«اینک برای خواستاران و دانایان، از دو گوهر هستی – که آفریدهی مزداست- سخن خواهم گفت.» (گاتها، یسنای 30، بند 1)
اشوزرتشت در این سرود دربارهی بنیان و گوهر هستی سخن میگوید.
هستی را هنجاری است که همهی آفرینش بر آن استوار است. اشا همان هنجار هستی است. آفرینش بر آیین اشا میگردد و هر دگرگونی که در آن پدید میآید، از روی همین آیین است. اشا آن نظم و سامانی است که بر روی آن، هر چیز بزرگ و کوچک مینوی و مادی میچرخد. اشا قانون خدایی است. اشا درونمایهی بسیار ژرفی دارد؛ نظم جهان هستی، نظم روانی(راستی)، نظم جامعه(داد)، نظم زیبایی و نظم پاکی و پارسایی را شامل میشود.
بر پایهی این قانون، اهورامزدا دو گوهر همزاد و متضاد را در خرد برتر خود آفریده است و آنگاه جهان، بر پایهی این دو گوهر بنیادی شکل گرفته است. این دو گوهر همراه ولی متضاد، نهتنها در کوچکترین بخش هرماده (در دانش امروز، الکترون و پروتون) و نیروهای ناشی ازآنها (نیروی کشش و رانش، یا مثبت و منفی) بلکه در بزرگترین آنها(سیارهها وکهکشانها)، چه مادی باشد و چه مینوی، در پیوند با یکدیگر دیده میشود.
بهتر است که این دو گوهر همزاد را نیکی و بدی(خیر وشر) نام ننهیم، چراکه این برداشتی نادرست است. زیرا این دو گوهر هستی ، به زبان گاتها، «مزداتا» یعنی «آفریدهی مزدا» هستند. خدایی که اشوزرتشت شناخته و شناسانده است سراسر نیکی، راستی، پاکی، خردمندی، دانایی، مهربانی، دادگری، توانایی و سازندگی است. دروغ، فریب، خشم، نارسایی، ناتوانی، تباهی و بدی در او نیست و از او برنمیتابد. به دیگر روی «بدی» آفریدهی مزدا نیست؛ بنابراین دو گوهر بنیادی هستی که آفریدهی مزدا هستند، نیکی و بدی یا خیر و شر نیستند.
پس بدی چیست و از چیست؟ در جامعههای انسانی «بدی»، «واقعیت» دارد. نبودن نیکی برابر است با بودن بدی. بدیها را میتوان دید، میتوان شنید، و میتوان احساس کرد. دروغ، دورویی، فریب، ستم، زورگویی، چپاول و کشتار، اینها همه هستند و «بد» هستند. پس این بدیها از کجا آمدهاند؟ آفرینندهی جهان که «یگانه» است و جز او آفریدگاری نیست. آفریدگار یگانه هم که جز نیکی چیزی را نیآفریده است و بدیها در آفرینش او نیستند. اشوزرتشت، علت وجود بدیها در جامعههای انسانی را اینچنین دریافته است:
« این دو گوهر همزاد و متضاد، چون در اندیشه پدیدار شوند، نیکی و بدی بوجود میآید، آنگاه، دانا نیکی را میگزیند و نادان بدی را.» (گاتها، یسنای 30، بند 3)
اشوزرتشت میگوید که نیکی و بدی جز سنجش فکری نیست و زاییدهی اندیشهی انسان است. این، دو راه اندیشیدن است. هر کس در کار اندیشیدن خود آزاد است. میخواهد نیک بیاندیشد یا بد. اگر فکرش از اندیشدیدن بگذرد، به صورت گفتار و یا کردار درمیآید. پس اگر کسی نیک بیاندیشد، نیک خواهد گفت و نیک خواهدکرد.
از اینرو، اشوزرتشت با اشاره به بنیان هستی، گفتگو را به نمود این دو گوهر متضاد، در اندیشهی انسان میکشاند و با بحث دربارهی تضاد مَنشی، چگونگی بهوجودآمدن نیکی و بدی را میگوید. این تضاد که بنیاد آفرینش است تنها در اینجا، یعنی در اندیشهی آزاد انسان، میتواند ارزش بیافریند و نیکی یا بدی را بهوجود آورد. سادهتر اینکه، در جهان بیکران هستی، هرکجا که پدیدهی اندیشمندی چون انسان، وجود نداشته باشد، ارزشی با مفهوم نیک یا بد نیز وجود ندارد. بههمین دلیل در دنیایی که انسان زندگی نمیکند همه چیز لازم و ملزوم یکدیگرند و هیچچیز ارزش نیک یا بد بودن را ندارد و دیگر نمیتوان گفت زلزله، حیوانات درنده و سمی و… که آزار انسانها را بهدنبال دارد، بد هستند.
در بینش زرتشتی، انسان بر پایهی قانون اشا (هنجار هستی)، دارای نیروی گزینش است. بر پایهی این قانون، انسان آزاد آفریده شدهاست؛ آزاد در اینکه چگونه بیندیشد و چگونه برگزیند. اشوزرتشت، آزاد بودن انسان را اینچنین میگوید:
«دریافتم که اندیشهی رسا از توست، خرد جهانآفرین از توست، و ای خداوند جان وخرد، این نیز از توست که انسان را راه نمود و آزاد گذاشت که اگر بخواهد به راستی گراید یا دروغ را برگزیند.» (گاتها، یسنای 31، بند 9)
«به بهترین سخنان گوش فرادهید و آن را با اندیشهی روشن بسنجید، آنگاه هریک از شما راه خود را آزادانه برگزینید. اما پیش از آنکه زمان گزینش فرا رسد بهدرستی بیدار شوید و آیین راستی را دریابید.»
(گاتها، یسنای 30، بند 2)
اشوزرتشت بر این باوراست که گزینش راه راست یا کژ، بستگی به میزان دانایی انسان دارد. دانا، آگاهانه راه درست را برمیگزیند و نادان ناخودآگاه به راه نادرست کشیده میشود. در اینجاست که پیامبر خویشکاری(وظیفه) انسان را در میدان کشاکش نیکی و بدی بهروشنی نشانمیدهد. و بالندگی هنگامی در زندگی آدمی روی میدهد که آدمی با نیروی ویرانگر بستیزد و به نیروهای سازنده رو کند. از این رو راستی در آدمی خودبهخود بهدست نمیآید مگر با دریافت درست و با آموزش درست و از همینروست که در دین زرتشتی آموزش از ارج بسیار برخوردار است. اشوزرتشت پیوسته مردمان را به آموزش درست فرامیخواند و از آموزش بد میپرهیزاند. پس برای برگزیدن نیکی باید آگاه و خردمند و دانا بود. «آسنخرد» یا خرد ذاتی را خداوند در نهاد هر یک از ما قرار داده است و خود ما نیز میتوانیم با آموختن، «گوشوسرود خرد» یا خرد اکتسابی را بهدست آوریم و بهوسیلهی آنها جهان را نو کنیم.
خویشکاری انسان مبارزهی پیگیر و افزاینده با بدی است نه دوری جستن از آن. در خردهاوستا میخوانیم: «ستایش و نیایش پروردگاری را که انسان را به زیور گفتار و خرد بیافرید و اورا سرور و رهبر دیگر آفرینشها کرد، تا با بدی پیکار کند و آنرا نابود سازد.»
روشن است که این آزادی اندیشیدن و آزادی گزینش، انسان را در برابر نوع انتخابش مسوول میگرداند؛ به این معنی که بر پایهی قانون عمل و عکسالعمل، بازتاب اندیشه، گفتار و کردار انسان، همانگونه که هست، به خودش باز میگردد. به گفتهای دیگر، نیکی یا بدی، واکنش طبیعی خود را ، خود به خود بهوجود میآورد.
پس، کدام راه بهترین است؟ راه راست یا راه دروغ؟
«دانا باید حقیقت را برای مردم آشکار سازد تا نادان نتواند مردم ناآگاه را گمراه کند. ای مزدااهورا، کسانی را که ارزش راستی و نیکاندیشی را برای دیگران آشکار میکنند یاری کن.» (گاتها، یسنای 31، بند 17)
پس دانا کسی است که نیکاندیشی را برمیگزیند و اندیشههای خود را به گفتارها و کردارهای نیک میگمارد. نیکی میآفریند و بهسوی آبادانی جهان و شادمانی مردمان گام برمیدارد. نادان به بدی میگراید، بد میگوید، بد میکند و بد میبیند. این آیینی است که در آغاز هستی بوده و تا پایان آن همین خواهد بود.
کسانی که به مردم زیان میرسانند و گمان میکنند از آن رهگذر برای خود سود میبرند، نمیدانند که آن زیان به خود آنان برمیگردد. این برگشت اگر در زمان نزدیک نشود، بیگمان در زمان دورتر میشود. پس راه و چاره همان است که هر یک برای سود دیگری کار کند تا نیکی افزایش یابد و جهان بهپیش برود، آسودگی بیشتر شود و همه خرسند گردند. خرسندی هنگامی دست میدهد که دیگران نیز خرسند باشند. پس دیگران را خواه خویش باشند، خواه بیگانه، باید خرسند ساخت و در نتیجه خرسند گشت.
پس بهجای «نیکی» و «بدی» بهتر است «نیکاندیشی» و «بداندیشی» گفتهشود. این دو واژهی مرکب، در اوستا بهصورت «سِپنتامَینو» و «اَنگرهمَینو» آمده است. «مینو» بهمعنی منش و اندیشه است. «سپنتا» یعنی افزاینده و سازنده، «انگره» یعنی کاهنده و تباهنده. پس «سپنتامینو» یعنی اندیشهی سازنده و نیک، و «انگرهمینو» یعنی اندیشهی ویرانکننده و بد. واژهی اوستایی «انگرهمینو» در فارسی بهصورت «اهریمن» درآمده است. پس اهریمن در فرهنگ اوستایی «موجود» نیست بلکه بهمعنی اندیشهی کاهنده و تباهنده میباشد. تازهکردن و نوکردن زندگانی و جهان مادی هدف آفرینش است و به کار وکوشش برای نوکردن زندگانی «نبرد با اهریمن» گفته میشود.
یارینامه:
1-گاتها سرودهای اشوزرتشت
2-خنجری؛ خداداد، بینش زرتشت، انتشارات پژوهنده باهمکاری ماهنامهی چیستا، چاپ دوم، تهران، 1380، رویههای25تا35.
3-جعفری؛ علیاکبر، ستوت یسن، سازمان انتشارات فروهر، تهران، 1359، رویههای 72تا79.
4-منوچهرپور؛ منوچهر، بدانیم و سربلند باشیم،موسسهی انتشاراتی- فرهنگی فروهر، تهران، 1377، رویههای 46تا50
5-وحیدی؛ حسین، شناخت زرتشت، نشر علم، چاپ سوم، 1384، رویههای 73تا81
6-شهزادی؛ رستم، جهانبینی زرتشت، سازمان انتشارات فروهر، چاپ اول، تهران، 1367، رویههای 78تا82.
7-زُهراب، آونَهیر، جستاری دربارهی دین و آیین و گزارشهای سپندینه، انتشارات راهگشا، شیراز، چاپ نخست، 1382، رویههای 199تا203.
2 پاسخ
Thanks a lot
درودبر شما ، سرودهای اشو زرتشت اوج ژرف نگری خرد و دانش فلسفه است ، سپاس از استاد شهریاری بسیار آموزنده و پویا ست
حافظ در باره اشو زردتشت این چنین می سراید:
از آن به دیر مغانت عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
این آتش همان نیروی فروزان خرد و دانایی است
راز مانده گاری ایران و دیگر سرزمین های پارسی زبان همین ادبیات و فرهنگ مهر، خرد و اندیشه نیک است که بزرگان ما : اشو زرتشت، فرزانه فردوسی، سعدی دانا، حافظ شیرین سخن ، مولانا و دیگر اندیشمندان به ارمغان گذاشته اند و بر پایه همین اندیشه و دانش روشنی برتاریکی پیروز خواهد و ایران و دیگر کشورهای هم فرهنگ و هم زبان ما به آزادی و داد و مهر می رسند.