یادمان نمیآید آخرین باری که نامهای برای دوستی نوشتیم و پُست کردیم، کی بود. به مقصد رسیده بود، یا نرسیده بود؟ خوانده شده بود، یا ناخوانده مانده بود؟ یادها چه زود کهنه و دور میشوند. انگار هیچ وقت نبودهاند، یا گذر روزگار آنها را از ریشه کنده و با خودش بُرده است. نامههایی که مُهرِ گذر و رفتنشان تمبرهایی بود که از قشنگی تُوی صورتمان میخندیدند. زبان، پشت تمبر میکشیدیم. چسبناک بود و مزهای داشت نه شیرین، نه تلخ. مزهاش روی زبانمان مینشست و حسی میبخشید که خودِ خود شادی بود. تمبر خیس را روی پاک میزدیم و انگشت رویش میکشیدم تا خوب بچسبد. تنها مانده بود تا سرِ خیابان برویم و نامه را داخل صندوق پستی بیندازیم و چشم به راه بمانیم تا پاسخش برسد. چه چشم بهراهی سخت و آسانی! دلهرهآور، کیفدار، بیقرار و لذتبخش! راستی، تمبرها، همان تمبرهای کوچک و دندانهدار، از همه رنگ و دلبرانه، از چه زمانی چشمهای ما را از شادی داشتنشان پُر کردند و همراه نامههایی لبریز از واژهها و احوالپرسی، شدند؟ داستانش به گذشتههای تاریخی بازمیگردد.
تا سرآغاز پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، نامههای اداری مُهر دولتی داشتند و اگر هم زیادی رسمی و اداری بودند، روی آنها تمبرهای روسی میزدند. خود ما تمبر ایرانی نداشتیم. زشتی چسباندن تمبر روسی به نامههایی که به فارسی نوشته شده بود، دولت را به فکر انداخت که گروهی را راهی پاریس کند و با گفتوگو با فرانسویها، راه و چارهای برای چاپ تمبر ایرانی بیابد. جز این هم چارهای نداشتند. فرنگیها مثل برق و باد پیشرفت کرده بودند و ما عقب مانده بودیم و برای داشتن ابزارها و نشانههای نو، به آنها نیاز داشتیم. تنها خوبیاش این بود که فرانسویها، مثل انگلیسیها و روسها بیچشم و رو نبودند و در ازای کمک و راهنمایی، غارت مان نمیکردند. این بود که فرانسویها گروه ایرانی را نزد کارشناس تمبری به نام «آلبرت بار» بردند و کمک کردند تا نمونه تمبرهایی را که او فراهم کرده بود و نام و نشان دولت ایران را داشتند، با خود به تهران بیاورند. تمبرها تصویری از شیر ایستاده ای داشتند که خورشیدی تابان و فروزنده، پشت آن میدرخشید؛ یعنی همان نشان شیر و خورشید کهن ایرانی. روی آنها هم نوشته شده بود: «پست ممالک محروسهی ایران». تمبرها در چهاررنگ بنفش، سبز، آبی و قرمز بودند و از یک شاهی تا هشت شاهی فروخته میشدند.
ناصرالدین شاه، پنجاه سال به تخت شاهی تکیه زد. ایرانیها خوبیها و بدیهای فراوانی با او دیدند و بسیاری از پدیدههای نوین جهان را شناختند. تمبر هم یکی از آن نوآمدهها بود. شاه قاجار برای اینکه سر و سامانی به پُست ایران بدهد، دستور داد اتریشیای به نام «ریدرر» را استخدام کنند و به تهران بیاورند و کارها را به او بسپارند. ریدرر که آمد از او خواستند زودتر دست بجنباند و تمبرهایی ایرانی چاپ کند. برای دولت زشت بود که تمبری با نشان شیر و خورشید ایران، نداشته باشد. ریدرر هم که «ر»های پشتسر نامش، صدا زدنش را برای ایرانیها سخت میکرد و برای اینکه خودشان را آسوده کنند به او «مسیو» میگفتند، 120 هزار تمبر سفارش داد و چاپ کرد. به هر روی، ریدرر توانست سامانی به پست ایران و چاپ تمبر بدهد، اما چندان هم دست و دل پاک نبود و زمانی که از ایران رفت، با آنکه دولت ایران همه جور خوبی در حقش کرده بود و احترامش را نگهداشته بود، دسته دسته تمبرهای نفیس یک قَرانی دولت را پنهانی با خودش به اتریش بُرد و فروخت و پولش را به جیب زد.
تمبرهای ناصرالدینشاهی
تمبرهای ایران در روزگار پادشاهی ناصرالدین شاه، در چاپخانهی دولتی اتریش، در شهر وین، چاپ میشد و بسته بسته به ایران میرسید. بیشترِ تمبرها تصویری از چهرهی ناصرالدینشاه داشتند؛ تصویری که کوچکتر از اندازهی معمول بود تا سبیلهای تاب دادهی شاه نمایان باشد! تمبرهایی هم بودند که نیم رُخ شاه را درون دایرهای نشان میدادند. در همهی آنها نشان شیر و خورشید، دیده میشد.
در همان زمان، تمبرهای ایرانیای هم بودند که در هلند چاپ شده بودند و کلکسیون دارهای امروزی آنها را به نام تمبرهای «ناصری طلایی» میشناسند. کارشناسان تمبر، این دست از تمبرهای آن روزگار را در شمار زیباترین و ظریفترین تمبرهای کلاسیک جهان میدانند و تمبر جمعکنها برای داشتنشان سر و دست میشکنند. از ناصرالدین شاه و دولتش بعید بود که آن همه ذوق به خرج بدهند؛ یا از دستشان در رفته، یا ذوق و هنر چاپخانهی هلندی بوده است. این را از آن رو میگوییم که زمانی که ناصرالدینشاه دستور داد تمبرهایی را در خود ایران چاپ کنند، اگر چاپ تمبر بد و ناخوانا از کار درمیآمد به جای آنکه آن را کنار بگذارند، پشت همان تمبر، تصویر دیگری چاپ میکردند. این بیسلیقگی سبب شده بود که تمبرهایی نازیبا چاپ بشود. تمبربازها، این تمبرهای بدترکیب دو سویه را مفت هم نمیخرند.
دو نکتهی دیگر دربارهی تمبرهای ناصرالدین شاهی هست که نباید ناگفته گذاشت. یکی اینکه تنها 28 سال پس از چاپ و پخش نخستین تمبر در جهان، ما نیز «تمبردار» شدیم. این، امتیازی است که در عالم تمبر و تمبرداری باید به حساب خودمان بنویسیم و به آن بنازیم. دیگر آنکه در همان دورهی ناصری، پاکتهای پستی با نشان تمبرهای پنج شاهی، چاپ شدند. نخستین کارت پستال ایران نیز در همان زمان انتشار یافت. این کارت پستالها، باز تصویری از ناصرالدین شاه داشتند. انگار ایران هیچ نماد و نشانه و سازهی تاریخی و تمدنی نداشت که روی تمبر بچاپند، جز ناصرالدین شاهی که سخت به تخت شاهی چسبیده بود. کسی چه میداند؟ شاید دیدن همین تمبرهای تکراری بود که میرزا رضای کرمانی را که به همه جا «عریضه» و نامه مینوشت و روی نامهها تمبر می زد و از روزگار سختش شِکوه و شکایت میکرد، وادار کرد ناصرالدین شاه را ترور کند. کار خوبی نکرد خُب، اما شاید خسته شده بود از این همه چهرهی تکراری ناصرالدینشاه روی تمبرهایی که باید هر روز به پاکت میزد.
تمبرهای دیگر
در زمان مظفرالدین شاه قاجار، گویا سه دسته تمبر چاپ شد. جانشینش، محمدعلیشاه هم که دوره پادشاهیاش تنها دو سال بود، چاپ تمبرهایی 50 قَرانی را به هلندیها سفارش داد. هلندیها که فهمیده بودند محمدعلیشاه یک نمه گیج میزند، کلاه گشادی سرش گذاشتند برای کلیشهی تمبرهای سفارشی او، 3500 فرانک به جیب زدند.
احمدشاه، واپسین شاه قاجار هم تمبرهایی چاپ کرد. نخستین آنها به نام «تمبرهای تاجگذاری» آوازه پیدا کردهاند و تصویر شاه 12 ساله را نشان میدهند. این تمبرها که در هلند چاپ شده بود، چند ماه پس از تاجگذاری شاه به تهران رسید. تمبرهای دیگر احمدشاه از این امتیاز برخوردار بودند که بر روی یکی از آنها نشان فروهر و بر روی بسیاری دیگر تصویری از تختجمشید دیده میشد و بسیار زیبا بودند.
یکی دو نکتهی دیگر را باید یادآوری کرد. نخست اینکه در دورهی قاجار، در کنار چاپ تمبر، ایران به عضویت اتحادیهی جهانی پست درآمد. دیگر آنکه شمار تمبرهای چاپ شده از زمان ناصرالدینشاه تا پایان قاجاریه را 601 تمبر برشمردهاند. هر چند در آن زمان تمبرهای تقلبی هم دور از چشم دولتیها، چاپ میشد که خود داستان جداگانهای دارد. همین اندازه بگوییم که کاغذ تمبر را که روی برگههای سفید چاپ کرده بودند، در آب زعفران میجوشاندند تا کاغذی زردرنگ، از همان کاغذها و تمبرهای دولتی، به دست بیاید. برخی از ما گاهی از این دست تقلبها، چه در چاپ تمبر و چه در هر کار دیگر، داشتیم!
*با بهرهجویی از: جستار سیروس ارجمند با عنوان «تاریخچهی تمبر ایران» در مجلهی «ایرانشناسی» (1375)؛ و نیز کتاب «13 حکایت شیرین از طهران» نوشتهی فرزانه نیکروح متین (1395).
یک پاسخ
تاریخچه بسیار زیبایی بود.
دستمریزاد