در اینکه خرافات و باوری بیپایه بود، حرفی نیست. اما چه کسی آن حرفها را دربارهی توپ مروارید به زبان مردم انداخته بود؟ میگفتند: از قدرتی خدا، توپ مروارید با پای خودش از شیراز تا تهران آمده؛ درمان نیازمندان است و مراد میدهد. سخت بشود باور کرد؛ اما زنان تهرانی تا سالهای سال همینگونه دربارهی توپ مروارید فکر میکردند و نمیخواستند ذرهای از حرف خود برگردند. تا آنکه در روزگار نوخواهی و تجددطلبی، توپ را برداشتند و جایی بردند که چشم مردم به آن نیفتد. داستانش نقل اینجا و آنجا بود. از آن حرفها برخی خندهشان میگرفت، برخی هم از شگفتی و اندکی هراس، دهانشان بازمیماند. داستانش را باید پِی گرفت.
روی سکوی کاشیکاری شدهای، به بلندی یک متر، در بخش جنوبی میدان ارگ (میدان توپخانه)، جایی بود که توپ مروارید را گذاشته بودند و از دور هم میشد آن را دید. درست روبهروی نقارهخانهی تهران بود. تهرانیها به لهجهی خود آن را «توپ مرواری» میگفتند. توپهای دیگری هم در میدان بود، اما در چشم تهرانیها هیچ کدام ارج و اهمیت توپ مروارید را نداشت.
یکی از دورترین گزارشها دربارهی آن توپ به سفرنامهی نقاشی فرانسوی به نام «اوژن فلاندن» بازمیگردد که در زمان محمدشاه قاجار به تهران آمده بود. او نامی از توپ مروارید نمیبَرد، اما نشانههایی میدهد که با توپ مروارید یکی است. فلاندن مینویسد که دور تا دور میدان، حجرههایی بود که درون آن توپهایی آمادهی شلیک گذاشته بودند و سربازانی کنار توپها نگهبانی میدادند. یک توپ بزرگ نیز در میانهی میدان بود. توپ بزرگی که فلاندن به آن اشاره میکند، همان توپ مروارید است.
زنان تهرانی در روزگار قاجار، به این توپ پارچه میبستند و از آن درمان دردها و گرفتاریهایشان را میخواستند. پسینگاههای آدینه و شبهای چهارشنبهسوری، دورتادور توپ مروارید غلغلهای از زنان را میشد دید که با هیچ ضرب و زوری نمیشد دورشان کرد. زنان نازا و دختران دَم بخت از زیر توپ رد میشدند و با خواندن وِردها و زمزمهی حرفهایی از سر نیاز، دست روی توپ میکشیدند و باور داشتند که اگر دلشان صاف و بیغلوغش باشد، مراد خود را از توپ مروارید میگیرند. چه قفل و پارچهها که به توپ بسته نشده بود! اما رد شدن یا سوار شدن به توپ، آیینی داشت. دخترانی که آرزوی رفتن به خانهی بخت را داشتند، یا زنانی که نازا بودند، به کمک بانویی که همراه شان بود، سوار توپ میشدند و سه بار کلماتی را با خود میخواندند و سپس به آرامی از توپ پایین میآمدند و جایشان را به زنان دیگری میدادند که بیتاب درمان گرفتن از توپ بودند! اگر آرزوی زنان برآورده میشد و تا یکسال پس از آن به خانهی بخت میرفتند یا باردار میشدند، باید کنار توپ شمعی روشن میکردند.
یک باور به درمانگری دیگر توپ مروارید به نوزادان و بچههای بیمار برمیگشت. مادران آنها کهنههای کودک بیمارشان را به توپ میبستند یا کهنهها را از زیر لولهی توپ میگذراندند و با خواهش و لابهگری درمان بچههایشان را آرزو میکردند. بهراستی که این رفتارها شگفتآور بود!
توپ مرواری در میدان ارگ تهران در روزگار سلطنت ناصرالدینشاه
ناصرالدینشاه در یادداشتهای روزانهاش، در روز 24 اسفندماه 1271 خورشیدی، به غلغله و ازدحام زنان کنار توپ مروارید اشاره کرده است. شاه نوشته: «دیدم به قدر دویست سیصد نفر زنها رفته بودند و به قدر هفتصد هشتصد زن دیگر نشسته بودند که بعد از اینها بروند. زنها میرفتند زیر روپوش توپ و از آن طرف بیرون میآمدند و بعد هم باید از زیر نقارهخانه و صدای دُمبک بگذرند که سفیدبخت بشوند!». انگار خود شاه هم از پایان دادن به آن غلغله ناامید شده بود؛ چون در ادامهی یادداشتش مینویسد که به توپچی سپردم کاری به کار زنها نداشته باشد و بگذارد هر کار که دلشان میخواهد بکنند.
اما نزدیک شدن به توپ مروارید چندان هم آسان نبود. کنار توپ نگهبانها از زنان باج میگرفتند. زنها باید صد دینار به توپچی میدادند تا او اجازه بدهد به توپ پارچه ببندند و از زیر آن رد بشوند. گاهی هم شیرینی و کلهقند از زنان «حق حساب» میگرفتند!
اما تنها در چشم زنان تهرانی نبود که توپ مروارید ارج و بها داشت. مردان هم برای گریز از قانون و رهایی از چنگ ماموران زورگوی دولتی، کنار توپ مروارید «بست» مینشستند. بستنشینی آیینی برای مردمی بود که بهجایی پناه آورده بودند. در زمان بستنشینی کسی کاری به آنها نداشت و از دستدرازی ماموران در امان بودند. تا میانهی پادشاهی قاجاریه، اگر محکومی خود را به توپ مروارید می رساند و در آن جا بست می نشست، کاری به او نداشتند. امیرکبیر کوشش بسیاری کرد که جلو این گریز از قانون را بگیرد، اما کارهای او سودی نداشت و پس از او هم توپ مروارید جایی برای در امان ماندن خلافکاران و قانون گریزان شد. حتا زنانی هم که از دست هَوو و مادر شوهرشان آزار میدیدند یا از شوهرانشان کتک میخوردند، زیر توپ مروارید بست مینشستند و دادخواهی میکردند! در زمان مظفرالدینشاه نیز محکومان را به توپ مروارید میبستند و تازیانه میزدند.
توپ مروارید را چه کسی ساخته بود؟
پیشتر گفتیم که تهرانیهای قدیم داستان سر هم کرده بودند و میگفتند توپ مروارید با پای خودش از شیراز به تهران آمده! برخیها هم می گفتند توپ مروارید غنیمتی شاهعباس صفوی از پرتغالیهایی است که جزیرهی هرمز را اشغال کرده بودند و شاهعباس آنها را بیرون راند. کسانی هم بودند که توپ را غنیمت نادرشاه افشار از هندوستان میدانستند، یا میگفتند توپ را به دستور کریمخان زند در شیراز ساختهاند. هر کسی حرفی میزد و دربارهی آن قصهای میبافت. اما هیچکدام از آن حرفها درست نبود. تاریخ ساخت و نام سازندهی توپ مروارید درون لولهی ترنجی توپ دیده میشود؛ نوشتهای که برجسته است و به سادگی میتوان آن را خواند.
این توپ پُرماجرا، در زمان فتحعلیشاه قاجار و به دستور پسر شایستهی او، عباس میرزا نایبالسلطنه، در سال 1233 مهی (:قمری) و به دست استادی ریختهگر به نام اسماعیل اصفهانی در کارخانهی توپریزی تهران، یا شاید هم تبریز، ساخته شده است. بر روی توپ شعری از ملکالشعرای آن زمان ایران، فتحعلیخان صبا، دیده میشود. در آن شعر گفته شده که «شاه جمشیدنشان، فتحعلیشاه»، «داد فرمان که همین توپ همایون پیکر/ زیور درگه دارا بُوَد و عرصهی کین»، و بیتهایی دیگر در ستایش شاه و اهمیت توپ. در آن زمان در باور مردم، توپهای نظامی نماد قدرت کشور و مایهی فخر و نازش دولت در برابر بیگانگان و دشمنان دانسته میشدند. بگذریم از اینکه پس از آنکه توپ مروارید در چشم زنان تهران قدیم نشانهی درمانگری و سفیدبختی شناخته شد، بیتهایی مردمی (:عامیانه) ساختند و بر سر زبانها انداختند، از اینگونه:
ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی
بختی جوون و نوندار، روزی بکن ز جایی
ای توپ چارهها کن، کارم گرهگشا کن
صدتا گره به هر نخ، من میزنم تو وا کن!
جای فتحعلیخان صبا، ملکالشعرای دربار خاقان جمشیدنشان، خالی که این بیتها را بخواند و ببیند مردم به جای بیتهای استوار و پُرطنین او، چه چیزهایی سر هم کردهاند و ورد زبانشان شده است!
توپ مرواری در وزارت امور خارجه
اما چرا مردم به این توپ نظامی، توپ مروارید میگفتند؟ گویا در آن زمان رشتههایی از مروارید بدلی به دهانهی توپ بسته شده بود و از همینرو در زبان مردم به توپ مروارید آوازه پیدا کرد. باز پرسیدنی است که چرا مروارید به توپ بسته بودند؟ آن هم مروارید تقلبی و بدلی؟ کسی پاسخش را نمیداند!
به هرروی، توپ مروارید در میدان ارگ بود و بود تا قاجاریه کنار رفتند، یا بهتر بگوییم کنارشان گذاشتند و زمان پادشاهی رضاشاه رسید. او که دستور داد بود خیابانکشیهای تازهای انجام بدهند و چهرهای نو و تازه به تهران بدهند، دست به دگرگنی ساختار میدان توپخانه زدند و توپ مروارید را به محوطهی دانشکدهی افسری، در میدان مشق، بُردند و بر روی سکوی ورودی دانشکده جای دادند؛ همان جایی که اکنون ساختمان شماره هفت وزارت امور خارجه است. دیرزمانی است که بازدید از توپ مروارید شدنی نیست و تنها میتوان از پشت نردههای محوطهی ساختمان، نیمنگاهی به آن انداخت. هر چند گفتوگوهایی برای بردن آن به جایی مناسبتر شده است تا مردم امکان دیدن این توپ پُرماجرا و تاریخی تهران را بیابند.
*با بهرهجویی از: تارنماهای «دانشنامهی جهان اسلام»؛ «تاریخ ایرانی»؛ «تهرانشناسی»؛ گزارش خبرگزاری «مهر» و نیز کتاب «سرگذشت طهران» نوشتهی امیرحسین ذاکرزاده (1387).
* یادداشت ناصرالدینشاه درباره توپ مروارید برگرفته از نوشتهی تارنمای ایران شناسی است.