به گذشتههای نه چندان دور که نگاه میکنم، آنقَدَر دگرگونیهای آشکار میبینم که گمان میکنم هرچند اصحاب کهف به خواب طولانی رفتند، ما حتی فرصت خوابیدن نداشتیم و گویی در تونل زمان با شتاب فراوان در حرکتیم!
شب چله (یلدا)، بسان یکی از جشنهای نمادین ایرانی همزمان با آغاز سردترین ماه سال با دورهمی در کنار عزیزان و بهویژه بزرگترهای فامیل و میوههای ویژه این شب، ساز و آواز و فال حافظ و مثنوی معنوی و شاهنامه برگزار میشد که شوربختانه چند سالیست که این آیینها به دلایل گوناگون مانند گرانی افسارگسیخته خوراکیهای ویژه این شب، کمرنگتر از همیشه دیده میشود و چه زود همه چیز خاطره شد.
اما با همهی گرفتاریها و تلخیها هنوز بسیاری از مردم در تکاپوی زنده نگهداشتن این آیین دیرینه هستند؛ هرچند مختصرتر و جمعوجورتر.
گزارش دیداری زیر حاصل گشتن و کنکاش در چندین منطقه شهر مشهد است که همچنانکه در بالا آمد، شوربختانه با یک افسردگی عمومی و همگانی روبه رو شدم که مشاهداتم را در گزارش خواهید دید.
از طرفی گمان میکنم برای این شب از سوی مسوولین محترم و شهرداریها باید تدابیری برای گرمتر شدن این محفل و احترام به مردم اندیشیده میشد. برای نمونه، در منطقهای بسیار سوتوکور روی زمین خاکی داربستی دایر کرده با عنوان «جایگاه میوه شب یلدا» ! چنانکه در عکس میبینید این جز بیمهری و بیعلاقگی و تنها فروش میوه چیز دیگری نیست.
از سوی دیگر در مناطق متوسط و بالای شهر به صورت مردمی و خودجوش بیشتر مغازهها با وجود کسادی بازار و اقلام گران و عدم حضور مشتری، تصاویر نمادهایی از میوههای این شب را بر شیشههای مغازه خود نصب کرده که آنرا زنده نگهداشته باشند و شاید هم مردم دَمی آسوده برای خرید بیابند!
اما شاید تنها کسی که سود برد همان لبوفروش و باقلافروش بود که همچنان با گاری دستیاش، یک نوستالژی ناب است و بوی خاطرات میدهد. شما را به دیدن این رپرتاژ از یکی از ایرانیترین مناسبتهای گاهشمار خود دعوت میکنم.
فرتورها از شرمین نصیری است.
4090