لوگو امرداد
یادداشت دکتر داریوش مهرشاهی به فراخور هنگام نیایش همگانی در این دو سپندینه جایگاه

یادی از ستی پیر تا پیر سبز؛ بخش نخست

1 19روز اشتاد ایزد از خردادماه سال 1344 بود. (1) با دو تن از پسردایی‌های خویش (فریدون و جمشید دمهری) قرار رفتن به ستی‌پیر گذاشته بودیم. صبح زود با دو پسردایی خود و دو سه تن دیگر از نوجوانان خرمشاه دو چرخه‌ها را سوار شدیم و به شوق دیدار ستی پیر راهی شدیم. هر کدام یک بغچه نان و پنیر و تخم مرغ پخته و سبزی همراه داشتیم. نزدیکی‌های ستی‌پیر و پیرامون یکی از محله‌های نزدیک به آنجا (در نزدیکی خلد برین) چند جوانک رهگذر با دست ما را نشان داده و داد زدند:”گورو، گورو، دهشاهیت مدم تو او رو”!! خیلی دلخور شدم ولی بقیه‌ی همراهان من گویا عادت داشتند و آنها هم در جواب چیزی گفتند به زبان خودمان و رد شدیم. من که از آبادان به این دیار معروف به “دارالعباده” آمده بودم چندان با این نوع برخوردها آشنایی نداشتم ولی کم کم آشنا شدم! بعدها فهمیدم هر کجای دنیا که برویم کم یا بیش تبعیض نژادی و خشک‌اندیشی (تعصب) به شکل‌های گوناگون دیده می‌شود. اما در کشوری که ریشه‌ات در آن بوده از آنها که به گفته‌ی یک بزرگواری ساقه محسوب می‌شده‌اند، اینچنین خوار داشته شوی، دردناک است. بگذریم!
با رسیدن به دیدارگاه “پیر ستی‌پیر” دوچرخ‌های رالی خود، بدون هیچ قفل و زنجیری به دیوار کاهگلی تکیه دادیم. نخست داخل فضای خنک راه چینه آب انبار کنار پیر شدیم و آبی خوردیم. سپس از آنجا که شنیده بودیم دزدان عتیقه‌‍جات به پیر دستبرد زده‌اند، برای دیدن گواهی ماجرا به سوی دیوار سمت شمال (اگر اشتباه نکنم) رفتیم که آن هم در آن زمان خشت و گلی بود. میانه دیوار درگاهی را به سوی یک زیرزمین کنده بودند و وقتی داخل زیرزمین شدیم جای چند خمره بزرگ سفالی یا گلی در زمین دیده می‌شد و تکه‌هایی از خمره هم شکسته و ریخته بود. اینطور که می‌گفتند چند نفر گنج‌یاب با نقشه، این درگاه مدفون زیر خاک را شبانه یافته و کنده بودند و چنان که گفته می‌شد سکه‌های طلای بسیاری از زمان ساسانیان را برده بودند. ما به حال‌و‌هوای نوجوانی خویش کمی گوشه‌و‌کنار زیرزمین نیمه تاریک را نگریستیم و در آمدیم. سکه ای یافت نگشت ولی دانستیم که ستی‌پیر افزون بر این‌که یک پیرانگاه یا زیارتگاه به شمار می‌آمده است، جایگاه یک چاه آب (که در بیابان طلاست)، مکان یک قلعه با برج و باروی خشت‌و‌گلی و نیز مخفی‌گاهی برای یک گنج از دوره ساسانیان بوده است. همین دانستن خود همچون گنجی است و گفته‌اند که: نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود و این هم مزد رنج دوچرخ‌سواری ما بود که برای ما نوجوانان چندان رنجی هم نداشت.
پس از این ماجراجویی، از همان آب داخل شیر آب انبار سر و صورت را شستیم و به پابوس پیر شتافتیم. شوربختانه خیلی چیزها به همراهمان نبود از همه مهمتر هیچکدام چیزی به نام دوربین عکاسی نداشتیم یعنی توان خریدش برای ما نبود و برای یک نوجوان در آن دوره رایج هم نبود که دوربینی داشته باشد. به همین شوند همه چیز در ذهن و خاطره مانده است که شاید بخشی از آن هم کم‌رنگ یا گم شده باشد. آنچه که به یاد دارم همه جا فقط از خشت و گل و حداکثر برخی جاها از آجرهای قدیم ستبر (ضخیم) کار شده بود. از حدود هشت راه چینه یا همان پله خشتی که در ابتدای ورودی پیر (سمت چپ) بالا می رفتیم اتاقکی بود در حد چهار در دو مترونیم که در وسط آن یک چاه آب کم‌عمق قرار داشت (آن زمان شاید چهل پنجاه متر عمق داشت). سنگ پرت می‌کردیم آب داشت. مردم محلی مریم‌آباد می‌گفتند چند تن از دختران ساسانی در حال فرار داخل این چاه پناه گرفته و ناپدید شده بودند! این‌که این ماجرا در چه زمانی روی داده بود و این‌ها که بوده‌اند نمی دانیم و هر که چیزی برای گفتن داشت.
روی چاه آب یک چرخ چاه چوبین با طنابی کلفت و یک دولچه (سطل لاستیکی آب‌کشی) بود که در آن زمان یادم نیست آیا از آن استفاده ای می‌شد یا خیر ولی قابل استفاده می‌نمود. روبروی این اتاقک چاه که در بلندی حدود دو مترونیم نسبت به کف زمین (در آن زمان) قرار گرفته بود و در جانب سمت راست ورودی یک فضای پوشیده بود که در آن ستون کوچکی ساخته بودند که جای افروختن شمع و اگربتی (بوی خوش) بود. در پایان ساختمان پیر همانند امروز جایگاه پرستشگاه اصلی بود که یک یا دو پله پایین‌تر از سطح بیرون قرار می‌گرفت. درون پیرون به جز دیوارهای خشت و گلی سفید شده که از شدت دود سیاه شده بودند و در گوشه‌ی آن جایگاه افروختن چراغ پیه‌سوز و شمع و بوی خوش چیز دیگری نبود یا اگر هم بود به یادم نمی‌آید.
نوشته روانشاد استاد رشید شهمردان در کتاب «پرستشگاه زرتشتیان » (2) در باره‌ی این پیرانگاه چنین است که در اینجا با کمی دگرگونی نوشتاری می آورم: «بیرون شهر یزد، نزدیکی مریم‌آباد، قلعه‌ی کهنه‌ای است که صاحب تاریخ یزد (3) آن را قلعه اسدان می‌نامد، ولی زرتشتیان آن را هست‌بندان می‌گویند و پرستشگاهی است به نام “ستی‌پیر” که به زیارت می‌روند به خصوص روز اشتاد ایزد هر ماه و یا سالگرد آن در اشتاد ایزد و بهمن ماه (تقویم قدیمی رسم بوده) می‌باشد………..در اوایل حمله اعراب به یزد، بسیاری از دلپتان زرتشتی به ویژه زنان آنها راه کوه و صحرا پیمودند تا پاکدامنی خود را حفظ کنند و در بعضی از نقاط کوه‌ها ناپدید گردیده‌اند. قلعه هست‌بندان (ستی‌پیر) نیز یکی از این زیارتگاه‌هاست. بنا به اخبار موثق در دست (سرچشمه این اخبار ناآشکار است) می‌گویند که چهار تن از دختران نیک‌منش زرتشتی در اطاقی که آنجاست ناپدید شده‌اند (ص 159). هر چند دشمنان که به این جا رسیدند به جستجو پرداختند اثری از آنها نیافتند. اینک پس از چندین قرن در محلی که این دختران ناپیدا شده‌اند به راهنمایی یکی از دلپتان شمع و چراغ می‌افروزند و به راز و نیاز می‌پردازند تا به مراد و مطلب خویش برسند” (ص 160).
در باره واژه “ستی” نیز تا آنجا که من به یاد دارم دو داستان وجود دارد. داستان نخست که بانوی پنهان شده در محل چاه را مهستی (مه ستی) نام نهاده بودند و نام قدیم پیرانگاه را مهستی می‌دانستند که به گذشت ایام به ستی دگرگون شده است. در قصه‌ی دیگر، “ستی” را به چم “سه تا” یا “سه تن” می‌دانستند و چنین می‌انگاشتند که سه بانو در این جایگاه مقدس پنهان شده بودند و به این شوند “ستی پیر” یا پیر سه تن خوانده شده است. اما شوند افزون شدن نام‌واره‌هایی مثل “هست‌بندان” یا “قلعه اسدان” بر من روشن نیست و نیاز به کاوش تاریخی بیشتر به ویژه از دیدگاه جامعه‌شناسی و زبان‌شناسی دارد. آنچه از این نام‌ها پیداست، شاید “هست‌بند” اشاره به مکان زندان (بند) و بازداشت در اینجا بوده باشد. از سوی دیگر نام “قلعه اسدان” هم از کارکرد دفاعی یا پاسبانی این مکان در گذشته‌ای دور نشان دارد ولی برای اسدان (به معنای شیران) هیچ ریشه ای نیافتم که شوند این نامگذاری چه بوده است و شاید مورخین تاریخ یزد بهتر آگاه باشند.
البته واژه “ستی” در فرهنگ دهخدا به چم (معنای) پولاد و آهن و یا وسیله جنگی مانند نوعی نیزه و سنان آورده شده است. از سوی دیگر در فرهنگ اینترنتی آبادیس آمده است که: ستی در عربی به چم «بانوی من» در قدیم عنوان احترام‌آمیزی برای زنان بوده است. در این فرهنگ ریشه این واژه از عربی دانسته شده است. در تاریخ یزد و در دوره تیموری همزمان با حکومت شاهرخ تیموری، خواهر گوهرشاد خانم (زن شاهرخ) به نام ستی فاطمه (همسر حاکم آن زمان یزد امیرچخماق شامی) که زنی بسیار مقتدر و نیکوکار بود آبادانی‌های زیادی در یزد انجام داد و به همین دلیل به عنوان “ستی” فاطمه به نام شده بود به معنای بانوی بلند مرتبه (ر.ک. همشهری آنلاین نیوز کد خبری 514954).
همه‌ی این مورد‌ها را در این جا آوردم تا شاید به پیچیدگی موضوع نام این پیرانگاه بهتر پی ببریم و شاید پژوهشگران یزدی در شناخت ریشه پیدایش آن همت گمارند.
به هر حال این روزها که اشتاد ایزد و خردادماه رسیده یاد دیدار این پیرانگاه سپندینه را گرامی می‌داریم و دورادور، آرزوی بهروزی، آرامش و بهبود اوضاع و احوال برای همه مردمان و کشورهای جهان، به ویژه ایران زمین را داریم.

داریوش مهرشاهی، خردادماه 1399، اشتاد ایزد و خردادماه

1-در آن زمان دوازده سال داشتم و آن سال را همراه برادرم، در یزد بودم که در مدرسه دینیاری درس می خواندیم.
2-شهمردان، رشید: پرستشگاه زرتشتیان. بمبءی 1346 خورشیدی، سازمان جوانان زرتشی بمبءی.
3-آیتی، عبدالحسین: تاریخ یزد یا آتشکده یزدان. نشر نوبهار، یزد، 1315.

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

12 پاسخ

  1. مطالعات و مشاهدات جالبی در این زمینه بود. ممنون از به اشتراک گزاری

  2. با سپاس از اینکه یادی از آموزگار خویش کردید. تندرست باشید

  3. درود بر شما استاد و معلم عزيز اقاى داريوش مهرشاهى . ممنون عزيز ائين زرتش و تاريخ ايران رو معرفى كردى و من بعنوان ايرانى بايد راجب زادگاهم بدونم با سپاس از شما معلم و استاد عزيز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-09