد چون هیچ کاری نمیشد انجام داد.چون خرافات در جان و وجود مردمان آن خطه وجود داشت شاید اکنون هم اون خرافات باشد. و به عنوان سنتی برای مردم جنوب زنده باقی مانده باشد. به نظرم فقط با یک سری آموزشها بیماریها ریشه کن خواهد شد. چه جسمانی و چه روانی. اما اینگونه مراسم ها ماندگاری خود را حفظ خواهند کرد. مثل دراویش که با موسیقی و سنت خاص به سوراخ کردن بدن خود می پردازند و یا رقص در خانقاه مولانا که دور خود در چرخش میباشند. و مرحله به مرحله به جایگاه بالا میرسند. کاری سخت و دشوار است اما راه رسیدن به خالق نیست. فقط خوشحال شدم که بصورت ادبی هم چیزهایی را متوجه شدم. سپاس از شما. در گذشته هم پرسیدم که با خرافات چه باید کرد. چون آسیب پذیری روحی و روانی به جسم و جان و بالعکس نیز آسیب میرساند. 🙏🍀

  6. یادم رفت بگویم البته بعضی خرافات هم افکار پلید و شومی است که در پشت آنها قتلهایی دسته جمعی صورت گرفته و برای افشاء نشدن مستندات به خرافه گویی میپردازند تا اشخاص به آن منطقه و محوطه دسترسی پیدا نکنند. امیدوارم که هیچوقت این اتفاقات رخ ندهد.

  7. سلام دوست عزیز
    اینگونه مراسم فقط خرافات نیست؛ همانطور که پیشتر نوشتم، دانش و دست آورد نیز هست. این مراسم امروز ایجاد نشده؛ در هَزارَه های دور تاریخ که دست بشر کوتاه بود و وسایل درمانی زیادی نداشت، این آیین ها(آوین ها) را ایجاد کردند. این آوین ها را هر کسی نمی توانست ایجاد کند؛ این ها به وسیله ی اندیشمندان بزرگ آن دوران، چون بوعلی سینا و از آن دست مردمان روشن و در درون بینا، ایجاد شده اند. در بعضی نقاط تاجیکستان هنوز برای درمان مردی که افسرده شده، مردم عادی شیوه ای خاص دارند که داستانی بلند دارد؛ بمانَد. و آن شیوه در خیلی از موارد جواب می دهد.
    پس بُن کار علمی ست؛ گرچه به خرافات نیز بعد ها آغشته شده.

    انسانی که سواد خواندن و نوشتن ندارد، نیز می تواند دارای دانش باشد؛ دانش مادرزاد ارث بُرده.

    یک نمونه: دوچرخه سواری زنده یاد مادرم را با دوچرخه زد، مادر افتاد و گلوگاه استخوان یک ران او بکلی قطع شد، طوری که عکس فاصله ی دو تکه استخوان را نشان می داد. در بیمارستانی در رشت جوابش کردند. گفتند بخاطر بالا بودن سن نمی توانیم بیهوش اش سازیم. پس به خانه برگرداندند. مردی که سواد خواندن و نوشتن ندارد و در روستای شیخ نشین شاندرمین در شهرستان ماسال می زید، آمد و با کمی ماساژ و بستن پا مادرم را از مرگ حتمی نجات داد. گویی به استخوان دو تکه شده دستور داد، دوباره به هم بچسبند.
    دوستان دقت داشته باشند که استخوان گلوگاه ران ضخیم ترین است و براحتی ترمیم نمی شود. ولی زلفعلی تالش آن کار شگرف باور نکردند را در مدت بیست دقیقه انجام داد. آن مرد بی سواد در شهرستان ماسال و کل استان گیلان تنها کسی ست که آن توان را دارد. مادرم بعد از دو هفته بخوبی راه می رفت، و گاه از یاد می برد استخوان کدام پایش دو تکه شده بود. و این در حالی است که پزشکی مردن برایش برنامه ای بلند مدت دارد. یعنی بعد از شکافتن پا، با تراشه های مخصوص فلزی دو تکه استخوان را به هم وصل می کنند. اگر بدرستی گرفت؛ بعد از چندین ماه دوباره بدن فرد را می شکافند و پیچ و تراشه های فلزی را بر می دارند.
    و این در حالی است که پا درست گرفته و کج نشده باشد. اگر کج شود، دوباره می شکافند و می شکنند و باز با تراشه های فلزی می بندند. من خود شاهد بودم که پای بانویی را سه بار شکستند و دوباره بستند.

    خیلی از چیز ها که امروزه ما فکر می کنیم خرافات است، در آغاز، در سر آغاز، در سَرَه، خرافات نبوده، دلیل داشته و بعد ها دلیل یا دلایل زیر غبار تاریخ مانده ناپیدا.

    در فرهنگ سلاویان های شرق نکته ی جالبی هست، و آن این است که هنگام مسافرت، لحظه ای(چند دقیقه ای) می نشینند و بعد به راه می افتند. امروزه یک رسم است، و خیلی ها نمی دانند علت آن چیست. به نظر من یکی از دلایل اصلی این است که اغلب هنگام مسافرت برداشتن چیزی ضروری از یاد می رود. در آن چند دقیقه نشستن می تواند ناگهان به یادشان آید که فلان وسیله را برنداشته اند. ولی امروز مثل رسمی است که گویی آن چند دقیقه نشستن شُگُون دارد. یعنی علت هر چه بوده در زیر غبار تاریخ گم گشته؛ آن آوین اما هنوز پا برجاست. و از این دست در فرهنگ بشری فراوان است.

    نمونه ای دیگر: درخت زیرفون وحشی در تالش زمین مقدس به حساب می آید. تالش در هیچ حالی حتی چوب خشک آن را نمی سوزاند. و این در حالی است که حالا پزشکی مدرن در اروپای شرق و غرب نیز به گل آن درخت برای درمان پناه برده. در همه ی داروخانه های مدرن اروپای شرق و غرب گل زیرفون فروخته می شود. تالش ها(ایرانیان) و غیر ایرانیان در هَزارَه های دور تاریخ به ویژگی های شگرف دارویی آن پی بردند و آن را مقدس شمردند. نوشتم «و غیر ایرانیان»؛ باید اضافه کنم که اسم آن درخت در آلمانی Linde است که در بُندار آلمانی lindern = آرامش بخشیدن، بُن دارد. lind = ملایم، نیز در همان بندار بن دارد. لیمو(لِمبُو) ی ایرانی نیز در لین، لیند، لیم، لِم، بُن دارد. «لِم بُو»(تالشی) = بوی خوش، بوی ملایم. برای دیدن تفسیر لیمو، به وبگاه «جهان زبان» رجوع شود.
    از این دست در فرهنگ بشری فراوان است؛ چند نمونه آوردم تا مشت گردد.

    کوتاه: اساس در اینگونه درمان ها قطع ارتباط است با دیروز، با تلخ دیروز(این دیروز می تواند حتی ارثی باشد). برای این کار باید تحولی در مَزگ(مغز، دِگر شده) و روان ایجاد گردد. و آن تحول زمانی ایجاد می شود که فرد از خود بیخود می شود. گرچه ایرانیان از دیرباز بیخودگی = بیهودگی، را ناپسند دانسته اند، و هُودگی = خود بودن، را پسنیده اند، ولی گاهی بیخود شدن، فراموش کردن، قطع کردن، درمان است. طبیعی ست که منظور از قطع کردن، قطع ارتباط با آنچه مایه ی رنج و بیماری ست می باشد.

    آدمی اگر دست از خود خواهی، بیداد، پستی و ناکسی بردارد، بخصوص در زمانه ی ما، می تواند شگرفی ها بنماید. ولی متأسفانه ناکسی روان سردمداران جهان و مشاوران آزمندشان را فرو برده، و در نتیجه از انسانیت وجود بکلی دور گشته اند. و این پایان ماجرا نیست؛ آن ها با آن روان ناپاک حالا دارند کل جامعه ی بشری را به پرتگاه نیستی می برند؛ زیرا عمده ی قدرت و ثروت جهان در دست آن هاست، و مردم چاره ای جز پیروی ندارند. به همین خاطر انسان های آزاده و شریف را تحمل نمی کنند، هر چند اگر از دانشی شگرف برخوردار باشند.

  8. واژه ی پهلوی آدوین یا آوین را امروزه غلط یعنی آیین تلفظ می کنند.

    این واژه در بُندار فرعی آویندِن = نشان دادن، بُن دارد. بُندار اصلی آن ویندِن = دیدن، است. این بندار تالشی(ایرانی) در آلمانی فیندِن تلفظ می شود.

    آوین = نمایش. مانند مراسمی که اجرا می شود. تآتر یک آوین(نمایش) است.
    واژه ی آوینا یا آوینَه = آیینَه = نشان دهنده، نیز در همین بندار آویندِن = نشان دادن، بُن دارد.

  9. «در گذشته هم پرسیدم که با خرافات چه باید کرد. چون آسیب پذیری روحی و روانی به جسم و جان و بالعکس نیز آسیب میرساند.» – برگرفته از کامنت «دوست»

    به نظر من برای اینکه ما به خرافات آلوده نشویم، باید پیوسته برای توضیح هر پدیده ای به گواه پناه بریم. تکیه به علم و گواه، ما را از خیالاتی شدن و از خود حرف در آوردن حفظ می کند – «چو ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»

    حتی اگر ما برای پدیده ای دلایل روشنی نداریم، باز باید بدانیم که حتمن دلیل یا دلایل علمی دارد.

    کوتاه: در هیچ حالی نباید هوایی و بی بُن سخن گفت. و نباید سخن هوایی و بی بن را پذیرفت؛ زیرا هر پدیده ای هر چه که باشد، بی هیچ تردیدی توضیح علمی دارد. اگر ما این شیوه را استوار رسم خود سازیم، بیشک به جلوگیری از خرافات کمک بزرگی کرده ایم. همین.

  10. به نظرم آوین(نمایش) «زار» فراتر از تلقین است. البته تلقین نیز در آن نقش دارد؛ ولی نقش اصلی را از حالی به حالی شدن انسان ها دارد، که در واقع نوعی دِگر شدن اعصاب و روان است. و آن حرکات که می بینید برای بردن آدمی ست به آن حال. به عبارتی دیگر با تکان های شدید بدن، ما به جایی می رسیم که توان قطع ارتباط با زار، مایه ی آزار، هر فکر آزار دهنده، را پیدا می کنیم.
    تالش ها به آنگونه بیماران «آزاری» گویند.
    یوگا، رقص عرفانی و طبل کوبی شَمن های سیبری و طبل آفریقایی در رفتن به خُلسَه و رهایی از افکار آزار دهنده نقش دارد.
    به نظر من از همه بیشتر نوعی طبل آفریقایی نقش دارد.
    در همین شهری که هستم، روزی دیدم عده ای از جوانان هنرمند آفریقایی آمده بودند و طبل می نواختند، و چنان هنرنمایی می کردند که در ذهن آدمی می نشست ماندگار. در مرکز شهر، در طبقه ی اول ساختمانی هنرنمایی می کردند؛ و برای اینکه رهگذران نیز بهره مند شوند، پنجره ها را باز گذاشته بودند. صدای طبل شان شاید تا چند کیلومتر می رفت. خیلی قوی بود، قوی تر از طبل سیبری و هر طبل دیگری که تا به امروز شنیده ام.

    باری، من نیز به پای پنجره ای رفتم و طبل نوازی را گوش دادم. صدای طبل و نوع طبل نوازی چنان بود، که شنونده، هر فکری که در ذهن داشت، بطور اتومات بریده می شد و درجا خستگی می ستاند. آن ها بر عکس طلب نوازان سیبری، با کف دست بر طبل ها می کوبیدند و حالی چنان ایجاد می کردند که در واژه مگنجد.

    کوتاه: تلقین نیز نقش دارد؛ ولی اصل بریدن فکر است؛ جدا شدن از آنچه مایه ی خستگی یا بیماری شده است. به همین خاطر بعضی ها موسیقی را با صدای بلند گوش می دهند.

    ولی چون این آوین ها بسیار کهن اند، متأسفانه در طول تاریخ با خرافات نیز در هم آمیخته اند؛ که بحثی دیگر است.

    برای دریافت دقیق سخن باید فیلم آن مراسم را دید. در اینترنت فراوان از مراسم زار فیلم وجود دارد.

  11. بیش از این از نوشتن در اینجا معذورم. ببخشید.
    نوروز و فَرَ وَرَ دین(فروردین)1 و همه ی سال و سال ها شادمان باد!

    1 – فَروَردین(خلاصه) = فَرَ وَرَ دین(شکل کامل واژه – تالشی) = ماهِ دینِ فَر آور(برگردان به فارسی دری) – در برگردان به فارسی، فتحه ی مضاف کهن به کسره ی مضاف بدل می شود.
    بژی نوروز! بژی ایران!

  12. بگذار نکته ای دیگر را هم بنویسم و بعد بروم پی کار خود.
    من در جهان تحقیق برای جدا ساختن مرز های کهن و نو، فارسی یا فارسی دری را بکار می برم. متأسفانه بعضی مردم نا آگاه فکر می کنند در فارسی یا فارسی دری تحقیری نهفته است، که نیست. فارسی یا فارسی دری همان دُرّ دری است که ناصر خسروی بزرگ از آن یاد کرده است. در ایران دری آن به مرور حذف شده و در افغانستان فارسی آن. البته حالا(اخیرن) در برابر ناسیونالیست پَشتونی، بسیاری از مردم افغانستان بجای دری، واژه ی فارسی را بکار می برند.

    آیا بجز لهجه های ایرانی و افغانستانی فارسی دری، فرق دیگری نیز بین این دو گویش فارسی یا پارسی هست؟

    فرق اساسی این دو گویش این است که در فارسی دری افغانستانی نوع بیان کهن ایرانی، بیشتر، خیلی بیشتر حفظ شده. به عنوان مثال تمامی فتحه های کهن ایرانی هنوز در افغانستان فتحه تلفظ می شوند. یعنی همانطور تلفظ می شوند که در واژه نامه های فارسی ذکر شده. فرق دیگر این است که بعضی از کهن واژه های ایرانی مانند کوکونار(خشخاش)، میلَه(گردش، پیک نیک) و … دیگر در میهن ما منسوخ شده. ولی در افغانستان هنوز بکار می رود.
    دیگر فرق این دو گویش آن زبان ایرانی در این است که هنوز در افغانستان معنی واقعی خیلی از واژه ها بکار می رود، ولی در ایران برایش معنی ساختگی(قلابی) ایجاد شده!

    دو مثال تا مشت گردد: 1 – نَنگ = نَه اَنگ = بی اَنگ = بی نشان، بی لکه = مایه ی فخر و غرور. در افغانستان هنوز همین مفهوم کهن ایرانی آن بکار می رود، ولی در ایران امروز، نَنگ معنی سد درسد عکس دارد!

    2 – بابا(تالشی) = با با = پدرِ پدر و پدرِ مادر = پدر بزرگ. با(تالشی) = پدر. بابک(تالشی) = پدر(نام قهرمان ملی ایران). مفهوم کهن و تالشی بابا همینک در افغانستان درست و دقیق یعنی برای پدر بزرگ بکار می رود؛ ولی در ایران بعد ها به پدر گفته شده بابا، که سد درسد غلط است.

    چگونه آن غلط جا افتاده؟
    به احتمال قوی فردی با نفوذ و قدرتمند نوه و فرزندی داشته، که نوه بدرستی به پدر بزرگ، بابا = پدر بزرگ، می گفته. فرزند کوچک آن فرد، با پیروی از نوه، پدر خود را بابا صدا کرده. این سخن حتمی نیست؛ حدسی ست منطقی.

    و یک گواه: دایی بزرگ ما زن و فرزند داشت و دایی کوچک(یوسف خالو) هنوز فرزندی نداشت. پس دایی کوچک یکی از پسران برادر بزرگ را به خانه ی خود آورد و بزرگ کرد. آن پسر بچه ولی می دانست که دارد در خانه ی عموی خود زندگی می کند. پس او را عمو صدا کرد. بعد ها فرزندان دایی کوچک وقتی به دنیا آمدند، به پیروی از پسر عموی خود پدر خود را عمو صدا کردند. آن فرزندان که حالا زنان و مردانی جا افتاده اند، هنوز وقتی از پدر فقید خود یاد می کنند، لفظ «عمو» را بکار می برند – «آفتاب آمد دلیل آفتاب!»

    «آفتاب آمد دلیل آفتاب، گر دلیلت باید از وی رو متاب‌‌»

    «این نفس جان دامنم برتافتست، بوی پیراهان یوسف یافتست»(مولانای بزرگ)

    دایی یوسف ما که فرزندان اش او را عمو صدا می کردند، زیبا زیستن(کردار نیک و جوانمردی) را چنان می آموخت که دیگر هرگز از ذهن زدوده نمی شد. فراوان آموخته و زیبا خاطرات از آن بزرگ مرد دارم.
    زنده یاد دایی یوسف بسیار بسیار زحمتکش، جوانمرد و خوشدل، جاوید!

    1. بانو نازنین متوجه نشدم موبد مگر با دیو یا جن مبارزه میکند؟ تا آنجا که در اوستا و سروده های زرتشت آمده. ستایش و پرستیدن یا پرستاری نمودن از داده های خداوند است. در ضمن انسانهای بد و دارای بینش منفی آسیبهای جبران ناپذیری به خود و دیگران میزنند. همانطور که قبلا گفتم باید اون نیروی درونی خودمان را به مثبت بودن هدایت نماییم. که در دین زرتشتی همان دئنا یا دیده ی دل میباشد. پس باید باورهای مثبت داشت تا در آینده جامعه ی مثبت و زیبا و پیشرفته ای داشته باشیم. در جایی از کلامی گفته شده که از بدی و بدها فاصله باید گرفت اما نمیتوان فکر نکرد چون بدی وجود دارد و اما حداکثر و حداقل دارد. همانطور که میدانید ما انسانها موجوداتی اجتماعی میباشیم پس وقتی اکثریت مثبت اندیش و خوب باشند و نرم اجتماعی خوبی داشته باشیم اون اقلیت بد خودبخود حذف و دور میشود. شاید منظور شما این باشد. پس باور خود را باید درونی و مثبت نمایید. صادق باش. راستگو باش. مهربان باش. و در نهایت مثبت باش. خیلی سخته ولی تنها چاره ی خوبی و مثبت بودن است. جناب لیثی فکر کنم اینقدر زمانه و شرایط برایتان به نوعی سخت گذشته که در این مکان درد دل نموده اید. اما خدا خودش ناظر همه چیز ما انسانها در خوبی و بدی است و تاریخ گواه همه ی اینهمه نابسامانیها خواهد بود. امیدوارم خداوند برای همه راه خوب و خوبی و مثبت را برای بنده ی خوب خود نشان دهد. تا گزندی به کسی نرسد. شاد و سلامت باشید. خوبی زمان این است که در گذر است. سپاس از شما عزیزان.

  13. جناب لیثی چه خوب از زار و تلقین و سواد و تجربه گفتید. شاید اتفاقات در دل هرچیزی باعث اشکالاتی شده باشد. که به کلمه ی خرافات دست پیدا کرده ایم یا با آن برخورد ه ایم. همانطور که شما گفتید ما در تهران شکسته بندی به نام اقای معلوجی داشتیم و پسرشان هم دنبال کننده ی کار پدر ارجمندشان میباشند. پدرم هفت بار کتفش در رفته و ایشان مداوایش میکرد. تا اینکه یکبار در شمال انزلی مجدد کتفش در رفت و به مکان یک آقای شکسته بند مراجعه کردیم البته من اون زمان ۱۰ سال بیشتر نداشتم خلاصه بعداز معالجه به ناچار به تهران برگشتیم اما پدرم هنوز درد داشت تا مجدد به آقای معلوجی مراجعه کردیم و ایشان گفت اگر زودتر نمیآمدید حتما عصب دست خشک میشد. بعداز آن چندبار دیگر کتفش بدلایلی در رفت و توسط ایشان جا افتاد. الان که فکر میکنم اگر یک جراحی مختصر انجام میشد ممکن بود اینهمه درد و عذاب پدرم نمیکشید. البته پزشک نابلد در تخصصهای خود هم کم نمیباشند. دیگه به شانس و موقعیت انسانها برمیگردد. چون خودم شخصا درگیر پزشک نابلد هم افتاده ام و مجبور شدم دکترم را عوض کنم. در هرصورت. شما درست میگویید درمان توسط مراسم زار درگذشته دانش خود را داشته اند اما یا اصل نیست یا کمرنگ است یا …. دلایل دیگر. مجدد سپاس از شما. خیلی قشنگ توضیح میدهید. خداحفطتان کند. شاد و سلامت باشید.🙏🍀🌹 آیا به نظر شما چشم زخم صحت دارد یا خیر. لطفا توضیح دهید. چون اکثریت جوامع درگیر این کلمه نیز میباشند. ممنون وسپاسگزارم. 💙💚🍀

  14. روز خوش. دو سه روز پیش مجدد در سایت مراسم زار را بطور مفصل میخواندم و متوجه شدم که افراد هدایت کننده ی مراسم زار که خود به نوعی درگیر آن در قبل بوده اند پس از مدتی که بیماری خود را مهار نموده اند بیمارخود به نوعی هدایت کننده یا بابازار و ماما زار شده اند یعنی چند باد را در خود مهارنموده اند اما از درونشان بیرون نرفته است. سپس با نوعی مراسم زار که شامل موسیقی و خون بز و بستن شست پاها با پشم بز و گیاه دارویی زدن به بدن بیمار و بوی کندور و خوشبو طبق آیین خود مراسم را اجرا میکنند و حتی با چوب فرد بیمار را زده تا باد یا اجنه از بدنش خارج شود. و بعد از آن در یک اتاق تا یک هفته تنها میمانند. در بین زرتشتیان مراسمی بنام نه شوه یا نه شبه هست که شخص با اوستا و شستشو با مراسم مذهبی و خوردن میوه جات و نه شبانه روز در تنهایی و در یک اتاق به نوعی سم زدایی عمل مینمایند و به اوستا خوانی میپردازند. البته من درست آیین نه شوه را نمیدانم اما تا حدودی مشابهت در این دو مراسم دیدم. اما در دین زرتشت خون حیوان را نمیخورند. بیشتر میوه جات مورد نظر است. به نظرم بیمار روحی خودش هم باید بخواهد که بهبودی خود را چند برابر کند. مثل فرد معتاد که خودش باید بخواهد سم را ازبدنش دور کند. یعنی مراحل اولیه و ثانویه ی بهبودی تا حدی دست خود فرد است. حال اهالی جنوب به کلمه ی باد و بادها توجه نموده اند. در گذشته مانتره درمانی وجود داشته است. اما باز اطلاعات کاملی ندارم. بهتر است از این دست مقالات به اطلاعات اضافه گردد. سپاس.

    1. درود بانو پوراندخت
      شما زمانیکه اسپند و کندر و.. دود می‌دهید، چه می‌گویید؟ چه جمله ای می‌گویید؟
      چکار می‌کنید؟ ما دور سر همه در خانه می‌چرخانیم و دورتادور خانه هم همچنین.

    2. بانو نازنین دور سر چرخاندن فقط جهت دور شدن چشم بد از حاله ی تابناک بدن انسان است. چون معتقدند حاله ای از نور دور انسان موجود است. و او را احاطه نموده است و آنرا نباید قطع نمود. اوستایی بنام افسون شاه فریدون میباشد که در آن تمام چشمان بد را میبندد و از همه کس و همه چیز دور مینماید.کلام به فارسی میباشد.برحسب اتفاقات و شرایط معتقدات متفاوت میشود. و به حس درونی فرد برمیگردد.‌ در مستندی که شما میفرمایید. برحسب اتفاق در کلیسایی حضور داشتم که فردی به گفته ی خود معتاد بوده و با گفته های خود نیز بهبود یافته و بعنوان یک کشیش در کلیسا و گروه کر ان کلیسا حضور خود را پر رنگ تر نموده است. در مورد جن گیر به نظرم فیلم ها جلوه های ویژه ای دارند که خیلی چیزها باور پذیر میشوند. اما چقدر تا ‌واقعیت و حقیقت نزدیک است صاحبنظران باید پاسخگو باشند. اما تا حقایق خیلی فاصله است. من فیلم مستند و فیلم جن گیر را ندیده ام اما به نظرم تبلیغ مذهبی میتواند جوابگوی صحبتهای شما باشد چون یک زمان موسیونرهای مذهبی تبلیغ دینی در خیلی از کشورها انجام میدادند. شاید برنامه ی جن گیری هم از اینگونه شرایط باشد. باید از افراد صاحب نظر پاسخ خود را دریافت نمایید. در مورد هیپنوتیزم شرایطی باید برای هینوتیزم شونده مهیا باشد تا در آن موقعیت پذیرای تلقین نیز باشد. بقول معروف این افراد در یک فاز مخصوصی قرار میگیرند. یک سری آن فاز را خیلی راحت پذیرا میشوند. هرشخصی نمیتواند این دو شرایط را داشته باشد. (هیپنوتیزم کننده .و هیپنوتیزم شونده) باز هم صاحب نطران میتوانند پاسخگوی شما باشند.

  15. امیدوارم مانند هیپنوتیزم و عرفان حلقه آسیب زا نباشد.
    انگار خود فروید هم ک اگر مبدع هیپنوتیزم نبوده یا بوده ولی مبلغ اش بوده، سرانجام کاملا ب هیپنوتیزم شک کرد و ردش کرد.
    درباره عرفان حلقه، گفته ها و شنیده ها و دیده های بسیاری هست ک میگن خیلی آسیب زا بوده. اگرچه یکی از دوستانم میگفت ک براش خوب بوده و دوره هاش را شرکت می‌کرد.
    البته آنجور که در نوشتار مقاله آمده و آنجور ک آقای حبیبی در دیدگاه هایشان (نظرگاه) نوشتند، زار، آیین ای است ک ریشه های باستانی دارد و نوپدید نیست. پس شاید آسیب زا نباشد.

  16. فريدكين در مصاحبه با ورايتي درباره اين تجربه گفته است: «هولناك بود. ابتدا فكر مي‌كردم چه اتفاقي خواهد افتاد اما بعد به خاطر درد و رنجي كه اين زن مي‌كشيد و در فيلم هم مشهود است، ناراحت شدم.»او درباره شرايط فيلمبرداري مي‌گويد: «قطعا بايد تنهايي فيلمبرداري مي‌كردم. شرايط موجود اين بود كه من بدون عوامل و بدون نورپردازي سر صحنه بودم.
    سوژه اين مستند زنی ایتالیایی بود ک هشت بار در جلسات جن‌گيري کشیش گابریل امورث كه تقريبا هر ماه يك بار بود، حاضر مي‌شد و فريدكين نهمين جلسه را با دوربين خود ثبت كرد. اين فيلمساز درباره آنچه فيلمبرداري كرده بود با دانشمندان امريكايي مشورت كرد اما آنها تا به حال چنين چيزي نديده‌ و نشنيده بودند. فريدكين مي‌گويد: «با بهترين عصب‌شناس‌ها و جراحان مغز امريكايي مشورت كردم. جراحان مغز درد او را تشخيص نمي‌دادند و هيچ‌كدام از آنها عمل جراحي را توصيه نكردند. همه آنها بر اين باور بودند كه سرمنشا همه‌چيز مغز انسان است
    – و اين حرف را در فيلم زده‌اند- اما هرگز چنين علايمي را در بيماري نديده بودند.

    نوشته ای ک در بالا آوردم از تارنمای اعتماد شهریور 1396 هست. ویلیام فریدکین سازنده فیلم سینمایی جن گیر در دهه هفتاد میلادی است. وی سالها پس از ساخت فیلمش، مستندی از جلسه واقعی جن گیری کشیش آمورث می‌سازد.

  17. سلام دوستان
    امروز اینجا سر زدم و نظرات بانوی محترم نازنین را خواندم، و لازم دیدم نکاتی را بر شمرم.

    اگر من گاهی از عرفان ایرانی نام می برم، منظور همان عرفان کهن ایرانی است. من در باب افرادی که در حال حاضر ادعای عارف بودن دارند، شناخت و نظری ندارم. چون دیدم آن بانوی محترم از «عرفان حلقه» نام برده، این توضیح را لازم دیدم.

    و نکته ی دیگر این است که در زمانه ی ما شارلاتانیزم در کشور ما و کل جهان یک شغل شده است؛ پس بسیارانی از آن ناراه لقمه ی کثیف می خورند. هموطنان ما باید در اینگونه موارد بسیار هوشیار باشند تا به دام شارلاتان های بسیار بسیار ورزیده ی قرن بیست و یک نیفتند. طبیعی ست که من در این نوشته به هیچ گروه و فرد خاصی نظر ندارم؛ این توضیح من کلی و لازم است.

    موضوع دیگر این است که آن بانو از قول من نکته ای را اشتباهی بیان نموده اند، که اصلاح می کنم.

    «البته آنجور که در نوشتار مقاله آمده و آنجور ک آقای حبیبی در دیدگاه هایشان (نظرگاه) نوشتند، زار، آیین ای است ک ریشه های باستانی دارد و نوپدید نیست. پس شاید آسیب زا نباشد.»(برگرفته از نظر بانوی محترم نازنین)

    و اینک جواب من: «دیدگاه» نظر نیست. «نظرگاه» هم نظر نیست. آن هر دو جای نوشتن نظر است.
    دید(ایرانی) = نظر(عربی) همان کامنت یا منگفت است. مثال: دید من این است(بینش من این است). یا نظر من این است. ولی نمی توان گفت دیدگاه من یا نظرگاه من این است. نظرگاه یا دیدگاه همین جایی ست که من دارم در آن می نویسم. ولی آنچه از سوی من نوشته می شود، دید(بینش)، نظر، کامنت یا منگفت است.

    من خودم در باب نظرات خود، منگفت را بکار می برم(از ساخته های خودم است). که هر کس دیگری نیز می تواند در باب نظر خود بکارش بَرَد. ولی برای نظر به معنی کلی به نظرم بینش واژه ای ست نیک. مثال: لطفن بینش خود را بنویسید. این را نیز اضافه کردم، زیرا چندی پیش بانوی محترم پوراندخت قبادی از من خواسته بودند واژه ای مناسب در این باب معرفی کنم.

    و نکته ی بسیار نیکی که بانو نازنین مطرح کرده این است که تجربه های کهن تاریخی را با من در آوردی های روزگار ما، یا حتی بعضی ابتکارات دانشمندان و اندیشمندان سرشناس روزگار ما جدا ساخته. و این جدا سازی نیک است. زیرا آیین های کهن در طول تاریخ(هَزارَه ها و سدَه ها) تجربه شده و نیک و بد خود را کمابیش نموده. ولی با ابتکارات هنوز خوب تجربه نشده ی دوران ما باید با احتیاط بسیار برخورد کرد. همین.
    پیروز و شاد باشید!

  18. به نظرم نکته ی مهمی از سوی من بیان نشده. بگذار آن را نیز بنویسم.

    دوستان توجه داشته باشند که اگر من در باب چشم زخم و جن و … نمی نویسم، بدان مفهوم نیست که در جهان ما چیز های غریبی که مردم از آن ها می گویند، اصلن وجود ندارد. و یا من هیچ خاطره ای در آن موارد ندارم.
    خیر، می تواند وجود داشته باشد؛ ولی من به عنوان محقق به خود اجازه نمی دهم در این موارد داستان سرایی کنم. یعنی به هر چه که با دانش و گواه می توان به آن پرداخت می پردازم.

    آری، می تواند موجودات و انرژی های مرموزی در جهان باشد که با زبان دانش ما قابل توضیح نیستند.

    یک مثال تا فقط انشا ننوشته باشم: سال ها پیش از انتشار کتاب های زنجیره ای کارلوس کاستاندا، و ترجمه ی آن ها به فارسی، یکی از پیران ماسال به نام نصرت الله رضایی لیپایی که استعداد و حافظه ی عجیبی داشت، داستانی در یک شب نشینی برایمان بیان کرد که سال ها بعد که کتاب های کارلوس کاستاندا به فارسی ترجمه شد، در یکی از جلد های آن خواندم. متأسفانه یادم نیست کدام جلد بود. او از «دُون خوان» سرخ پوست حکایت می کند که انسان نمایی مرد گونه وجود دارد که ناگهان از پشت انسان ها را می گیرد و فشار می دهد و بعد از آن، آن انسان رنجور شده و سلامتی خود را از دست می دهد.

    عین همین داستان عجیب را سال ها قبل از ترجمه ی کتاب های زنجیره ای کارلوس کاستاندا، نصرت الله رضایی لیپایی که سواد خواندن و نوشتن نیز نداشت؛ برایمان اینگونه نقل کرد.
    او نام آن چوپان را هم بر زبان آورد، ولی متأسفانه در یاد من نمانده.

    گفت: چوپانی به نام … تعریف می کرد که در یکی از کوهپایه های خلوت کوهستان ماسال گله ی بز و گوسفند را به چرا برده بودم. هیچ آبادی و انسانی در آن سامان نبود. زیرا مردم به سوی گیلان سفر کرده بودند – گیلان نام بخش جلگه ای و پایین دست استان گیلان کنونی است، که در حال حاضر به کل استان گیلان گفته می شود، که موضوعی دیگر است، بگذریم.

    می گفت، سرمای پاییزی کم کم خود می نمود. آتشی روشن کردم و دوری زدم تا ببینم گله ام در چه حالی ست. وقتی به کنار آتش رسیدم، دیدم مردی کنار آتش نشسته و دارد خود را گرم می کند. تالش ها از چوب ازگیل وحشی چوبدستی بسیار محکمی درست می کنند که آن چوبدستی پوست کنده شده و پرورده شده در پهن گاو، ده ها سال و بیش می تواند دوام آورد. می گفت با چوب دستی ازگیل خود محکم به پشت مرد کوبیدم. و او بلند شد و رفت. ساعتی بعد ناگهان مرا با دو دست چنان محکم از پشت فشرد که بعد از آن رنجور شده و دیگر سلامتی خود را باز نیافتم. دقیقِ دقیق همین داستان را کارلوس کاستاندا سال ها بعد در یکی از کتاب های خود که متأسفانه یادم نیست کدام جلد بود، بیان کرده!

    نتیجه: پس من اگر در بعضی موضوعات وارد نمی شوم، دلایل اثباتی و علمی کافی ندارم.

    بگذارید مثالی دیگر براتون بزنم. فردی خودش تعریف می کرد که همه به من می گویند، چشم ات توان چشم زخم فراوانی دارد. فامیلی دوری نیز با ما داشت. روزی داشتم خانه ی خود در مینسک(پایتخت روسیه سفید) را تعمیر می کردم. کارگری بیلاروسی داشت به من کمک می کرد. آب را او در زیر زمین خانه ی دوازده طبقه ی ما ایرانیان بسته بود. تا بتوانیم شیر ها را عوض کنیم. مشغول کار بودیم که آن فرد به دم در خانه ی ما در طبقه ی ششم آمد. وقتی دید داریم تعمیرات انجام می دهیم، برگشت و گفت: خوب به خانه ات اهمیت می دهی!(نقل به مضمون است). ناگهان آبی که کارگر متخصص بسته بود، باز شد و ما با شتاب به زیر زمین رفته آب را دوباره بستیم. کارگر بیلاروسی که مردی جا افتاده بود، می گفت من تازه کار نیستم، سال هاست به این کار مشغولم، شکی ندارم که آب را بسیار محکم بسته بودم، چرا باز شد؟!

    من سکوت کردم و آن فرد ایرانی خودش به زبان تالشی گفت: عجیب است؛ همه به من می گویند چشمت شور است! و آن فرد متخصص بیلاروسی همچنان با تعجب می پرسید: چرا آبی که محکم بسته بودم، ناگهان باز شد؟!
    و من سکوت کردم.

    خوب حال اگر من بیایم این داستان ها را بیان دارم، مشکلی را حل نکرده ام، بجز گفتن چند خاطره. یعنی توان اثبات چیزی را ندارم. پس به ناچار در این موارد سکوت می کنم. بگذار آن هایی بگویند که حرفی محکم در اینگونه موارد دارند.
    ننوشتن این منگفت در این چند روز، کمی مرا آزار می داد؛ که امروز آن را نیز نوشتم(البته بسیار بسیار کوتاه)، تا چیزی ناگفته برجای نمانَد. همین.
    شاد و پیروزِ بهاری یعنی شکوفا باشید

  19. وقتتان بخیر. جناب لیثی از اینکه مطالبی را بیان نمودید سپاسگزارم.‌ امیدوارم دوستان امردادی نوشته هایم را در بینش یا من گفت امرداد بگذارند تا شاید عزیزانی مثل من نیز تجارب خود را برامون واگو نمایند. تابهتر به پدیده های ناآشنا به باوری آشنا دست پیدا کنیم. امیدوارم همه به باورهای خوب و ممکن و مثبت دست پیدا کنیم و از تاریکی ها رهایی یابیم. شاد و تندرست باشید. سپاس.🙏🌹🍀

  20. روزخوش. جناب لیثی. به نظر میاید که شما به گفته های ندیده یکجورایی به جن یا افراد ناشناس باور دارید.لطفا از راسپوتین هم برامون بگویید که آیا این شخص واقعا نیروی ماورایی داشت یا خیر؟ چون عده ای معتقد بودند که او شرابخواره ای بیش نبوده و توانایی درمان پسر پادشاه نیکلای دوم را نداشته است. تحقیقات چه نتایجی را نشان داده است؟ چون گفته شده پادشاه گفته های راسپوتین را عمل ننموده و به علتی حکومت بلشویکی طبق گفته ها خاندان نیکلای دوم را پس از زندانی همگی تیرباران و کشته شدند.‌چه چیز را باید باور نمود؟ حقیقت.گفته ها و ناگفته ها . دیده ها یا ندیده ها. شنیده ها و….. فقط میتوانم بگویم آدم بد زیاد است و باید علت اینهمه بدی و خودخواهی را جویا شد چون اکثر این رفتارها و مرزها به نوعی ریشه روانی را دربر دارد.‌که بخل و حسد و کبر و غرور و….. سرمنشاء‌شان میباشد.سپاس.

  21. سلام بانوی گرامی
    در جواب شما باید بگوم، من جن و موجودات عجیب دیگر را ندیده ام و نمی توانم به وجود آن ها باور داشته باشم.
    آن دو مورد را در ارتباط با اعتقادات کسانی آوردم که اعتقاد دارند چشم زخم، جن و موجوداتی عجیب وجود دارند. آن موارد اعتقاد شخصی من نیست؛ فقط بیان دو نکته است که پیشتر واقعن پیش آمده بود. یعنی خود را موظف دانستم آن ها را نیز صادقانه و عادلانه به اشتراک بگذارم.

    راستگوی، آزادگی، صداقت و عدالت اصول مهمی اند که ما باید همیشه به آن ها بیندیشیم؛ حتی وقتی که با مخالف خود و از آن خیلی بدتر با دشمن خود طرفیم. به همین خاطر مواردی پیش آمده که دلسوزانه دشمنان خود را نجات داده ام. از جمله این کار را در نوزده سالگی، زمانی که تازه از چنگال ساواکی ها رها شده بودم، به سود چند ساواکی 300 تومانی انجام دادم؛ و پشیمان نیز نیستم. زیرا پرویز ثابتی و دیگران در رفته بودند و پایین دست داشت جرم آن ها را می کشید. و آن کار من چنان تعجب برانگیز بود که یکی از ساواکی های 300 تومانی پرسید: «لیثی جان تو واقعن این کار را می کنی؟!»
    در جواب گفتم: «برای زن و بچه تان می کنم»

    این دست آورد من نیست؛ ربطی به من ندارد؛ این را از آن خانواده دارم.

    آوردن آن دو نکته در همین راستا(آزادگی، راستگویی، صداقت و عدالت) بوده به سود عقاید دیگران. به همین خاطر در کامنت قبلی خود از جمله چنین نوشتم: «ننوشتن این منگفت در این چند روز، کمی مرا آزار می داد؛ که امروز آن را نیز نوشتم» یعنی به سود دیگران نوشتم. اینجا نمی توان همه چیز را توضیح داد. پس خواننده محترم باید لطف کند و با دقت بیشتری بخواند.
    و شما متأسفانه به آن فراز مهم و ظریف توجه نفرمودید! مهم نیست، پیش می آید.

    کوتاه: من در جهان تحقیق خود به آنچه مانند مسئله ی ریاضی قابل حل باشد، اعتماد می کنم و بس.*
    در باقی موارد می توان خاطره ها و دیده ها و شینده ها را برای ثبت در تاریخ صادقانه بیان کرد، تا شاید در تحقیقات آیندگان بکار آید.

    نظر دوم شما موضوعاتی را با خود دارد که هیچ ربطی به بحث ما ندارد و جای تفسیر آن ها اینجا نیست.

    * و یک مثال از نوع کاری که بهش اعتماد کامل دارم، زیرا مانند فرمول ریاضی عمل می کند.

    پسَر = پع سَر = مانند پدر، همجنس پدر = مذکر.
    پع(تالشی) = پدر، یکی از نام های پدر است در تالش زمین.

    از این ریاضی گونه کار خود آماده ام در هر دانشی مجلسی دفاع کنم. ولی وجود آن موجودات عجیب را نمی توان به اثبات رساند. با این حال من مخالف آن هایی که در این باب کار و تحقیق می کنند نیستم. ولی یک شرط دارم، و آن این است که باید در هر حالی راستگو و صادق و عادل بود؛ زیرا «دروغ به راه می افتد، ولی به منزل نمی رسد.»

    در ضمن «منَگفت» بهتر است جمع و جور نوشته شود. چنانکه «گفتگو» خیلی بهتر از «گفت و گو» است. نمی دانم به کدام دلیل آن زیبا(گفتگو) را دراز ساخته اند!

  22. نکته
    همانطور که دیده می شود، این منگفت من که منتشر شده را در 6 اردیبهشت(اردَوَهیشت) ارسال کرده بودم؛ ولی چون منتشر نشد، امروز به ناچار منگفت دیگری ارسال کردم. حال می بینم همان اولی منتشر شده.

    من فکر می کردم بخاطر نام بردن از یکی از سران ساواک که زیردستان بی دفاع خود را بیرحمانه تنها نهاد و گریخت، منگفت من منتشر نشده. پس دوباره نوشتم.
    و طبیعی ست که منتشر کردن آن منگفت من که امروز(9 اردیبهشت) ارسال نمودم، دیگر ضرورتی ندارد.

    گرچه من و خانواده ام از آن رژیم(پدر و پسر) رنج بیشمار برده ایم و چند مفقود الاثر نیز داریم، ولی هر گاه اگر دیدم کسی از آن ها ماند، صادقانه تا آخر ماند، آن کارشان را ستوده ام. یا نباید در بالادست قرار بگیری، و یا باید تا آخر بایستی و جواب بدهی. همان زمان که افرادی چون منوچهری، ثابتی و دیگر سران وحشت آفرین ساواک گریختند، سر لشکر رحیمی روز 22 بهمن رفت سرکار خود. در حالی که او روز 21 بهمن در تهران دیده بود که رژیم شاه تقریبن سقوط کرده.
    در یک شعر بلندی که شاید سد ها بیت بشود، برای بسیاری از ایرانیان شریف یک یا دوبیت آنجا سروده ام. سرلشکر رحیمی نیز آنجا دوبیت دارد.
    رحیمی آن سپه سالار شیدا
    نماید روی خود را چون هویدا*
    همو که راستی را پاس دارد
    در اینجا احترام خاص دارد.

    * در آن دوبیت به امیر عباس هویدا(نخست وزیر) نظر نداشتم؛ منظور من «آشکار» بود. ولی بعد که ژرف اندیشیدم، دیدم، او نیز که ماند و قربانی درباریان فاسد شد، آمده و در دوبیتی من برای خود جایی پیدا کرده! ساواک و کل رژیم شاه برای خاموش کردن صدای مردم، ناجوانمردانه ترین برخورد را با امیر عباس هویدا کرد.

  23. درود بر همگان
    یکی از موبدان می‌گفتند با دیوها مبارزه می‌کردم ولی سرانجام ب این نتیجه رسیدم ک اگر بهشون فکر نکنی، وجود ندارند.

    تنها امیدوارم ک زود و خیلی پیش از آنکه مرگ ب سراغمان بیاید، بفهمیم یا بفهمم چی به چی هست تا بشه چاره کار کرد وگرنه دانستنش چه سودی دارد! . چه درباره این موجودات چه درباره چشم زخم. و مهمتر درباره اینکه براستی چه باورهایی باورهای درست و مناسب هستند و چی ها باورهای نادرست؟ براستی اندیشه مثبت یا مثبت فکر کردن یعنی چی و تفکر منفی، چی ها هستند؟

  24. روزخوش. جناب لیثی در نوشته هایتان احساس میکنم مشکلات عجیبی در پیش رو داشته اید. امیداست به کمک و آگاهی که داده اید خوبی و سلامتی برایتان تداوم داشته باشد چون خوبی و راستی و صداقت و عدالت و هدایت درست انسانها هیچ جای دوری نخواهد رفت و خوبیها به خود انسان برمیگردد. در مورد راسپوتین شاید مکانی ادبی برای پاسخگویی شما نباشد اما فقط بدلیل نیروی ماورایی این شخص فقط میخواستم اطلاعاتی درست داشته باشم. که آیا واقعا ایشان نیرویی ماورایی داشته یاخیر و صحت آن در چه حدی میباشد. باز هم سپاس از شما و دوستان که اطلاع رسانی مینمایید.🙏🍀شاد وتندرست باشید.

  25. و یک نکته ی مهم
    همین دوبیتی در باب سر لشکر رحیمی را یکبار در خارج از کشور منتشر کردم. دوستی آمد و نوشت: آقای حبیبی ایشان از سران رژیم قبلی بوده و …(نقل به مضمون)

    من لیثی حبیبی – م. تلنگر، مسئولیت و گناه دیگران را به گردن نمی گیرم. هر کس هر کاری که کرده خودش جواب می دهد. منظور اصلی من داشتن و نداشتن صداقت است. صداقت در دو قرن ما در جهان مرده؛ تقریبن مرده، گرچه هنوز انسان های صادق یافت می شوند.

    ساواکی های وحشت آفرین و شکنجه گران بر عکس سر لشکر رحیمی ثابت کردند که با خود رژیم(ژریم پهلوی) نیز صادق نیستند. موجوداتی وحشت آور آمده بودند و فرزندان شریف اما ناراضی این سر زمین را به هر بهانه ای زندانی کرده، شکنجه می دادند. مثلن کتاب رمانی که خودشان رسمن اجازه ی چاپ داده بودند، را غدغن کرده بودند و داشتن آن در خانه جرم بود! و در اولین فرصت وقتی احساس خطر کردند، گریختند و پایین دست به جای بالادستی ها جواب داد!

    من واقعن وقت پرداختن به موضوعات دیگر را ندارم. به بزرگی خود ببخشید.
    بژی ایران، جاوید بژی!

  26. در پایان برای اینکه از اصل سخن خیلی دور نشده باشم، خوب است دو نکته را ذکر کنم.

    1 – همان است که بانو نازنین نوشته؛ وقتی به موضوعات واهی نیندیشی، می ببینی که وجود ندارند.

    2 – به نظرم «آیین زار» گذشته از حواشی و اعتقادات آن، در اصل نوعی نرمش و ورزش بوده برای تن و روان. زیرا از نظر علمی آن تکان های تند بدن، آواز خوانی جمع و طبل زنی جمع نمی تواند بی تأثیر باشد.
    به همه ی آیین ها بعد ها کسانی با سلیقه ی خود چیز هایی افزوده اند و یا کاسته اند. به همین خاطر یک آیین در نقاط مختلف اَشکال گوناگون دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-30