لوگو امرداد

زبان مادری من

photo 2024 03 03 19 16 47به‌تازگی در آگاهی‌رسانی یک کتاب ارزشمند دیدم که نویسنده از سرزمین پدری خود (یزد) یاد کرده بود. برای من این پرسش پیش آمد که چرا سرزمین پدری؟! مگر از سرزمین مادری چه زیانی دیده بودند؟ هنگامی که از آن بزرگوار پرسیدم آشکار شد که مادر گرامی نویسنده از خطه دیگری از ایران هستند و از نگاه منطقی حق با ایشان بود. البته این نویسنده ارجمند و گرامی با گویش شیوا و زیبای یزدی صحبت می‌کنند که به این روی می‌شود زبان پدری ایشان! نتیجه این شد که یاد این نوشته خود از شش سال پیش افتادم و بر آن شدم که آن را به روز کرده و به کار گیرم.

جایی که من جهان را نخستین بار لمس کردم سرزمین اوپاتان (جای نگهبانی آب) یا همان آبادان کنونی بود. این مکان جایی بود که تا دوره قاجاریه به «عبادان» نامیده می‌شد ولی از عهد پهلوی با نگاه به پیشینه تاریخی این جا به «آبادان» خوانده شد (جلالی عزیزیان، ۱۳۷۷). در عهد ساسانیان این محل به شوند نگاهبانی از ساحل اروند و گوشه دریای پارس «اوپاتان» خوانده می‌شد که از واژه‌های «او» (آب)، «پات» (نگهبانی یا حفظ) و «ان» (مکان و جای) ساخته شد بود که روی هم می‌شد: جایگاه نگهبانی آب (فره وشی، ۱۳۶۴).

مادرم برایم بازگو می‌کرد که به هنگام نونهالی من و برادرم، تا دو سه سالی با ما به گویش دری زرتشتی گپ می‌زده‌اند ولی از آنجا که پس از پا گذاشتن در کوچه و خیابان باید با گویش فارسی صحبت می‌کردیم و آن هم گونه‌ای فارسی که با همه گونه گویش لری و آذری و شیرازی و عربی و…آمیخته گشته بود سرانجام با گویش فارسی همگانی ساخته بودند. شاید یک ناگزیری دیگر هم برای پدر و مادر ما این بوده است که در محیطی که ما می‌زیستیم هم گویش زرتشتی نبوده یا بسیار کم بوده است. یکی از شوندهایی که بیشتر پدر و مادر را  به گفت‌وگوی با ما به زبان فارسی پایبند می‌نمود ترس از به سخره گرفته‌شدن ما در محیط دبستان بود. فشرده این که تا سال ۱۳۵۰ که در آبادان بزرگ شدم از یک سو به گفت‌وگوهای زبان دری زرتشتی در محیط خانه آشنا شدم و از سویی به فارسی سَره پدر و دوستان و همکاران پدر که بیشتر از شهرهای بزرگ مثل اهواز و اصفهان و تهران آمده بودند خو گرفتیم و مقدار بسیار کمتری در دریای گویش آبادانی شناور شدیم.  در نتیجه سبک گویش آبادانی من، به دلیل چیرگی ارث زبانی از مادر و پدر آنچنان نبود که باید می‌بود و هیچگاه برایم به خوبی جا نیفتاد. نتیجه این شد که در آبادان هر کجا می‌رفتم اگر از من می‌پرسیدند بچه کجایی و  می‌گفتم بچه آبادان برایشان خیلی پذیرفتنی نبود و بیشتر مرا بچه تهرانی فرض می‌کردند!! یک دلیل مهم دیگر در این که گویش آبادانی با وجود رشد و نمو ما در این شهر کارساز نشد خواندن کتاب و مجلات فارسی از کلاس دوم دبستان به بعد بوده است. پس از ۱۳۵۰ که برای ادامه آموزش دوره دانشگاهی راهی تهران شدم با وجود گویش فارسی کوچه بازاری که داشتم باز هم با آن گویش ناب تهرانی رایج همخوانی نداشت و گاه‌وبیگاه می‌پرسیدند بچه کدام شهری؟ کافی بود که بگویم آبادان و آن‌ها هم قبول نداشتند چون گویش یا لهجه آبادانی را در من نمی‌دیدند! گاهی هم می‌گفتند که از روی لهجه‌ات ما نمی‌فهمیم تو مال کجای تهران هستی؟!! باید سوگند می‌خوردم که من بچه شهر آبادانم.

از همه جالب‌تر وقتی بود که برای تدریس در دانشگاه از سال ۱۳۶۳ خورشیدی راهی یزد سرزمین اجدادی پدر و مادر خویش گشتم. این جا دیگر به‌هیچ‌وجه توانا به گویش زیبا و دلنشین یزدی نبودم اگرچه از مادر و پدر واژه‌های بسیاری در چنته داشتم ولی در چارچوب تن و آهنگ گویش یزدی جای نمی‌گرفتند. این چنین شد که همشهری‌های یزدی گرامی نه قبول داشتند که من از آبادان هستم و نه از یزد و بیشتر مرا ساخته و پرداخته تهران فرض می‌کردند! که البته این هم هیچ مشکلی نبود ولی چیزی از من در ذهن ساخته بودند که نبودم.

ده‌ها سال سپری شد تا دریافتم برخی از مردمان ما به شوند کوچ‌های گاه‌وبیگاه، به جای زبان مادری، بیشتر به زبان پدری خوی کرده و بار آمده‌اند یعنی در کردار (عمل) به گویش آنجا که در آن به دنیا آمده‌اند سرشته شده‌اند.

سرانجام این سخن آن که بیشتر همکیشان گرامی که قند گویش دری زرتشتی را همچنان با خود دارند به گمان بیشتر باید از سرزمین یزد بوده باشند تا جاهایی مانند زاهدان یا شیراز و آبادان و اصفهان و تهران که بزرگ‌شدگان این شهرها با همان قند پارسی که یک زمانی به بنگاله می‌رفته عشق می‌کنند. ای کاش برخی از همکیشان ما بتوانند ارزش پاسداشت گویش دری زرتشتی را دریابند و در راه زنده گردانیدن آن تلاش کنند. برای چنین تلاشی یک برنامه‌ریزی از سوی انجمن‌ها و نهادهای اجتماعی زرتشتی بسیار بایسته و مورد نیاز است.

داریوش مهرشاهی* (یازدهم اسفند ۱۴۰۲)

توضیح: اصل نوشتار از مهرماه سال ۱۳۹۶ بوده است.

*داریوش مهرشاهی:‌ هموند بازنشسته گروه جغرافیای دانشگاه یزد

– فرتور نمایی از تاقدیس کوه هریشت

یاری‌نامه

جلالی عزیزیان، حسن: تاریخ آبادان در روزگار اسلامی. انتشارات آستان قدس رضوی مشهد، چاپ اول 1377.
فره وشی، بهرام: جهان فروری (بخشی از فرهنگ ایران کهن).  انتشارات کاریان، تهران، اردیبهشت ۱۳۶۴.

دو کتاب در باره گویش بهدینان یزد و کرمان

واژه نامه گویش بهدینان شهر یزد. کتایون مزداپور، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1374 جلد اول 568 صفحه؛ و جلد دوم در 1385 همان انتشارات 544 صفحه.
گویش دری بهدینی زرتشتیان کرمان. سالومه غلامی و آرمیتا فرهمندZoroastrian Dari (Behdini) in Kerman © 2016. SOCIEDAD DE ESTUDIOS IRANIOS Y TURANIOS, GIRONA

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

24 پاسخ

  1. وقت بخیر. جناب مهرشاهی. با گفته های مکتوب شما یاد شخصی افتادم که یزدی زاده ی بزرگ شده ی هندوستان بود و برای مراجعت همیشگی خود به ایران شنیده بود که در ایران به زبان پارسی می باید سخن گفت و ایشان برای کار و ماندن در ایران مجبور به فراگیری زبان دری شده بود. زمان مراجعه به ایران تازه متوجه شده بود که هیچکس از افراد و همشهریان ایرانی زبان دری بلد نمیباشند و ایشان نه صحبت دیگران را متوجه میشد و نه دیگران متوجه گفته های ایشان میشد فقط یک سری زرتشتی زاده ی یزدی در منازل خود با خانواده به این کلام سخن میگویند. بالاخره این شخص به سختی زبان پارسی را در تهران و محل سکونت خویش فرا گرفت و سپس به کار مشغول گشت. به هر ترتیب هر زبان و کلامی در هرشهر و محلی سختی های خود را داشته و دارد. ولی خوبی و خوشایندی آن است که ریشه ی کلمات همیشه در کلمات تنیده میباشد و عشق به دانش هر زبانی در هر مکانی از ایران یاد آور زنده بودن ادبیات پارسی میباشد که همیشه برای همگان خوش میدرخشد. شاد و پیروز باشید .

    1. درود و وقت شما هم به خیر بانو قبادی. بسیار جالب بود. سپاس این مطلب را هم بهره شدید. شما هم پیروز و تندرست باشید.

    1. درود بر دوست گرامی و قدیمی ام. از پیام دلگرم کننده و لطفت سپاسگزارم. برایت تندرستی آرزو دارم.

  2. سلام جناب داریوش مهرشاهی
    از این دست نوشته ها زیبایی و.یژه ی خود دارد – هم خاطره گویی ست و هم نقبی ست به جهان هَزار بَرِ زیبای زبان.

    « ای کاش برخی از همکیشان ما بتوانند ارزش پاسداشت گویش دری زرتشتی را دریابند و در راه زنده گردانیدن آن تلاش کنند.»(برگرفته از متن شما)

    شما بدرستی همراه «دری»، «زرتشتی» را آورده اید. البته به نظر من زرتشتی نیست، گویش آن منطقه است؛ یعنی غیر زرتشتی باشنده ی آن منطقه در قدیم، به احتمال قوی با همین گویش سخن می گفتند. در این صورت می توان نوشت گویش دری یزدی یا فلان منطقه از یزد. طبیعی ست که این بیان من فقط و فقط یک حدس منطقی ست؛ این را باید مردم آن منطقه دقیق سازند، که بحثی دیگر است. من برای نوشتن نکته ی دیگری وارد شدم.

    بخاطر برداشت درست شما از «دری» می خواستم اندکی بنویسم.
    فارسی دری، همه جا دری است، چه در تهران، چه کابل و … دری بخاطر قاعده ی آن زبان نوین ایرانی، فارسی دری است. یکی آن را با لهجه ی خاصی در جنوب تهران یا آبادان یا اصفهان بیان می کند، و دیگری با زبانی ادبی. همه دری است، فارسی دری، که در ایران «دری» و در افغانستان «فارسی» آن تقریبن حذف شده. لهجه ی مردم تاجیکستان گاه چنان غلیظ است که احتیاج به روشنگری دارد برای ادامه ی حرف زدن با یک تاجیک از تاجیکستان. البته در تاجیکستان به فارسی دری زبان تاجیکی هم گویند، که غلطی جا افتاده است. زبانی به نام تاجیکی نداریم. باری، همه فارسی دری است. ولی اصطلاحات «گویش تاجیکی» و «لهجه ی تاجیکی» از زبان فارسی دری، درست می باشد.

    کوتاه: متأسفانه بسیاری بجای تکیه بر قاعده ی زبان فارسی دری، به لهجه ها و گویش توجه می کنند. لهجه ها و گویش هایی که گاه حتی باشندگان مناطق مختلف همدیگر را دقیق نمی فهمند. و نتیجه ای که می گیرند، علمی نیست؛ تصوری ست غلط. ولی اگر بر قاعده ی زبان فارسی دری تکیه می کردند، دیگر برایشان فرقی نمی کرد که کدام گویش و لهجه است و چقدر از آن را می فهمند.

    آیا نمی توان به فارسی گفت پارسی؟ طبیعی ست که می توان، با این تدقیق که بدانیم منظور همان فارسی دری = پارسی دری است. بسیاری متأسفانه فکر می کنند دری ارزش زبان فارسی را پایین می آوَرَد. که هرگز اینطور نیست؛ این همان زبان است که حافظ شیرین سخن با آن شاهکار آفریده، مولوی کبیر، و سعدی بزرگ و دیگر بزرگان با آن آفریده اند چنان، که نام شان جاوید گشته ااست. بزرگی چون ناصر خسرو قبادیانی با افتخار آن را «دُرِّ دری» نامیده و گفته به پای «خوکان نریزم»

    حال این سوال پیش می آید که آیا همه ی اصطلاحات و واژه های مرکب فارسی دری، دری اند؟ خیر؛ فارسی دری زبانی نوین است که گذشته از نشان نوین داشتن، بسیاری از واژگان مرکب و اصطلاحات آن به قاعده کهن(پهلوی، تالشی، تاتی، گیلَکی، کوردی، لوری و …) است. به همین خاطر است که من وقتی نام یک محله ی تهران را می گشایم و معنی می کنم، آن مرکب را به فارسی دری نیز بر می گردانم.
    مثال: «دَرَه کَه» = تک خانه ای که در دل دره واقع است = کَهِ دَره = خانه ی دره – در برگردان فتحه ی مضاف کهن به کسره ی مضاف فارسی دری تبدیل می شود. نارَمَک = نارمک(خلاصه) = مَکِ نار. دَرَه بَند = دَربَند(خلاصه) = بَندِ دَرَه = یال کوهی(بَندی) که به دره کشیده شده است.
    بَند = یال کوه، مرز های طبیعی در کوهستان های بی درخت، مانند کوهستان های اطراف تهران و ییلاقات بی درخت شمال میهن. در شهرستان «لِریک» در جمهوری آذربایجان بندی در ییلاقات آن منطقه هست به نام بیلَه بند = بَندِ آبگاه. بیل = آبگاه، جای کودی رود. مثل بیل در اردبیل و اربیل عراق و … ولی حالا به غلط به آن «بِلَه بند» گویند. نتیجه اینکه وقتی در باب موضوعی شناخت کافی نداریم، صادقانه به بیراهِه می رویم.
    به همین خاطر است که من در متون خود پیوسته تدقیق(باریک بینی) را بکار می برم. باریک بینی به ما کمک می کند تا گمراه نشویم؛ یا حد اقل کمتر گمراه شویم.

    1. درود بر شما جناب آقای لیثی حبیبی گرامی. من از نوشتار شما نکته های تازه و زیادی می آموزم و در این موارد مورد بحث جنابعالی هم بنده سوادی آنچنانی ندارم. این است که می خوانم و بسیار یاد می گیرم. دست شما گرم و سپاس از همبهره شدن در دانش. شاد و تندرست زیوید

  3. سلام دوستان
    یادم رفت خطاب به «امردادیان» بنویسم بازگشت تان مبارک.

    باز گشت تان مبارک باد! حلوای تان سد من و سه چارک باد!

    قدیم ها می گفتند «سه چارَک» حالا سد من را هم ما افزودیم.

    و این هم عیدانه همه دوستان

    دو روز پیش دیدم شاعر گرامی بنفشه انصاری – پرتو، در وصف غزل، غزلی زیبا سروده اند؛ که من نیز به استقبال آن رفتم.

    غزل

    چنگ می زد آسمان در بزم پندار غزل
    گفت با ماه آفتاب، هستم بیدار غزل

    کارزار زندگی در شعر جاری گشته است
    مثنوی دارد و شاهنامه، هر بارِ غزل

    آیه های عشق را پرواز او جان می دهد
    در صبورایی و شوخی و شرر، کار غزل

    نغمه های یک جهان، در مصرعی!
    شور دریایی نشیند پیشِ جوبار غزل

    غنچه ای از نازک جانش جهان آرا شود
    باغ ها دارد اناری، خاطر نار غزل

    در کلام دیگری ناید چنان شیرین و مست
    این شمیم آید همی از زلفِ گلبار غزل

    پَرتَوِ رخشنده ای در مُلک او تابیده نیک *
    ساز و آواز است همه، عاشقلَرا! تار غزل *

    * عاشقلَر، مردمان ساززَن، تارزَن آذربایجانی را گویند، که همزمان شعر های شورانگیز می خوانند دست افشان و رقصان. و گاه تار را برای ایجاد شور بیشتر به هوا پرتاب می کنند و باز گرفته می نوازند و در آن شوراشور که اغلب در فضای باز رخ می دهد، مردم جمع آمده نیز به وجد آمده و جمع یکسر عاشقلَر(عاشق ها) می شود چنان، که در سخن مگنجد.

    * اصل این واژه ی کهن ایرانی(تالشی) پَرَ تَو است، که حالا پَرتُو تلفظ می شود. این تلفظ در فارسی امروز امری ست جا افتاده و پذیرفته شده مانند هَزارانِ دیگر. البته در واژه نامه های فارسی به فارسی هنوز درست نوشته می شود. اِشکال اَشکالِ تغییر یافته این است که با شکل دگر شده، ریشه یابی غیر ممکن می گردد.
    پَرَ تَو(اصل) = پَرَه تَو = پَرتَو(خلاصه) = تَوِ پَر(برگردان به فارسی) = تابِ پَر، گرمای پَر، که اصطلاحن می توان تابش و نور افشانی پر نیز نامید. تَوِ «پَرتَو» همان تَوِ واژه ی تالشی تَوَ ریج = تَوَریژ = تَوَریز = تبریز(خلاصه)، است.*
    چرا پَر؟ زیرا پَرتَو خود منبع اصلی نیست، پرِ آن، شعاعی از آن است. مانند پَرتَو خورشید. خورشید مادر است، و پرتو، تَوی ست از آن، گرمای شعاع نوری ست از مادر.

    * تَو = تَب = گرما – دوستان توجه داشته باشند که این واژه اخیرن یا چندسد سال پیش ساخته نشده، که فکر کنیم از عربی گرفته شده است. این واژه ی بسیار کهن ایرانی در هَزاره های دور بُن دارد. آن نامگذاری می رسد به هنگامی که هنوز آتشفشان بالای توریز = تبریز، خاموش نبود، تَوریزی می کرد؛ گرما می ریخت.

    «پَرتَو – اسم، فروغ،روشنی،شعاع،روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر می شود.»(عمید ص 320)

    این فراز آخر «روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر می شود.» بیشتر به معنی ریشه ای نزدیک است. من با اجازه ی حضرت عمید، پیش از روشنایی، گرما را می آوردم، زیرا پَرتَو = تَوِ پَر = تَبِ پَر = گرمای پَر.

    1. درود بر جناب جناب لیثی حبیبی و درود بر بانو قبادی گرامی. بازنمایی ها و آگاهی رسانی های شما هر دو مرا به یاد سفری به استان هرمزگان و شهر بستک انداخت. شهر بستک یکی از مکان های باستانی ایران زمین است. سال ۱۳۹۰ سفری کوتاه به آنجا داشتم. متوجه شدم یک نوع گویش دری دارند به نظرم باید دری هرمزگانی خواند ولی خودشان به آن می گفتند: ” اچمی” Achami که به نظرم از تاریخ باستانی خودشان تنها همین زبان و برخی رسومات مخلوط شده باقی مانده است. چند مثال برای شما عزیزان که یاد داشت کرده بودم: به صحبت می گفتند “گپ” ، اپرسه Aporsa برای پرسه در گویش یزدی، آتو Ato یا Aato به معنای ظرف کوچک از لیف خرما؛ ادونم یعنی میدانم؛ ادل اچسپه یعنی به دل میچسبد! یا مثلا کاربرد اوت یا ات OT در گویش بستکی مانند اود یا اد OD در گویش دری زرتشتی است مانند اوت کشت یعنی او را کشتی و اود کشت در دری زرتشتی؛ یا اوت لت یعنی ریختی و در دری زرتشتی اود رت. در مورد زبان دری زرتشتیان هم به درستی نمی توانم داوری کنم که بتوان آن را دری یزدی گفت یا خیر و باید از زبان شناسان پرسید و پس از یک کار پژوهشمدارانه گروهی داوری کرد.

  4. با درود خدمت جناب آقای دکتر داریوش مهرشاهی و خسته نباشید: نوشتار شما اینحانب را به یاد زمانی برد که تازه از تهران به یزد اعزام شدم از راه سازمان اداری و استخدامی کشور. در اینجا هکیشی بود که به خیال خودش برای پز دادن من تهرانی حرف میزنم. کاری بر سر من آورد که دیگر لهجهً تهرانی حرف نزنم. خاطرهً دیگری هم دارم که یکی از اقوامُ تازه از هند آمده بود تهران همراه با خانوادهً خود. در اینجا مدتی سر کار رفت و اینقدر از طرف همکاران و مردم مورد تمسخر قرار گرفت که اکنون چندین سال است که خانه نشین شده و هر کاری میکنند همسره اش و اطرافیان سر کار نمیرود. میگوید میترسد مردم مسخره اش کنند. موفق و پیروز باشید.

    1. درود بر شما جناب اختری گرامی. از یادآوری و شرح این ماجرای ویژه سپاسگزارم. جالب بود. اما من همیشه در هر مکانی دوستان فرهیخته ای داشتم که هم چون خود من از مردمان آن مکان نبودند و از آذربایجان یا شمال کشور یا باختر کشور قبل یا همراه با من یا بعد تر مشغول به کار گشته بودند و در همه موارد تشویق کننده بودند و حتی خود همکاران یزدی من هم بیشتر دلگرمی دهنده و یاور بودند و همین مرا خوشحال می کرد. در ضمن از زمانی که به یزد رفت و آمد داشتم گویش دری خودمان را به تدریج بهتر و بهتر آموختم. شما هم پیروز باشید.

  5. و این هم برای دوستداران راز و دانش باستانی درون واژه های ایرانی و جهانی، در وبگاهِ «جهان زبان و واژه شکافی»

    «شکافتن و ریشه یابی سد واژه پنجم، ده تای چهارم – 4»

  6. جناب لیثی حبیبی وقتتان بخیر و خوشی باشد. در مورد پرتو که گفتید مادر بزرگم با لهجه ی دری خود به خورشید هم (تو )میگفت.مثلا میخواست بگوید افتاب تو اتاق افتاده پرده را ببند. میگفت تو کفته تو پستو وشو پرده رو آبن. یک اینطور چیزی میگفت. خیلی زیبا بیان کردید. تو=گرما.تب. افتاب مادر .پر= اشعه. شعاع نور . ممنون از ریشه کاوی ها. به شخصه وقتی کلمات و گویش هر منطقه از ایران را میشنوم اصلا به فکر این نیستم که مال کجا و چه محله ای میباشد فقط به این سوق پیدا میکنم ریشه ی این کلمه چقدر با دری همخوانی دارد. یعنی همان لهجه یا زیر و زبری که در هر گویش میتوان پیدا نمود. دوستی خرم آبادی داشتم همیشه صحبتهایش را با دری برای خودم مقایسه میکردم حتی میدیدم معنی یکی است. درخطه ی جنوب استان خوزستان و هرمزگان هم به همین شکل بود یعنی همان اشعه و شعاع نور در ریشه ها رو میتوان جستجو کرد و به معانی کلمات دست پیدا نمود. باز هم ممنون ازشما اقایان و سروران گرامی. سال جدید و خوبی را برای همگی شما و عزیزان این مرزو بوم آرزومندم. شاد و تندرست باشید و همیشه دلتان به خوشحالی پرتو آفتاب عالم تاب باشد.🙏🏼🍀🌹

    1. درود بر بانو قبادی و نیز جناب لیثی حبیبی. بازنمایی ها و آگاهی رسانی های شما هر دو مرا به یاد سفری به استان هرمزگان و شهر بستک انداخت. شهر بستک یکی از مکان های باستانی ایران زمین است. سال ۱۳۹۰ سفری کوتاه به آنجا داشتم. متوجه شدم یک نوع گویش دری دارند به نظرم باید دری هرمزگانی خواند ولی خودشان به آن می گفتند: ” اچمی” Achami که به نظرم از تاریخ باستانی خودشان تنها همین زبان و برخی رسومات مخلوط شده باقی مانده است. چند مثال برای شما عزیزان که یاد داشت کرده بودم: به صحبت می گفتند “گپ” ، اپرسه Aporsa برای پرسه در گویش یزدی، آتو Ato یا Aato به معنای ظرف کوچک از لیف خرما؛ ادونم یعنی میدانم؛ ادل اچسپه یعنی به دل میچسبد! یا مثلا کاربرد اوت یا ات OT در گویش بستکی مانند اود یا اد OD در گویش دری زرتشتی است مانند اوت کشت یعنی او را کشتی و اود کشت در دری زرتشتی؛ یا اوت لت یعنی ریختی و در دری زرتشتی اود رت. در مورد زبان دری زرتشتیان هم به درستی نمی توانم داوری کنم که بتوان آن را دری یزدی گفت یا خیر و باید از زبان شناسان پرسید و پس از یک کار پژوهشمدارانه گروهی داوری کرد.

  7. درود بر شما، دکتر مهرشاهی گرامی و بانو پوراندخت قبادی گرامی و ممنونم از لطف شما دوستان.

    آن «تو» که مادر بزرگ عزیز شما بیان می کرد، هم می تواند خلاصه ی آوتاو = آفتاب = تابنده بر آب(برگردان به فارسی)، درخشنده بر آب = شی آسمانی که وقتی بر آب می تابد، درخششی ویژه دارد = خورشید، باشد. و هم به معنی گرما. تو اگر خلاصه ی آفتاو نباشد، بیشک به معنی گرما است. این واژه ی بسیار کهن ایرانی در زبان پهلوی tap تَپ تلفظ و نوشته می شود و برای تبِ بدن آدمی، تب بالا هنگام بیماری، بکار می رود. که با تاب = گرما، هم ریشه است. چنانکه آو = آب، در پهلوی آپ تلفظ می شود.

    در مورد آموختن از یکدیگر، امری متقابل است. من نیز از متون جناب دکتر مهرشاهی و شما بانوی گرامی و دیگران می آموزم. این تعارف نیست، براستی می آموزم. و بسیار ممنونم.

    توضیح من در باب پارسی و فارسی بود. زیرا بعضی عزیزان فکر می کنند اگر جای فارسی بنویسند پارسی دیگر دری نیست. پارسی هم اگر بنویسیم، باز دری را با خود دارد؛ یعنی اینبار بجای فارسی دری، می شود پارسی دری.

    فارسی یا پارسی دری یک شبه ایجاد نشده؛ روندی بلند با خود داشته، به همین خاطر تغییرات آن در مناطق مختلف میهن ما ایران و خارج از ایران گوناگون است. و همین گوناگونی نیز بعضی ها را به اشتباه می اندازد. گذشته از آن نوع زبان در مناطق مختلف کمی و بیشتر با هم فرق می کرد؛ حتی گاه واژه های دیگری را بکار می بردند، که در مناطق دیگر بکار برده نمی شد. همینک(در قرن 21) خیلی از واژه های زبان تالشی، در گویش شمالی و جنوبی یکی نیست. چنانکه خیلی از واژه های کوردی سورانی و کرمانج همینک یکی نیست.
    همه می دانیم که یکی از لقب های رستم پهلوان = پهله بان = نگهبان پَله یا پَهلَه = نگهبان کیشوَر = نگهبان اِران = نگهبان ایران، پیل = بزرگ، است؛ ولی این واژه در حال حاضر فقط در تالشی و تاتی استان اردبیل بکار می رود. و بخش بزرگی از مردم ایران اگر به واژه نامه های فارسی به فارسی رجوع نکرده باشند، بیشک نمی دانند پیلتن به معنی بزرگتن است؛ و این دلیل بر کم سوادی نیست؛ دلیل همان است که بیان کردم؛ در همه ی مناطق مورد استفاده قرار نگرفته.

    من نیز برای شما بانوی گرامی، جناب دکتر مهرشاهی شریف و همه ی ایران دوستان و انسان دوستان و دوستداران فرهنگ و دانش و گردانندگان محترم سایت امرداد سالی پر از نکویی آرزو دارم.

  8. و نکته ای از قلم افتاده – پَرَه تَو = پَرتَو، نامی ست مانند پَرَه سَر(شهر و منطقه ای در تالش ایران در شهرستان رضوانشهر در کنار دریا که به پره ی کوه وصل است).
    تالش ها به پایین هر چیزی پَرَه گویند. مثل «کَه پَرَه» = پره ی بام خانه های شمالی. یا پَره ی کوه(کواَ پَرَه) و … یعنی کل بام و کل کوه نیست، پره ی آن، قسمت انتهایی آن است؛ بخشی از آن است. چنانکه پَرَه تَو(پَرتَوِ) خورشید خود خورشید نیست؛ شعاعی ست از اصل، از مادر.

  9. «درود بر جناب جناب لیثی حبیبی و درود بر بانو قبادی گرامی. بازنمایی ها و آگاهی رسانی های شما هر دو مرا به یاد سفری به استان هرمزگان و شهر بستک انداخت. شهر بستک یکی از مکان های باستانی ایران زمین است. سال ۱۳۹۰ سفری کوتاه به آنجا داشتم. متوجه شدم یک نوع گویش دری دارند به نظرم باید دری هرمزگانی خواند ولی خودشان به آن می گفتند: ” اچمی” Achami که به نظرم از تاریخ باستانی خودشان تنها همین زبان و برخی رسومات مخلوط شده باقی مانده است. چند مثال برای شما عزیزان که یاد داشت کرده بودم: به صحبت می گفتند “گپ” ، اپرسه Aporsa برای پرسه در گویش یزدی، آتو Ato یا Aato به معنای ظرف کوچک از لیف خرما؛ ادونم یعنی میدانم؛ ادل اچسپه یعنی به دل میچسبد! یا مثلا کاربرد اوت یا ات OT در گویش بستکی مانند اود یا اد OD در گویش دری زرتشتی است مانند اوت کشت یعنی او را کشتی و اود کشت در دری زرتشتی؛ یا اوت لت یعنی ریختی و در دری زرتشتی اود رت. در مورد زبان دری زرتشتیان هم به درستی نمی توانم داوری کنم که بتوان آن را دری یزدی گفت یا خیر و باید از زبان شناسان پرسید و پس از یک کار پژوهشمدارانه گروهی داوری کرد.»(نظر جناب دکتر مهرشاهی)

    و کلامی چند در باب این نظر جناب دکتر داریوش مهرشاهی

    در باب اَچَمی باید با تدقیق(باریک بینی) در محل تحقیقات میدانی شود. پس این نظر نهایی من نیست، حدس منطقی و تجربی من است به عنوان کسی که عمری با حال و هوای واژه ها زیسته. به احتمال قوی چون در آن مناطق زبان عربی حضوری فعال دارد؛ باید اَچَمی = عجمی = ایرانی، باشد در برابر عربی.

    گَپ را پیش از این هم شکافته و معنی کرده ام. یکبار دیگر می نویسم. گَپ عبارت است از گَ + پ، به معنی زینده در دهان. هنوز تالش های شمال ایران و تات استان اردبیل(منطقه ی شاهرود خلخال) به دهان، گَه نیز می گویند. و هنوز به سخن، گَو و گَف گفته می شود. واژه ی گَپ به چهار شکل در مناطق مختلف بکار می رود – گَو، گَف، گَپ و گَب. فرق پایانه ها هیچ نقشی در معنی ندارند. گَپ = گَه + پ، واژه ای ست مانند کوروش = کورو + ش. خورنغ = خُور + نغ(به سکون حرف نون)، میرزانغ = میرزا + نغ. یوشیج(یوشج) گَپ یعنی زینده در دهان. چنانکه کوروش = زینده روی کوه(نام مستعار است تا شناخته نشود؛ زیرا قرار نبود زنده بمانَد) خورنغ = زینده در خُور، آنجا که خورشید تابشی ویژه دارد. میرزانغ = محل زندگی میرزا(روستایی ست تالش نشنین در استان اردبیل)

    آنچه در زیر می نویسم، یک حدس منطقی است؛ نظر نهایی من نیست. به نظرم کُشت و لَت باید هر دو تقریبن یک معنی دهند. فرقشان در این است که یکی کُشتن است و دیگری لَت کردن. لَت در «لَت و پار» نیز همین لَت است. ایرانیانِ امروز معنی پار را می دانند؛ اگر هم ندانند با کمی اندیشیدن می فهمند که پار در پاره، بُن دارد. ولی معنی لَت را دیگر مردم عادی نمی داند، مگر به واژه نامه رجوع کنند. لَت و پار مترادف هم اند. لَت(تالشی) = تکه. تکه های چوبی تخته مانند، به عرض حدودن 20 سانت و طول تقریبن 60 ساخت، که با شکافتن کُنده ی درخت با تبر بدست می آید و به وسیله ی آن روی خانه های ییلاقی را می پوشانند. برای اینکه آن تخته های کوتاه نریزند، رویشان سنگ می نهند. پس لَت و پار که در فارسی امروز نیز بکار می رود، یعنی تکه پاره کردن. البته حالا به معنی زدن کسی هم در ایران و افغانستان بکار می رود. با این تفاوت که در افغانستان بیشتر لَت کردن را بدون پار بکار می برند.

    اَدل یا اَدیل اچسبه = او دل چسپ است. در واقع فتحه ی مضاف کهن از آن دیل یا دل(دِگر شده) است، که در هنگام گفتار به چسپَه، چسپیده. اصل آن فراز کهن ایرانی عبارت است از اَ = او + دیل + فتحه ی مضاف کهن ایرانی + چسپَه = چسپ است. سَختَه = سخت است. تختَه = تخت است. اَ خوشبختَه = او خوشبخت است.

    در موارد دیگر چون چنگانگی های زیادی بخاطر شباهت پیش می آید؛ بمانَد. شباهت گاه بسیار گول زننده و گمراه کننده است. هنوز آن غلط که در باب شب چله بعضی از محققین محترم جا انداخته اند، رواج دارد. در حالی که چیلَه شَو = چله شب، شب چیل زدن جوجه خورشید است. جوجه ی خورشید برای دوباره زاده شدن، چیل(پوستِ) تخم افق را می شکند. هنوز وقتی جوجه تخم را شکسته، تالش می گوید مورغونَه چیل ژَندَه. این اندیشه ی زیبای ایرانیان را آسانجویی آمده و چهله معنی کرده و رواج داده چنان، که حالا چون ویروسی به جان معنی اصلی افتاده. هنوز در ویکی پدیا،ی فارسی می نویسند، چله = چهله.

    ولی تالش روستایی و کوهی وقتی صبح بیدار می شود به افق نگاه می کند و می گوید: «آوتاوی کیجه گلَه چیل ژَندَه» = جوجه ی خورشید چیل(پوسخت تخم) افق را شکسته و عنقریب زاده می شود. این فراز را تالش وقتی می گوید که آفتاب سرزده ولی هنوز بطور کامل از افق بیرون نیامده. به همین خاطر من تمام تلاش خود را می کنم تا در جهان تحقیق «روزه ی شکدار» نگیرم.

    شعری دارم در باب عشق پوری و مرتضی، در آن شعر در باب عشق از جمله چنین آمده.

    آه …! ای پر فروغ،
    ای بی دروغ،
    ای شیرین،
    ای تلخ،
    ای دست مایه ی شاعر بلخ!
    وقتی ترا شناختم
    نه از توفان
    که از نسیم نیز هراسانم.

    در باب تحقیق نیز من همین ترس را دارم که مبادا غلطی را وارد دفتر تاریخ سازم.

    علاقه مندان به شعر، برای خواندن کل شعر روی نامم کلیک کنند.

  10. و باز نکته
    بَستَک(پهلوی) = بستَه، معانی گوناگونی دارد؛ ولی اگر برای مکان بکار رود بیشتر به «سنگبَست»(محله ای در ماسال) نظر دارد. در قدیم برای جلوگیری از آب، سنگبست یا دیوار سنگی ایجاد می کردند. شهر بَستَک هورمزگان نیز می تواند چنان تاریخی داشته باشد. همینک مردم شهرستان ماسال به چنان جایی «بَستَه» و «سنگبست» گویند. حرف ک آخر بَستَکِ پهلوی در معنی تأثیری ندارد. یعنی علامت تصغیر نیست؛ مانند ک آیینَک و یَک(پهلوی) و ک بابَک و مِردَک(تالشی) – مِردَک، مَردَک نیست؛ چنانکه بابَک = پدر کوچک نیست. پدری بزرگ است، پدر ملتی لقب گرفته است. و به احتمال قوی نام اصلی نیست؛ لقب است.

    واژه ی تالشی باب یا با یعنی پدر. بابا یعنی پدرِ پدر. که حالا تالش ها برای مابا(پدر مادر) نیز همان را به معنی پدر بزرگ بکار می برند.
    با = پدر. ما = مادر. همینک تالش به زنبور مادر کندوی عسل «ما» می گوید.

    پرسش: پس اینکه در فارسی امروز به پدر، بابا می گویند غلط است؟ سد درسد غلط است.
    به چگونه جا افتادن آن غلط، پیش از این مفصل پرداخته ام.

  11. جناب لیثی حبیبی و جناب مهرشاهی ببخشید الان مطالبتان را دیدم در مورد پسکن که گفتم اشتباه گفتم کرمونیها به اتاق پشتی پستو میگفتند که مواد غذایی و اشیاء خاص میگذاشتند. یزدی ها پسکن یا پسکم میگویند درست نمیدانم الان پسکن را در سایت دیدم به معنی روستای سنگی در خراسان شمالی میباشد. به هر جهت فقط خواستم کلام مادربزرگم را درست گفته باشم. پرده هم نمیدونم یادم نیست به ان چه میگفت. فقط خواستم برای درستی جمله از کرمونیها و یزدی ها کمک بگیرم تا درست جمله ادا شود. در مورد پستو فقط سوال این است پس + تو = پستو ایا معنی آن همان اتاق پشت افتاب یا اتاق عقبی هست ؟ یا اتاق دور از پرتو یا شعاع افتاب معنی میدهد ؟.سپاس از شما.

  12. سلام و روز بخیر

    بانوی گرامی لطفن در باب رروستای سنگی «پسکن» در خراسان شمالی بیشتر توضیح دهید. یا سرتیتر مطلب را اینجا بگذارید. من چنان روستایی نمی شناسم.

    پستو را پیش از این شکافته و معنی کرده ام. پستو ربطی به آفتاب ندارد. خانه ای ست که تویی، درونی دارد، که پستو(پسِ تو) = پشت درون، آنسوی درون، انتهای درون نیز دارد. در آخر درون قرار گرفته. طبیعی ست ممکن است آفتاب بر آن نتابد، یا از آن سو بتابد. پستو واژه ای ست مثل «تو در تو»(اتاق های تو در تو).
    پسکَن دارای دو معنی است. 1 – پسِ جایی را کنده باشند برای زیستن = غار مصنوعی. یا اینکه بطور طبیعی کنده شده باشد. 2 – پسکن = پسِ اتاق یا خانه که آنجا لباس در می آورند. در این صورت همان رختکن است که در پس خانه قرار دارد. در چنین مواردی ما احتیاج به تحقیق میدانی داریم تا بتوانیم با تدقیق از هر نوع اشتباهی جلوگیری کنیم. آیا می تواند پسکَم باشد؟ آری. این بحثی دیگر است و احتیاج به تحقیقات بیشتر دارد. تالش ها به درخت افرا، باسکَم، و افراگونه ی دیگری که برگ های کوچکتر دارد کِکَم می گویند. این مثال را آوردم تا بگویم در ایران زمین «کَم» به شکل پسوند در آخر واژه ها هم می آید. ولی چون سخن از خانه در میان است، به احتمال قوی باید پسکن باشد. دوستان توجه داشته باشند که این نظرِ نهایی نیست، تفسیر اولیه و حدس منطقی است – البته من در باب خانه هایی حرف زدم که ظاهرن وجود ندارد. حد اقل من در باب پسکن خراسان شمالی اطلاعی ندارم.
    بعد از روشنگری بانو قبادی می توان دقیق تر به بررسی نشست. شاید منظور ایشان روستای کَسکَن باشد(به فتح هر دو ک)

  13. جناب لیثی حبیبی پسکن روستایی در خراسان شمالی دهستان سنگر و قسمت مرکزی شهرستان فاروج میباشد وجمعیت زیادی ندارد. برای دقت بیشتر به سایت مراجعه شود بهتر است و دقیقتر همه چیز حتی نقشه ی آن مکان را هم مشخص نموده اند.

  14. بانو قبادی محترم، لطفن سرتیر مطلب در سایت را اینجا بگذارید تا بتوانم مطلب را ببینم؛ زیرا در ویکی پدیا فقط این فراز آمده: «پسکن یک روستا در ایران است که در دهستان سنگر واقع شده‌است. پسکن ۶۴ نفر جمعیت دارد.»

    با این نوشته ی اندک و بدون هیچ عکس و توضیح نمی توان حرف استوار زد. فقط می توان حدس زد، حدس منطقی که بیشتر نوشتم.

  15. در شهرستان فاروج که نزدیک شیروان و اسفراین یعنی شرقی ترین استان خراسان شمالی. اینطور که به نظر میاید به شهر آجیل معروف است و حتی گردوهای پوست نازک ان معروف است. متاسفانه خیلیها از جمله خودم هیچ جای ایران را بدرستی نگشته وندیده ام اما حیف نیست بجای رفتن به خارج به شهرها و روستاهای خود سر بزنیم و با مکانهای حوب آشنا شویم. زبان این مردم کرمانجی و ترکمنی و ترکی و تاتی و کردی نیز میباشد. باور کنید ما ایرانیها خودمان باید به این مناطق سر و سامان دهیم. سخت است اما شدنی است. چشم و نگاه مردمان این مناطق به همه ی عزیزان ایرانی میباشد. ای کاش زمانی بشود تا ایران عزیزمان را گلستان حقیقی ببینیم. آرزو نکنیم چون فقط رویایی بیش نیست بلکه امیدوار باشیم. چون بزودی با دولتمردان عزیزباید به انجام رسد. از دوستان عزیز سپاسگزارم برای این خطه از سرزمین قشنگمان.

  16. باسلام وشادباش

    درخصوص لهجه تهرونی(تهرانی) که دربین صحبتهای دوستان به آن اشاره شد باید بگویم
    متاسفانه گفتاری که امروزبه آن نسبت تهرانی میدهند،درواقع گویش و خوانش
    رسمی و اداری کلمات پارسی میباشد.این بدان معنا است که مثلا درقدیم هیچ کسی درعامه
    مردم نمی گوید من تهرانی هستم بلکه می گوید تهرونی هستم اما درگویش رسمی و اداری
    مینویسد تهرانی و میخواند تهرانی
    صد افسوس که این طرزصحبت گردن حاصل گرته برداری از رسانه های جمعی مانند تلوزیون ورادیو است
    ودوصد افسوس که مردمان سخنوردردیگرنقاط کشورهم سعی برصحبت کردن به این روش دارند
    تا خود را امروزی و به اصطلاح تهرانی نشان دهند و تعدادی نیز اهلیت خود را در زیراین پتوی پنهان می کنند
    البته کلی گویی نمی کنم و بسیاری هستنند که هنوز بر روش پدری و مادری ودیارخود سخن میرانند
    بنده هرزگاهی که اصطلاحات قدیمی تهرانی را به کار میبرم دیگران با تعجب مینگرنندوباورشان نمیشود که تهرونی
    صحبت کردن چنین است
    لازم بذکر است که بنده پدردرپدردرپدر …اهل منطقه تهران بزرگم(تهران قدیم شامل 100پارچه آبادی و محله قدیمی) هستم وامروزه انگشت شمار میتوان ساکن تهرون پیدا کرد که حداقل 3 پشت پدری آنها زاده تهران باشند
    تولد در مکانی خاص اهلیت آن مکان را می آورد نه اصلیت
    پس بسیاری از مردمان امروز به علل مختلف اهل شهر و دیاری هستنند نه اصل آن شهر و دیاربخصوص در تهرون
    پاینده و باشنده باشید

  17. ای کاش مردم سرزمینم در هر شهر وروستایی سال نو را با گویش خود تبریک بگویند.

    سول نو خجسته بید. روجگورتون نیک. (دری)
    کرمونی
    یزدی
    تهرونی
    هرمزگانی
    سیستان بلوچستانی
    کردی
    ایلامی
    شمالی
    گیلانی
    تالشی
    مازنی
    آذری
    خوزستانی
    خراسانی
    ترکمنی
    قمی
    بختیاری
    اصفهانی
    شیرازی
    ……..
    وتمام مردم استانهای سرزمینم.
    چقدر خوبه در این دیدگاه همه ی آنها ارائه شود و همه بیاموزیم. سپاس از همه ی عزیزان .
    روزهای خوبی برای همه آرزومندم.🙏🏼🍀

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-06