همش نیم قرن، باورتان میشه هزار سال هم نیست، اما یک اتفاقاتی را دیدم که چند هزارسالهها ندیدن بعضی وقتها فکر میکنم به اندازهی یک دورهی زمینشناسی عمر کردم.
نمیدونم شاکی باشم یا شکرگزار، اینکه در دورهی پرآشوبی بهدنیا آمدم شاید خیلی فرصتها را از من گرفت، اما در عوضش بهم فرصت نگاه کردن داد . حالا دقیقا نمیدونم اگر هیچی نمیدیدم و آسایش داشتم بهتر بود یا آسایشی که ازم گرفته شد و عوضش به اندازهی کل قبیلهی مارکوپولو دنیا را نگاه کردم ؟
به نظر من دنیا مثل سفر میمونه، دیدید آدم وقتی که به مسافرت میره در راه چقدر خسته میشه . شهر به شهر را با پای پیاده یا دوچرخه یا اتومبیل یا ….. پشت سر میگذاریم . به هر شهر که میرسیم دیدنیهای آنجا را نگاه میکنیم یک شهر درخت چند صدساله داره، یک شهر پر از مجسمه است، یک شهر به خانههای باستانی شهرت دارد. یک جا میریم موزهی مردمشناسی و یک جا میریم کنار آبشار و حظ میبریم. راستش کنار آبشار زیادم نمیشه نشست آدم یخ میکنه و دست و پاش درد میآد. توی موزههای مردمشناسی هم چیزی جز چند تا مجسمه و لباس و… نیست. درخت که همه جا هست . اهرام ثلاثه هم با اون همه شهرتش چند تا سنگ تراشیده شده است که روی هم گذاشته شده، شاید زیر کولر دراز کشیدن و استراحت کردن آسایش بیشتری داشته باشه به نسبت سرگردانی زیر آفتاب و سنگ و کلوخ دیدن . با این حال اکثر مردم (نه همه مردم) ترجیح میدهند که هر از چند گاه آسایش روزمره را رها کنند و مدتی را به سیر و سفر بپردازند و آفتاب بخورند و سرما بخورند و روی انگشت پاهایشان میخچه دربیاورند و پول خرج کنند و خسته و کوفته برگردند خانه، در عوضش دنیا را ببینند .
مطمئن نیستم شایدم انتخاب با خودم بوده ، میتوانستم تو یک دورهی دیگری به دنیا بیایم. شاید در گذشته شایدم درآینده اما فقط تو همین دوره بود که هم اغذیه رایگان مدارس را دیدم و هم مدارس غیرانتفاعی را، هم جنگ را دیدم و هم صلح را، من تخریب دیوار برلین را دیدم. خیلی هم بچه نبودم که ستارهی دنبالهدار هالی از کنار زمین گذشت. الان که دارم مینویسم واقعا دارم تعجب میکنم چونکه یادم میآد سال 2536 کلاس چهارم دبستان میرفتم و سال 1358 پنجم دبستان را تمام کردم. مطرحترین دانشمندان جهان در بزرگترین آزمایشگاههای کرهی زمین هنوز نتوانستند برگشت زمان به عقب را مشاهد کنند، اما من دیدم . هرکسی تو دنیا همچین عجایبی را ندیده و نمیبینه ، کوه دماوند هم یادش نمیآد آخرین باری که مردم سیزده بدر نرفتند کی بود و خیلی جالبه که این اتفاق توی همین مدت عمر من باید رخ بده . عجب سفر عجیبی! اگر زندگی مثل کاروان در گذر باشه ظاهرا من روی کجاوه شتر زائیده شدم. خوب یا بد ، راضی یا ناراضی فعلا نشستم این اتفاق نادر چند هزار ساله را با دقت تماشا میکنم . پیشنهاد میکنم شما هم تو خانه بنشینید و لحظه به لحظه این روز سیزده بدر عجیب را بو کنید و لمس کنید و نفس بکشید. لحظات تکرار شدنی نیستند.
دلنوشته بابک شهریاری
ما هزار سالگان …
- بابک شهریاری
- 1399-01-14
- 15:30
- 633
- 3 نظر
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها
3 پاسخ
زیبا بود ، در اختیار ما نبوده که این دوران را ببینیم ، قضاوت در مورد میزان خوشبختی کسی که در یک روستا به دنیا میاید و یک زندگی آرام را می گذراند و شاهد عجایب روزگار نیست و جناب شهریاری که هر روز شاهد یک فصل از تاریخ بوده ، ساده نیست ، اما ، با عرض معذرت من یکی از این همه تنوع ، دچار تهوع می شوم ، به بابک خان پیشنهاد می کنم ، بیشتر برایمان بنویسد ، البته اطمینان دارم ، نوه های ایشان ، هرگز ، باور نمی کنند دوران غریب و عمدتا تلخ پدر بزرگ هایشان
با درود بر آقای مهندس بابک شهریاری: سر گذشت جالب و شیرینی بود، حقیقتأ که همین هست، به مسافرت میرویم که دنیایی ببینیم، که البته میبینیم دنیایی با تفاوت با شهر نشینی، کوههای عجیب و غریب میبینیم، دره های عجیب و غریب میبینیم، انسانهای مختلف با لهجه های متفاوت میبینیم، طرز لباس پوشیدن، آبشارها، دریا ها، رودخانه ها، آثار باستانی ها، موزه ها و پیمودن راههای طولانی، با کلی خستگی و لباس خاک آلود شب یا نیم شب بر میگردیم به منزل، در خانه و کاشانه خود. اما در عوض خوشحالیم که با دنیایی دیگر آشنا شدیم و با آنچه در کتابهای جغرافی و تاریخ خوانده بودیم مطابقت دادیم. اما امسال با دنیای عجیب زمان هم روبرو شدیم با دنیایی که در سالهای اخیر هیچ سالی نبوده که سیزده به در را در منزل مانده باشیم، که اگر هیچ کجا نرفتیم اقلأ به پارکی میرفتیم و حرفی میزدیم با دوستانی، قدمی میزدیم و آب و هوایی تازه میکردیم. این هم از جالب ترین چیزهایی بود که در عمرمان دیدیم و شاید به زمانی بر میگردد که اجداد پدر بزرگهای ما هم نمیدانستند سیزده به در چی هست؟
بسیار زیبا چون من هم حس شما را دارم حرف دل من را به زیبایی نوشته اید لذت بردم سپاس