زمانی که پای «صندلی لهستانی» به تهران باز شد، ادا اطوار و ژست عکس گرفتنهای پایتختنشینان هم تغییر کرد. پیشترها، با لباسهای مرتب و اتوکشیده، روی صندلی مینشستند، پا روی پا میانداختند و خیره به دوربین، عکس میگرفتند. اما صندلی لهستانی خیلی از آدمهای مغرور و از دماغ فیل افتاده را وادار کرد اندکی فروتن هم باشند. از آن پس جلوی دوربین میایستادند، یکی از آن صندلیهای زیبای لهستانی را کنار خود میگذاشتند و یک دست به کمر، یک دست به پشتی صندلی، تریک تریک عکس میگرفتند. از این دست عکسها به فراوانی در کتابهای تاریخی چاپ شده است. در آلبومهای خانوادگی هم میتوان سراغ چندتایی از آنها را گرفت. صندلی لهستانی تنها برای عکاسخانه نبود و خیلی زود به خانهها، کافهها و بسیاری جاهای دیگر راه یافت و نشانهی جاه و جلال آدمها و امتیاز مکانها شد. بهراستی، داستان صندلی لهستانی چیست که زندگی ایرانی را رنگ دیگری داد؟
صندلیهایی که ایرانیها به آن لهستانی میگفتند، راحت و سبک بودند؛ دوام زیادی داشتند و در زیبایی چشمها را میربودند. اگر ساعتها هم روی آنها مینشستید احساس خستگی نمیکردید. ساخت آنها کمخرج بود. رویه عوض کردن هم نداشت و خریداری یک دو جین از آنها هزینهی چندانی روی دست خریدار نمیگذاشت. البته بسته به نقش صندلی و کارگاهی که آن را ساخته بود، بهای صندلی نیز تغییر می کرد. صندلیهای لهستانی را از چوبهای خمیده میساختند. همین، سبب برتری آنها در سنجش با صندلیهای قدیمی شده بود. از همهی صندلیهای لهستانی، زیباتر و چشم نوازتر همان بود که به آن بوخانیان میگفتند. این نام از کجا آمده بود؟ نمیدانیم! اما سراغ صندلیهای لهستانی را که میگرفتید، نخستین پیشنهاد فروشنده، صندلی بوخانیان بود؛ هر چند قیمت آن اندکی گران تمام میشد.
روزی که پای صندلی لهستانی به تهران باز شد
در بهار سال 1321 خورشیدی، در کشاکش جنگ جهانی دوم، لهستانیهای آواره و از تبعید برگشته در بندر انزلی پیاده شدند و آنها را گروه گروه به تهران فرستادند. در میان پناهندگان لهستانی شمار بسیاری از زنان و مردان دانشمند و هنرور نیز بودند و نیز کسانی که در کار داد و ستد، نوآور شناخته میشدند. آنها در رویدادهای دلخراش جنگ، ناگزیر شده بودند که سرزمین خود را رها کنند. زمانی که به تهران آمدند، برای گذران زندگی دست به کارهای بسیاری زدند. چند تنی از آنها دست به کار ساختن صندلیای شدند که در اروپا فراوان بود اما در ایران ساخته نمیشد. صندلی آنها همان است که به نام لهستانی شناخته میشود. هر چند در این بازگفت اندکی باید تردید کرد و آشنایی ایرانیان با صندلی لهستانی را تنها و تنها به پناهندگان لهستانی نسبت نداد.
حقیقت آن است که گیلانیها بسیار زودتر از تهرانیها با صندلی لهستانی آشنا شده بودند. در سدهی پیش، گیلان و آذربایجان، دروازههای آشنایی ایرانیان با تازههای زندگی اروپایی دانسته میشدند. بازرگانان گیلانی زمانی که به روسیه و لهستان سفر میکردند با خود ابزار و وسایلی میآوردند که برای مردم ما تازگی داشت. یکی از آن نوینها، صندلی لهستانی بود. بازرگانان گیلانی این صندلیها را از باکو به رشت میآوردند. سپستر نجاری توانا که کارگاه درودگریاش در بازار رشت بود، با تقلید از صندلیهای لهستانی، شمار بسیاری از آنها را ساخت. اما در تهران داستان چیز دیگری بود و آشنایی پایتختنشینان با صندلی لهستانی به همان پناهندگانی بازمیگردد که این صندلی زیبا را میساختند و روانهی بازار میکردند.
صندلی لهستانی زودتر از آنچه پناهندگان گمان میبُردند، در دل تهرانیها جا باز کرد و کموبیش به هر خانهای راه یافت. کافهها، رستورانها، هتلها و ساختمانهای دولتی نیز آکنده از این دست صندلیها شدند. سالنهای تهران در دهههای بیست و سی خورشیدی، پُر از صندلیهای لهستانی بود. صندلیها را با دلبستگی بسیار گردگیری میکردند و غبار نشسته روی آنها را میزدودند. سپس با رفتاری آشکارا فخرفروشانه، روی صندلی لهستانی مینشستند و به پشتی آن تکیه میزدند. روی میز و کمدها ظرفهای کریستال و نقره و تندیسهای کوچک گِلی میگذاشتند و اگر زمستان بود شومینه را هم روشن میکردند. همهی اینها نشانهای از تجددگرایی تهراننشینان بود.
صندلیای که ایرانیها به آن لهستانی میگفتند، نخستینبار در سدهی نوزدهم میلادی در دربار خاندان پادشاهی اتریش ساخته شده بود. استادی چیرهدست به نام «میشاییل تونت» توانست روش خَمکردن چوب را بیابد و صندلیهایی زیبا طراحی کند و بسازد. او این صندلی را شایستهی دربارهای شاهی میدانست و از اینرو ساختهی خود را پیشکش شاهزادگان وینی کرد. اما صندلی او تنها در دربار نماند و به سرعت در کافههای اروپایی از آن استفاده شد. به ویژه در دههی سی میلادی شمار ایندست صندلیها در اروپا فراوان بود.
لهستانی ها آواره در تهران دهه ی بیست
صندلی لهستانی و بهکار گرفتن آن در تهران، ناچار داستان دردناک پناهندگان لهستانی را به یاد میآورَد. زمانی که هیتلر و ارتش نازی از یکسو و شورویها از سوی دیگر به لهستان یورش بُردند، روسها بیش از 200 هزار لهستانی را به تبعیدگاههای سیبری فرستادند. لهستانیهای بختبرگشته، در شرایط بسیار سختی در اردوگاههای سرد و یخبندان سیبری بهسر میبردند تا آنکه ارتش آلمان به شوروی حمله کرد. شورویها چارهای جز این ندیدند که آوارگان لهستانی را آزاد کنند. در بهار 1321 خورشیدی، 120 هزار آوارهی تبعیدی لهستانی با کشتی به بندرانزلی فرستاده شدند و سپس آنها را سوار بر کامیونها راهی تهران کردند. در تهران در چندین کمپ از آنها نگهداری میشد؛ یکی کمپ یوسفآباد بود، دیگری کمپ دوشانتپه و چند جای دیگر. در هر کدام از آن کمپها، که با مراقبت بسیار مامورین انگلیسی همراه بود، 50 چادر زده بودند. در هر چادر چهار تخت چوبی وجود داشت.
زمستان آن سالِ تهران بسیار سخت و توانفرسا بود. تهرانیها میگفتند چنین سرمایی را به یاد ندارند. روزها سپری شده بود و برف و بوران تمام نمیشد. در یک شب سرد و توفانی از همان زمستان سرد، باد توفنده چادرهای کمپ را از جا کند و با خود بُرد. آوارگان لهستانی در آن شب بیش از پیش بیسرپناه ماندند.
برای کاستن از درد و رنج آنها، گاه نوجوانان و جوانان لهستانی را سوار بر اتوبوسها برای گردش وتماشا به خیابانهای تهران میبُردند. در آن زمان، خیابانهای تهران پُر از سربازان و افسران ارتشهای متفقین بود. با آنکه در آن سالها بهسبب جنگ جهانی، قحطی نان و قند و شکر بود و صفهای دراز گرفتن خوراک و نان در همه جا دیده میشد، نگاه همدلانه و دلسوزانهی بسیاری از تهرانی به کودکان و جوانان پناهجوی لهستانی، سبب دلگرمی و امید اندک آنها بود.
چندی زمان نبُرد که با پایان جنگ جهانی دوم، شماری از لهستانیها از ایران رفتند و شماری دیگر در تهران ماندند و زندگی تازهای را آغاز کردند. آنها مغازههایی در تهران، به ویژه در خیابانهای لالهزار و شاهآباد اجاره کردند و در هتلها و کافهها و رستورانها سرگرم کار شدند. شماری هم به کار پرستاری در بیمارستانها میپرداختند.
بدینگونه بود که زندگی لهستانیها با زندگی مرکزنشنینان آمیخته شد؛ چیزهایی فراگرفتند و چیزهایی به میزبانان تهرانی ارمغان کردند. یکی از رهآوردهای سفر دور و دراز و سخت آنان، صندلی لهستانی بود. ایرانیها بهکارگیری این صندلیهای آسوده و خوشتراش را وامدار پناهجویان لهستانی هستند.
*با بهرهجویی از: کتاب «از ورشو تا تهران» نوشتهی محمدعلی نیکپور (1388)؛ گزارش تارنمای «ایسنا» و «شمال ما».