درزمزمه سکوت برگ
در من برگ میریزد
چون پاییز
و در تو نیز
باد مارا با خود خواهد برد
چون برگی در کولاک سرنوشت
سرنوشت آن برگ زردی است
که از یلدا میگوید
چله را پاگشا میکند
با د او را پیر کرد
باد او را نیز خواهد برد
از سرنوشت گریزی نیست
سرنوشت او را دلگیر کرد
چه من
چه تو
چه آن برگ
دیدی برگ در زمزمه سکوت رنگها با ما گفت
چله پایان او نیست
او با لبخند گرم خورشید همیشه خواهد شد
همیشه چون فردا
چون شادی و نیکبختی
چون همراهی
چون همدردی
همیشه، چون زندگی
از درنگی به درنگی
و از رنگی به رنگی
دیدی زمزمه سکوت برگ این بود
تا مهرگان دیگری بدرود، بدرود
به نوشتار امتیاز بدهید.