تهران در یکی دو سده پیش آکنده از باغها و درختان پُرشمار بود. اما چیزی زمان نبُرد که از دههی چهل به اینسو، ساختوسازها و گسترش لگام گسیختهی شهر، باغهایش را لگدکوب کرد و درختانش را خشکاند. با این همه، هنوز هم محلههایی دورتر از مرکز شهر دیده میشوند که رنگی از آن گذشتههای سبز و شاداب دارند. یکی از آنها «محلهی دزاشیب» است؛ جایی که بر سر راه نیاوران و فرمانیه جای گرفته و در خاور تجریش سایه افکنده است. دزاشیب در شمار روستاهای شمیرانات است و شمال آن به امامزاده قاسم و جنوبش به محلهی قیطریه راه دارد. باختر دزاشیب به جاده قدیم شمیران و خاور آن به چیذر و فرمانیه میرسد.
پیش از شناخت گسترهی دزاشیب، باید بدانیم که این نام از کجا میآید و چه معنایی میدهد. برخی گفتهاند که به سبب زمین شیبدار و دژی که در گذشتههای دور در آنجا ساخته شده بود، به آن روستای شمیرانات، دزاشیب، یعنی دژ شیبدار، میگفتند! اما دزاشیب در نوشتههای کهن «آذرشیب» نامیده شده است. نمیدانیم آذرشیب چه معنایی دارد. بازگفتِ دیگر چنین است که در آغاز نام این محله «دزج سفلی» بود، هرچند دزاشیبیهای سالخورده نام محلهشان را «دِدِرشور» میگفتند! شگفت است که تا نیمهی نخست دههی بیست خورشیدی این گستره به همین نام بومی شناخته میشد. از 1325 به اینسو بود که آنجا را در نوشتههای رسمی و اداری دزاشیب نامیدند.
شکلگیری روستای دزاشیب
اگر داستانی را که برای شکلگیری روستای دزاشیب یاد کردهاند درست و بیچندوچون بدانیم، باید تاریخچهی دزاشیب را به بیش از هفت سده پیش بازگردانیم. بدینگونه که برپایهی برخی بازگفتها، در 750 سال پیش دو برادر به نامهای عباس و قاسم، از مازندران راهی این بخش از شمیرانات میشوند و به کار آباد کردن پارهای از زمینهای آن میپردازند. اندکاندک شمار دیگری به آن میپیوندند و بدینگونه روستایی را شکل میدهند که کار مردمانش کشاورزی و دامداری بوده است. شاید این سرگذشت خیالگونه باشد و شاید هم پشتوانهای تاریخی داشته باشد.
هر چه هست هرگاه از دزاشیب نام بُرده شده از باغهای فراوانش یاد کردهاند. یکی از آن باغها به نام «دو قلو» شناخته میشد. این نام بدان سبب بود که در زمان رضاشاه جادهای به سمت کاخ نیاوران کشیده بودند که از میان این باغ پهناور میگذشت و آن را دو بخشی میساخت. پیش از آن، این باغ از آنِ مجدالدوله، حاکم ییلاقات شمیران و داماد ناصرالدینشاه قاجار بود و به نام باغ مجدالدوله شناخته میشد. در میان این باغ، سازهای قاجاری نیز وجود داشته است. یک باغ دیگر «باغ اعَلَم» نام داشت و از آنِ اسدالله اعلم، نخستوزیر ایران و وزیر دربار پهلوی، بود. اعلم در دزاشیب زندگی میکرد. این باغ اکنون دو بخشی است؛ یک بخش آن به نام پارک مینا شناخته میشود و در بخش دیگر ساختمان «مرکز علوم و ستارهشناسی» جای گرفته است. یک باغ دیگر دزاشیب از آنِ حسین علاء بود. او نیز سالیانی نخستوزیر و وزیر دربار بود. به این باغ پس از این بیشتر اشاره خواهیم کرد. مالک دو باغ دیگر دزاشیب حسینقلی خان قاجار، برادر فتحعلی شاه بود. او نیز در روستای دزاشیب سازه و عمارتی داشت.
از درباریان و شاهزادگان که بگذریم، مردان روستای دزاشیب به کشتوکار سرگرم بودند و زنان شان افزونبر کارهای روزمره، در سبدبافی به چیرهدستی شناخته میشدند. گویا هنوز هم زنان بومی دزاشیب هنر سبدبافی را از دست ندادهاند و به آن «سوتال» میگویند؛ به معنی «ساقهی گندم».
روشن است که باغ و کشتزار نیاز به آبهای فراوان دارد. از اینرو، دزاشیب به داشتن کاریزهای پُرشمار آوازه داشت و در آن روستا آبانبارهایی برای انباشت آب دیده میشد. اکنون از کاریزهای دزاشیب تنها نامی بهجا مانده است و همگی کور و خشک شدهاند. افزونبر کاریزها، در جایی که به روستای قیطریه میرسید، سازهای برای انباشت یخ و استفاده از آن در فصل تابستان ساخته شده بود که در گذشتهها به آن یخچال میگفتند. یخچال شمیران که بارها در نوشتههای سدههای پیش نام بُرده شده است، همان یخچالی است که در میانهی دزاشیب و قیطره ساخته شده بود.
یک ویژگی دلانگیز دزاشیب، کوچههای فراوان آن است. بهویژه از کوچهای باید یاد کرد که نام زیبایی داشت: «کوچهی آشتیکنان». این کوچه پُر از قورباغههایی بود که در استخر و باتلاق آن زندگی میکردند و به محض شنیدن صدای گام رهگذران به جستوخیز میپرداختند. به همین سبب بود که بومیهای دزاشیب گاهی آنجا را به نام کوچهی قورباغه هم میشناختند. افسوس که اکنون هیچ اثری از کوچه آشتیکنان و قورباغههای بازیگوشاش نیست!
کوچهی سرآسیاب دزاشیب نیز مالامال از چشمههای جوشان بود. آبهای جاری آن چشمهها، پرههای آسیاب شمیران را میچرخاند.
سازههای دزاشیب
بیش از یک و نیم سده پیش در دزاشیب گرمابهای ساخته شده بود که تا چندی پیش کاربری داشت و اکنون رستورانی سنتی از آن ساختهاند. این گرمابه را «رجال» مینامیدند و خزینه و دوشهایی برای شستوشو داشته است. آن نامگذاری بدان سبب بود که گرمابهای برای سرشناسانی شناخته میشد که در دزاشیب زندگی میکردند. این گرمابه در کوچهی علوی، روبهروی تکیه دزاشیب دیده میشود. تکیه دزاشیب نیز بیش از 120 سال دیرینگی دارد و از سازههای دیرینهی این محله است. چند سال پیش خبرهایی از تبدیل گرمابه رجال به موزه، به گوش میرسید.
گورستانی کهن نیز در دزاشیب وجود داشته است. دههها پیش حسین علاء که برای آبادانی دزاشیب کوششها کرده بود، گورستان را ویران کرد و به جای آن مدرسه ساخت و آن را به نام دخترش «مدرسهی نیکی علاء» نامگذاری کرد. این مدرسه که دو اشکوبهای (:طبقه) است و حیاط بزرگی دارد، اکنون به نام دبیرستان یاسر به کار خود ادامه میدهد. امسال (1399) هفتاد و سومین سال بنیانگذاری مدرسهی دزاشیب بود. هنوز هم درسآموختگان آن مدرسه هر سال دور هم گرد میآیند و یاد روزهای رفته را زنده نگهمیدارند. علاء دبیرستانی نیز به نام «نیکی علاء» در تجریش ساخته بود.
یک سازهی دو سدهای و دیرینهی دزاشیب مسجد آن است. این مسجد به نام آقا شیخعلی آوازه دارد. مسجد دیگر که ساخت آن به پادشاهی ناصرالدینشاه بازمیگردد، در دزاشیب دیده میشود.
پیشتر از باغ حسین علاءِ در دزاشیب یاد کردیم. این باغ و سازهی آن اکنون جایی برای «انجمن خوشنویسان» است و 6 هزار متر مربع گستردگی (:وسعت) دارد. ساختمان آن در دورهی قاجار ساخته شده است و جایی برای زندگی حسین علاء (علاءالسلطنه) بود. علاء این باغ را در سال 1314 خورشیدی از بازماندگان اعظمالدوله، خواهر امینالدوله صدراعظم آزادیخواه و نامدار مظفرالدینشاه، خریداری کرد. علاء زمینهای پیرامون باغ را نیز خرید و گستردگی آن را به 12 هزار متر مربع رساند. اکنون تندیس پُرآوازهی «هیچ»، ساختهی پرویز تناولی، در میان باغ علاء (باغ انجمن خوشنویسان) دیده میشود.
در سالهایی دور دبستانی از آن مسیحیان ادونتیست در دزاشیب سرگرم کار آموزشی بود. این دبستان که نزدیک به 40 دانشآموز داشت، وابسته به یکی از شاخههای مسیحیت، به نام ادونتیستها بود. به همینگونه باید از ساختمانی صدساله در دزاشیب یاد کنیم که «عمارت روشنان» نامیده میشود و از سال گذشته تبدیل به کتابفروشی شده است.
نامدارانی که در دزاشیب زندگی میکردند
دزاشیب با سکوت دلخواه و هوای پاکیزهاش، با انبوه انبوه باغ و درخت، جایی دلپسند برای زندگی شماری از نامآوران بوده است. کسانی مانند نصرالله فلسفی استاد برجستهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران، امانالله خان اردلان از سیاستمدارن دورهی قاجار، زینالعابدین رهنما نویسنده و مترجم نامدار و عزتالله انتظامی هنرپیشهی بزرگ سینمای ایران، شماری از سرشناسانی بودند که در دزاشیب زندگی میکردند. خانهی انتظامی اکنون تبدیل به خانه-موزه شده است.
خانهی نیما یوشیج
اما شاید پُرآوازهترین کسی که در دزاشیب خانهای داشت و در سکوت خود به کارِ آفرینش هنری سرگرم بود، نیما یوشیج بود. او در خیابان رمضانی، کوچهی رهبری دزاشیب زندگی میکرد. نیما این خانه را در سال 1327 خریداری کرد و چون نیمهتمام بود دست به ساختوسازهایی در آن زد. خانهی او ارزش معماری ندارد، اهمیت و ارزش والای آن در این است که جایی برای زندگی چهرهی اثرگذاری چون او بوده است. در سال 1398 شهرداری این خانه را خرید و اکنون سرگرم برآوردن موزهای از آن است.
در نزدیکی خانهی نیما یوشیج، ساختمان دیگری دیده میشود که از آنِ سیمین دانشور و جلال آل احمد بود. این ساختمان اکنون موزهای برای بازدیدکنندگان شده است.
بافت کنونی محلهی دزاشیب، مانند دیگر محلههای تاریخی تهران، دگرگون شده است و سازههای نو جای ساختمانهای روستایی قدیمی را گرفتهاند. ساختمانهای تجاری مدرن در این محله چشمگیرند. یکی از آنها نخستین فروشگاه بدون مرز شهر تهران است. فروشگاه بدون مرز به مرکز خریدی گفته میشود که میان مغازههای آن دیواری وجود ندارد.
این محله، از زمانی که روستایی دور از هیاهوی تهران بود تا اکنون که سازههای نو و مدرن پیکر آن را شکلی دیگر دادهاند، راهی دراز، اما در سکوت و آرامش، پیموده است.
* با بهرهجویی از گزارش مرضیه موسوی در تارنمای «همشهری آنلاین» دربارهی محله دزاشیب؛ و نیز گزارش خبرگزاری «ایرنا» و نوشتار «ویکی پدیا».