منوچهر فرهنگی سال 1304 خورشیدی در کرمان زاده شد. خانوادهاش زرتشتی بودند. تا کلاس دهم درس خود را در کرمان خواند و سپس به تهران آمد. پس از گذراندن دوره سربازی در یک شرکت بازرگانی مشغول به کار شد و شتابان پیشرفت کرد و مدیریت چند شرکت صادراتی را بر دوش گرفت. سپس همراه با برادر خود شرکت وارداتی و صادراتی را بنیاد گذاشت. در ساخت دهکده ساحلی و مجموعه گردشگری در بندرانزلی، راهاندازی کارخانه داروسازی «آترا» که یکی از بزرگترین کارخانههای ایران شد، کوشش فراوان داشت. منوچهر فرهنگی با فرانک سیوشانسی پیمان همسری بست. فرزندان آنان به نامهای رامین و رامش هستند. روانشاد فرهنگی در سال 1359 از ایران خارج شد تا همراه با دو برادر خود اردشیر و مهربان کارهای نیکویش را دور از مرزهای ایران ادامه دهد. منوچهر فرهنگی 82 سال زندگی سراسر فراز و نشیبی را گذراند. نزدیک به سی سال از سرزمین مادری خود دور بود. همه کسانی که وی را میشناختند با شنیدن مرگ ناگوار وی در شامگاه نخستین روز فروردینماه سال 1387 خورشیدی، گویی پدری را از دست دادند.
نامآوران همواره با پشتکار و نوآوری در راستای بالندگی و فرهیختگی گام برداشتهاند. آیندگان نیز از اندیشهی والا و کوششهای خستگیناپذیر آنان، در فراهم کردن زندگی بهتر بهره میبرند. با خواندن زندگینامهی این بزرگان میتوان نکتههایی پیدا و پنهان از منش و روش زندگی آنان که باعث شده شخصیتی ماندگار و تاثیرگذار از آنها بسازد را دریافت کرد و با الگو گرفتن از زندگی آنها راه پیشرفت خود را هموار ساخت. در این بخش جستاری کوتاه از زندگینامهی روانشاد منوچهر فرهنگی از نامآوران هازمان زرتشتی بازگو میشود. این یادنامه برای نخستین سال درگذشت شادروان منوچهر فرهنگی به کوشش دکتر فرهنگ مهر فراهم آمده و در آن نوشتههایی از چند استاد تاريخ و فرهنگ ایران که از دوستان نزدیک آن شادروان بودند گنجانده شده است. از شادوران منوچهر فرهنگی با فَرنام دوست راستین میهنپرست، از خودگذشته، زرتشتی پاکدل و مخالف خرافههای دینی و یک انسان پُرارج و والا نام برده میشود.
دکتر فرهنگ مهر در این یادنامه مینویسد: «من و او کمابیش همسال بودیم او در کرمان و من در تهران پا به جهان نهادیم. منوچهر در پانزده سالگی به تهران آمد تا آموزش دبیرستانی را در تهران به پایان رساند. او هرگز به دانشگاه نرفت، در آن روزها در شهرستانها بیش از در تهران، با ایرانیان غیرمسلمان بدرفتاری و با آنها مانند شهروند درجه دوم برخورد میشد و زندگانی روزانهی آنها با محدودیتهای فراوان و تبعیض بسیار همراه بود. در گیرودار چنین بیعدالتیها، منوچهر بر آن شد که به کاری مشغول شود که کمترین تماس با مردم را داشته باشد. منوچهر دوستدار طبیعت بود از اینرو در آغاز بدنبال کار معدن در سرچشمه کرمان رفت و در آنجا به معدن مس رسید، پروانه از دولت گرفت و با استخدام یک نفر ایتالیایی متخصص معدن به کار پرداخت چون سرمایه کافی نداشت ابتدا، یک زرتشتی ثروتمند را به شرکت دعوت کرد ولی در کار موفق نبود ناچار پروانه خود را به ایرانی دیگری که در کار معدن سابقه داشتند فروخت. (فروش پروانه به شخص ثالت تردید نیست. دوست من مسعود قراچهداغی که از بدو تشکيل شرکت ملی معادن مس سرچشمه کرمان تا هنگام انقلاب یکی از مدیران اجرایی شرکت مزبور بود به من اظهار داشت که خریدار پروانه برادران رضایی بودهاند و پس از مدتی برادران رضایی هم با نگرش به حجم کار ذخيره قابل توجه مس و حجم سرمایه لازم با شرکت انگليسي بنام Selection Trust قراردادی بستند که به موجب آن شرکت انگلیسی قبول کرد هزینههای آغازین را برای اکتشاف و استخراج در برابر دریافت 4۹% از سهام شرکت مس بپردازد. پس از هزینه کردن ۱۸ میلیون دلار، شرکت انگلیسی Selection Trust متوجه شد که آنها هم به تنهایی و با سرمایهی خودشان نخواهند توانست به اندازه کافی کار ششصد میلیون تن ذخیره مس استخراج را دنبال کنند از این رو در فکر دریافت وام از ایران یا انگلیس بودند، هوشنگ انصاری وزیر صنایع و معادن که به مفید بودن مالکیت معادن مس و بهره برداری از آن آگاه بود با پرداخت 54 میلیون تومان غرامت به سهامداران ایرانی و مبلغ اعلام نشدهای به شرکت انگلیسی آن را برای دولت ایران خریداری کرد و امروز این معادن یکی از منابع درآمد دولت است. پس از این شکست منوچهر به تهران برگشت و در اندیشه فعالیتی بازرگانی – صنعتی افتاد و به اتفاق دو برادر بزرگترش اردشیر و مهربان شرکتی تشکیل داد و به وارد کردن دارو و فرآوردههای پزشکی از خارج و همچنین ساختن کارخانهای برای داروسازی در تهران پرداخت، منوچهر با استعدادی که در مدیریت داشت به تقسیم کار بین برادران دست زد. مهربان مسوول واردات از خارج، اردشیر مسوول گرداندن کارخانه و منوچهر مسوول بازاریابی شد. خوشبختانه این فعالیتها با کامیابی همراه بود و با سرعت پیشرفت کرد و برادران فرهنگی که اکنون بازرگان و کارخانه دار خود ساخته شده بودند بزودی ثروتمند شدند منوچهر از این فعالیتها راضی بود زیرا سود آن به همگان میرسید منوچهر در بازاریابی و فروش مبتکر بود از جمله کارهای او این بود که با دانشکده پزشکی تهران وارد مذاکره شود که هزینه چاپ و توزيع مجله دانشکده را بپردازد و در مقابل حق داشته باشد یکی دو صفحه را برای اعلان و تبليغ داروهای وارداتی یا ساخته شده توسط خودشان در ایران را استفاده کنند. به این ترتیب از پرداخت حقوقی به افراد برای رفتن به مطب پزشکان و معرفی داروهای آنها معاف شدند برادران فرهنگی افراد نیکاندیش و دهشمند بودند و هر یک مقداری از درآمد خود را به میل و سلیقه خود برای امور عام المنفعه که دلخواهشان بود خرج میکردند. اردشیر بیشتر کمک مالی برای ساختمانها و مراکز اجتماع و نیایشگاههای زرتشتیان میداد، مهربان برای آموزشهای دینی، کانونهای جوانان چاپ و پخش کتابهای دینی و سازمان جهانی زرتشتیان War Zoroastrian Organization باری میداد. منوچهر باور داشت که تنها از راه گسترش فرهنگ صلح و انسان دوستی میان همهی مردم و از راه رعایت حقوق بشر میتوان به بهبود زندگانی مردم جهان کمک کرد. علاقه و دلبستگی او به فرهنگ ایرانی، احیای دوبارهی جلال ایران باستان بر اساس راستی، آزادی و از میان بردن تبعیضات به نام نژاد، جنس و مذهب نمونه بود. او دین را به عنوان یک روش زندگی قبول داشت نه چیزی بیش از آن، از اینرو پیروی از اندیشه نیک، گفتارنیک و کردار نیک را تنها راه رستگاری مردم، پیشرفت کشور و آرامش جهان میشناخت. او باورهای خود را بدون ترس و دودلی دنبال می کرد و به موقع عمل میگذاشت. او دشمن خرافهپرستی، عقاید دینی (جزمگرایی) بود و از هر راهی با آنها مبارزه می کرد. او با خشونت وحشیگری و به کارگیری نادادگری و ستم مخالف بوده و داراییش را در این راهها خرج میکرد. هر سه برادر از خودنمایی به کارهای نیک، آشکار شدن دهش و یاری به نیازمندان پرهیز داشتند. بهویژه منوچهر که بسیار در پنهانکاری در این زمينه کوشش داشت، او براین باور بود که پاداش نیک در خود عمل نیک است و نباید کار نیک را برای انتظار پاداش از سوی خداوند و قوای مافوقالطبيعه انجام داد. سرزمین ایران برای او مقدس بود. در سال ۱۳4۹ برای جلب توریست به ایران ایجاد کار و افزایش ثروت ملی به ایجاد ویلاهای تابستانی در سواحل دریای خزر در بندر پهلوی دست زد و نام آن را دهکده ساحلی گذاشت. این فکر پس از مسافرتی به بیروت و مشاهده اعراب ثروتمندی که از کشورهای همسایه برای گذراندن تعطیلات تابستانی و تفریح به آنجا میروند در او ایجاد شد و پیش از آن که دولت ایران به فکر ایجاد چنین مرکزی در جزیره کیش بیفتد. تا سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی آغاز شد او ۳۵۰ ویلا و ۷۰ آپارتمان در دهکده ساحلی ساخته و به فروش رسانده بود و ویلاها و آپارتمانهای بسیار دیگری در زیر ساخت بود. انقلاب اسلامی، شنا کردن و حضور زنان و مردان را با هم در ساحل دریا مخالف اسلام میدانست پس به تخریب تسهیلات تفریحی در ساحل دهکده ساحلی برآمد. منوچهر کتابخانهای غنی در دهکده ساحلی در منزل خودش ساخته بود و در آن مجموعهی بزرگی از کتاب و نوشتارها در پیوند با فرهنگ، تمدن و تاریخ ایران باستان و ایران پس از اسلام را گردآوری کرده بود. شماری از این کتابها قدیمی و خطی و تقريبا منحصربهفرد بودند و این کتابخانه هم به یغما رفت و تا آخرین روز زندگانی منوچهر از این بابت شکسته دل بود. در نبود او همه ثروت او و برادرانش مصادره شد و منوچهر برای حفظ خود و خانواده در سال ۱۳۵۹ خورشیدی (1980 میلادی) به اسپانیا کوچ کرد. ارادهی شکستناپذیر و روحیهی پرتوان منوچهر باعث شد که در اسپانیا هم او به فکر کار و فعالیتهای مثبت بیفتد. با مشاهده جوانان ایرانی که با خانوادههایشان به جنوب اسپانیا کوچ کردهاند او به فکر افتاد که کاری برای آنها انجام دهد. در آن هنگام ورود به مدارس اسپانیایی برای جوانان ایرانی که زبان اسپانیایی نمیدانستند، ممکن نبود. حضور تعدادی از دبیران و کارمندان مدرسهی ایران زمینِ تهران (که زبان تدریس آن انگلیسی بود) در محل، او را به فکر بنیادگذاری مدرسهای برای جوانان ایرانی انداخت با این فکر که زبان تدریس انگلیسی و فارسی باشد. در آغاز چند نفر از ایرانیان مقیم جنوب اسپانیا هم وعده کمک مالی دادند ولی هیچکدام به وعده خود عمل نکردند. شمار دانشآموزان داوطلب رفتن به مدرسه ۷۰ تن بود. منوچهر با یاری بانو ساهاکیان معاون پیشین مدرسه ایران زمین در تهران، در یک ساختمان اجارهای مدرسه را آغاز کرد و چندی بعد با یاری یک نفر انگلیسی متخصص تعلیم و تربیت به نام Hutchenson وارد رایزنی شد و تحت مدیریت او کالجی به نام کالج بینالمللی اسپانيا International College – Spain در شهر آندلس Andalusia) در Eslapona بنیاد کرد. مدرسهی شبانهروزی بود و بیشتر هزینهاش را خودش پرداخت. شوربختانه شمار دانشجویان روزبهروز کمتر میشد ولی منوچهر کسی نبود که نااُمید شده جا خالی کند. او در سال ۱۳۹۳ (۱۹۸۶میلادی) تصمیم گرفت جایی در La Maalaga نزدیک مادرید خریداری کرده کالج را که با برنامه International کار میکرد به آنجا برده در سطح بالایی از کودکستان تا دانشپایهی۱۲ راهاندازی کند. آرمان منوچهر این بود که بتواند فرزندان سفرا و کادر دیپلوماتیک دولتهای خارجی در مادرید را به کالج خود بکشاند و همچنین جوانان اسپانیولی را هم بپذیرد. در آغاز شمار دانشآموزان ۳۰ و آموزگاران و کارکنان 14 تن بود و امروز کالج بیش از ۷۰۰ نفر دانشآموز از ۵۰ کشور و ملیت مختلف و ۱۳۰ نفر دبیر و کارمند دارد، کالج از سوی E.CLS و N.E.AS,C به رسمیت شناخته شده و نتایج آکادمیک کالج فوقالعاده درخشان است و دانشآموختگان کالج در بهترین دانشگاههای جهان وارد میشوند. امروز این کالج از بهترین مدارس اسپانیا و یکی از سه کالج بالای کشور است در س ال ۲۰۰۷ منوچهر فرهنگی با عنوان رییس هیاتامنای كالج از سوی شورای اروپایی مدارس بینالمللی به دریافت جایزه حمایت از آموزش و پرورش جهانی دست یافت. این هم یکی از آرزوهای منوچهر بود که دانشآموزان کشورهای گوناگون، از نژاد و ملیتهای گوناگون، با دین و زبان و فرهنگ خودشان در این مدرسه با هم تماس پیدا کرده یکدیگر را بشناسند و میان آنها مهر و دوستی برقرار شود و کینه و دشمنی از میان برود. منوچهر فرهنگی دانشآموزان ایرانی نیازمند را کمک مالی میکرد وی باور داشت که با پشتیبانی از این دانشجویان دلبستگی آنها به فرهنگ و تاریخ ایران بیشتر میشود و همین روش امروز از سوی فرزندان او در کالج دنبال میشود. منوچهر همچنین به هنرمندان ایرانی که برای انجام برنامه به اسپانیا میروند کمک مالی میکرد. او در مادرید مزرعهای پدید آورد که در آن شماری ایرانی مشغول کار هستند و ایرانیانی را که به مادرید میآمدند و خانه نداشتند مدتی در دهکده (مزرعه) میپذیرفت تا پروانهی اقامت دریافت و شغلی پیدا کنند و مزرعه را ترک کنند. او همچنین پنهانی در چاپ و انتشار کتابهای نویسندگان ایرانی در باره فرهنگ و تاریخ ایران به آنها یاری میداد».
آشنایی نزدیک دکتر فرهنگ مهر با منوچهر فرهنگی از 6 سال پیش از درگذشت وی آغاز شد هنگامیکه دکتر مهر بهعنوان یکی از هموندان هیاتامنای کالج برگزیده شد و در نشستهای این هیات بیش از پیش با منش منوچهر فرهنگی آگاه شد. در بخشی از یادنامه نخستین سالگرد جاودانگی منوچهر فرهنگی به قلم دکتر فرهنگ مهر، نوشتهی نویسندگان نامدار ایرانی که منوچهر فرهنگی را در زمان مرگش میشناختند آمده است:
«واپسین روز سال 1386 که گذشت، برای جامعه ایرانیان در اسپانیا روزی فراموش نشدنی باقی خواهد ماند. زیرا مردی که از نظر بسیاری از آنان بزرگ خانواده شناخته میشد به گونهای ناگهانی با مرگی خونین آنان را ترک گفت. برای خیلی از خود اسپانیاییها نیز این روز بدون خاطره نخواهد بود زیرا به کوشش همین مرد «کالج بینالمللی اسپانیا در مادرید پایهگذاری شد که امروز از شناختهترین مراکز آموزشی فنی و تکنولوژی در این کشور است. روزنامههای بزرگ اسبانيا هر کدام گزارشهایی را به درگذشت این ایرانی سرشناس کشور خود اختصاص دادهاند، همچنان که رادیوها و تلویزیون های مختلف کشور به تفصیل در این باره سخن گفته اند نویسنده دانشمند ادامه میدهد:«فراموش نکنیم که اگر از میان صدها شخصیت سرشناس سدهی بیستم در زمینههای مختلف سیاسی و نظامی و اقتصادی و دیگر زمینهها نام گاندی یکتاپیرهن و چرخ نخریسی اوست که به عنوان والاترین انسان قرن در صفحات تاريخ ضبط خواهد بود، به خاطر این است که او پیش از هر چیز انسانی والا بود،سالیان دراز است که من دور از وطن، با بسیاری از ایرانیان فرهیخته جامعه برون مرزی خودمان سروکار دارم ولی باید صادقانه بگویم که در میان همه این دوستها برای منوچهر فرهنگی دوست نازنین، پاکنهاد و مهربان و فروتن و شوخ طبع و در عین حال در حد اعلا میهندوست و آیندهنگر خودم ارزش استثنایی قائل بودهام. فراموش نمیکنم که آخرین توصيهی همين دوست از دست رفته به نزدیکانش این بود که به خاطر عدم حضور او برگزاری آیین نوروزی را به شیوهی سالهای پیش در خانه متوقف نکنند، و پاس فرخندگی بهار را همچنان نگاه دارند، برای این انسان والا به پیروی از آیین زرتشتی خودش، جایی را که حقا شایسته اوست در دیار فروغ جاوید و در میان امشاسپندان آرزو میکنم». (پاریس، یکم فروردین ۱۳۸۷، شجاع الدین شفاء مجله کاوه شماره ۱۲ صحفه ۲)
«منوچهر فرهنگی که به خون خویش شستوشویش دادند، نامی در خور کارش داشت و این از شگفتیهای روزگار ماست أهل مصاحبه و گفتوگو و این حرفها نبود و در این مورد تعارف نمیکرد و واقعا حوصلهی بهبه و چهچه نداشت و رضای درون را به قیلوقال بیرون ترجيح میاد چه دستها که بر دلهای نامدار و چه دلها که بر دست های نیازمند گذاشته بوده تنها خودش میدانست و مزدای راهگشایی که مهری اینچنین در جانش نشانیده بود بر این اساس، بررسی زندگی او چندان آسان نبوده است، چون میبایست از زبان این و آن و از کارهای آشکار و روشن خودش مطالبی را برداشت و در سفرهای مشترک و نشستهای فراوانی که داشتیم با لطائفالحيل از زبان خودش شنيد. منوچهر فرهنگی میگفت، بخت بلندی داشتم که به هر کاری دست زدم، توفیق، رفیق راهم بود، او نمیگفت که همت بلند و اراده و پشتکار و نیت پاک و خالص خدمت به دیگران اگر نباشد، هیچ بخت بلندی همراه آدمیزاده نخواهد بود اگر عنوان، «مرد خودساخته» را بر نام منوچهر فرهنگی بگذاریم اندکی اغراق نکردهایم و من که سالها با او بودهام و او را از نزدیک و بخوبی میشناسم، باید بنویسم گشادهدستی و بینیازی و ایثاری که داشت آموختنی بود و چه حسرت بزرگی بر جان ما نشاندند آنها که وجود نازنین او را به خون کشیدند. با خون پاک خویش وضو ساخت و به امشاستدان پیوست که در کردار و گفتار و رفتار خود، امشاسپندی به کمال بود نمونه یکتای بینیازی شیفته شیدای ایران و ایرانی». (محمد عاصمعی مدیر کاوه مادرید، اردیبهشت ۱۳۸۷)
«با این اندوه شتابآلوده و با این بهتزدگی تلخ، در فقدان مرد بزرگی که لحظه به لحظه از ایران میگفت، و گفتارش را با کردارش کامل می کرد، چه میتوان گفت و نوشت؟ در ۸۲ سالگی، همچنان كوشنده و پرتلاش، شوخ طبع و بذلهگو، متواضع و خاکی بود تجلی راستی و درستی بود به راحتی مشخص بود که میزان عشقش به ایران، از کسانی که در کنارش بودیم بیشتر بود کردارش پشتوانه گفتارش بود کتابهایی که بوی ایران میداد میگفت به هزينه من چاپ کنید شرطش این بود که هیچ اشارهای به نام او نشود منوچهر فرهنگی دوست میداشت در جبههی نجات میهنش، سربازی گمنام و فعال باشد نه فرماندهی جا سنگین و نام ور، مردی به راستی با گفتار نیک، کردار نیک و پندارنیک». (هادی خرسندی مجله کاوه، شماره ۱۲۲، صفحه ۳).
بچههای مدرسه بینالمللی منوچهر فرهنگی جزوهی زیبایی انتشار دادهاند که با نقاشیهای خودشان و زبان سادهی کودکانه قصه پدربزرگِ خود، قصهی «منوچهر فرهنگی» را شرح دادهاند، و در پایان نوشتهاند: «این بود قصهی یک مرد خوب و آزاد و شجاع که روزی روزگاری از یک سرزمین خیلی قدیمی دوردست به شهر ما رسیده بود و برای ما عشق و کتاب و گلها را هديه آورد. منوچهر عزیز ما، همیشه هدیههایی از این دست نثار همهی آنهایی می کرد که ایران او را، زادگاه او را، سرزمین عشق و کتاب و گل میخواستند و شادی و سربلندی میهنش آرزوی آنها بود. (مهر مهرآیین مجله کاوه، شماره ۱۲۲ صفحه ۱۸۰)
یکی از ایرانیان شريف و از زرتشتیان پاکنژاد که در سالهای پس از انقلاب توانست با تلاش و کوشش فوقالعادهای کاخی از فرهنگ و دانش در مادرید پایتخت اسپانیا بسازد که هزاران جوان ایرانی را تربیت کرده راهی دانشگاههای بزرگ جهان کند منوچهر فرهنگی است که در آخرین روزهای سال ۱۳۸6 خورشیدی در سن ۸۲ سالگی با ضربه چاقو به زندگانیاش پایان داده شد، جریان واقع چنین بود که نزدیک ظهر یکی از روزهای پایان سال زنگ خانه او نواخته شد که وقتی در خانه را باز کرد زنی با چند ضربه چاقو او را مجروح ساخت و با اتومبیل گریخت. همسرش که شاهد بدن خونین او بود بلافاصله به پلیس و سرویس پزشکی اطلاع داد و او را به سرعت به بیمارستان رساندند و چند ساعت در بیمارستان بود که کمک ها مؤثر واقع نشد و این انسان شریف که همیشه خواهان گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک بود جان به جان آفرین تسلیم کرد. پلیس یادآور شده که مدارکی از ضارب در دسترس دارد که امیدوار هستند او را دستگیر کنند. (دکتر مصطفى المونی مجله کاوه، شماره ۱۲۶)
زندهياد منوچهر فرهنگی، ایرانی پاکنهادی که جان خود را در راه شناساندن فرهنگ کهنسال ایران و بیداری میهن خود از دست داد و با خون پاک خود نام و یادش را در تاریخ حرکت فرهنگی خردگرایی ایرانیان جاودانه ساخت. فرهنگ پربار ایران در درازنای تاریخ خود، هم فرزندان سرفرازی را در دامان خود پرورانده است که حرفی برای گفتن دارند و هم فرهنگدوستان برومندی همچون منوچهر فرهنگی را که حامی آنها باشند. کسانی که اغلب با فروتنی خواستهاند ناشناخته بمانند، اما دریغ است که پس از چکیدن خون پاک این فرزندان خوب وطن به خنجر کین دشمنان ایران، نامشان و یادشان از پرده برون نيفتد و قدر و منزلتشان شناخته نشود. (هوشنگ معینزاده پاریس فروردین ۱۳۸۷)
چکامهسرای توانمند توران بهرامی در سوگ منوچهر فرهنگی چنین گفته است:
به یاد شادروان منوچهر فرهنگی
منوچهر فرهنگی پاک جان به نزدیک نوروز رفت از جهان
به دست زنی بد کُنش کشته شد به خون پیکر پاکش آغشته شد
ز ژرفای جان بود اهوراپرست دل و جان به مزدا و ایران به بست
ورا مام در شهر کرمان بزاد پدر نام او را منوچهر داد
منوچهر در شهر خود درس خواند پس از آن دگر او به کرمان نماند
به تهران بیامد پی کسب و کار از او پشتکاری بگشت آشکار
چو او بود آزاده ای با خرد از آغاز شد گرم داد و ستد
منوچهر با دو برادر که داشت به کار تجارت زمان ها گذاشت
به توزیع دارو بپرداختند ز خود مرد کارآفرین ساختند
پس از چند سالی به گیلان برفت پی ساختن، با دل و جان برفت
بنا کرد او «دهکده ساحلی» ز جان و ز دل، نِی ز آب و گِلی
پس از انقلاب آن دهشمند مرد از ایران سفر سوی مادرید کرد
«فرانک» نکو همسرش با دو پور ورا همرهی کرد با عشق و شور
در آن جایگه چون فرود آمدند سکونت گزیدند و ساکن شدند
به تدبیر آن بخرد نیک رای به مادرید کرد او مدارس به پای
که از بهترین ها در آن شهر بود همه دوستان کار او را ستود
منوچهر فرهنگیِ نیک خوی به آن کار فرهنگی آورد روی
بسی سال با نیکی و مهر و داد بپا داشت در مادرید آن نهاد
ستاینده ی کیش زرتشت بود در این راه همواره کوشش نمود
پی سرفرازی ایران و دین به هر کار بود بت نیکی گزین
به گاتهای زرتشت دل بسته بود ز نادانی و جهل دل خسته بود
بدان سان که در هر کجای جهان شد این کار ارزنده اش، آرمان
گروهی بر آنند کان راد کیش در این راه بگذشت از جان خویش
کنون درگذشتِ منوچهر را منوچهر آگاه و پر مهر را
به «رامین» و «رامش» به بانوی او به فامیل و یاران نیکوی او
ز ما باد همدردی بی کران روانش به مینو جهان شادمان
بیامرزدش داور کردگار که عمری به شایستگی کرد کار
همراه با همدردی و آرزوی آمرزش: توران شهریاری (بهرامی)
فرتورها از کتاب یادنامه منوچهر فرهنگی است.
4090
4 پاسخ
روانش شاد و یادش همواره گرامی باد. تلاش برای فرهنگ نیک پنداری و نیکوکاری هیچگاه با نادانی و کینه جویی و دشمنی پایان نمی یابد. درود به روان پاک روانشاد منوچهر فرهنگی.
گروسمان نشین است . یاد و خاطره اش برای همیشه به نیکی گرامی است .
روح منوچهر فرهنگی شاد و یادش گرامی باد. درود بر شرف شما که چنین مطالب سودمند و اندیشه برانگیزی را منتشر می سازید.
مردی بزرگوار روح و روانش شاد