به روز و روزگاری خوش، به هنگام بهاری خوش
که گوشِ آسمان پر بود از بانگِ هزاری خوش
پدید آمد به گردون گوهری برتر
رهاییبخش و نیک اختر
سپنتا آرمانی بخردی پرور
ورا زرتشت نامیدند، زرین اخترِ تابان
همان اندیشه ورزِ راستیگستر
همان یکتایی مزدا اهورا را پیامآور
ره و رسمِ بهین دینش، همه کردار و آیینش
اشا جویی ، اشامندی
همان راهی که رهجو را رساند خود به خرسندی
به گفتاری خوش و شیوا، سرودی در جهان مانا
ترا خواند بدان مزدا، همان هستی دهِ یکتا
به راهِ راستی پوید، به گردون راستی جوید
ز نیکاندیشی و نیکیگزینی داستان گوید
منش نیک و سهش نیک و رها از بیم دروندی
به هنجاری نکو میراندت سوی خردمندی
ترا گوید که در گیتی به غیرِ راستی ره نیست
هر آنکو بی خرد آید ز رمز راه آ گه نیست
همه نیک و بد گیتی نهاده در ترازویی
زرِ نیکی گزین زین دو اگر گنج نهان جویی
در این پیکارِ نیک و بد، ترا آگاه میخواهد
در آیینِ اشا با خود، ترا همراه میخواهد
تو ای زرتشتِ روشنگر، به فرِ ایزدی برتر
امردادی نمیرایی
که چون پیکی پیامآور، ز شهر عشق میآیی
و آواز و سرودِ ماندگارت در حریرِ باد میپیچد
و چون رودی روان در بسترِ مهتاب میریزد
به امیدی که شاید در روانِ خفتگانِ این شبِ پایا
فروغی نو بتابانی
یک پاسخ
با سپاس از این سروده ای که همه موارد را با قالب حماسی بیان نمود.