کانون ایران بزرگ فرهنگسرای ابن سینا، نشستی را در پیوند با داستان اسکندر در تاریخنگاری ایرانیان برگزار کرد. در این نشست پرنیان حامد پیرامون داستان اسکندر به سخنرانی پرداخت.
نشست داستان اسکندر چهارشنبه هشتم دیماه 1395 خورشیدی، ساعت 17 در فرهنگسرای ابن سینا برگزار شد. از دیگر برنامههای این نشست شاهنامهخوانی بود.
بخشی از سخنرانی مهندس پرنیان حامد دربارهی داستان اسکندر در ایران و شاهنامه را در زیر میخوانیم.
هر قوم کوشش دارد گذشتگان خود را ارج شمارد و بدانها فخر کند. حفظ میراث گذشتگان گاه به ساخت میراث برای گذشتگان تبدیل میشود و چون کار بر مقایسه پی میگیرد به مرحله ناهنجار سوق داده میشود، مثل دزدی فرهنگی، یا تخریب فرهنگ رقیب و این همه وقتی اتفاق میافتد که رقیب دارای فرهنگ غنی گذشته باشد و حفظ و حراستی هم در کار نباشد و این همان است که در این مرز و بوم در سطحی وسیع به وفور رخ داده است.
در یک پژوهش تاریخی به “چرا “هایی میرسیم که تماما بی پاسخ ماندهاند.
آیا در دو قرن گذشته هیچکس در این آب و خاک برای حفظ و حراست از میراث ما قدم به پیش ننهاده است؟
در کشورهای دیگر مجسمهای گچی را چنین تزیین میکنند، برایش باغ و گلکاری اختصاص میدهند و آن را میراث فرهنگ گذشتگان معرفی میکنند.
چرا این مرد در موطن به کوه خفته، از دیار دیگر و نام دیگر معرفی شده است؟
کدام اسکندر گجستک و جانشینانش در سال 153 ق.م، در بیستون بودند که مجسمه و ساخت آن به این افراد نسبت داده میشود؟
چرا زیر مجسمه منسوب به «هرکول یونانی»، نام ایزد بهرام ایرانی توسط اشکانیان مکتوب است؟
مجسمه ایزد بهرام که از میشان به تیریه جابجا میشود چه ارتباطی به کشور یونان امروزی دارد؟
صورت مجسمه بیستون و نماد جهان در دست اودر میان صخرهها و سنگها، همچنین تشابه عجیبی به کنده کاری زایش مهر، از سنگ در معبد دیبورگ آلمان دارد.
اصلا یک نفر در آخر به ما بگوید چرا مجسمه ایزد بهرام ایرانی یا مهر ایرانی، ساخته شده به سال 153 ق.م توسط اشکانیان بالای کوه، باید نشان حملهی الکساندر مقدونی در سال 330 ق.م به ایران باشد؟
به من آموختید الکساندر مقدونی همان اسکندر است که ایران را فتح کرد. در باب اسکندر مورخین ایران تحقیق کردم هیچ تشابهی بین زمان، مکان، نژاد و اعمال اسکندر با الکساندر مورخین یونانی نیافتم.
اسکندر ما 65 ق.م است الکساندر یونانی ها 330 ق.م
اسکندر ما فاتح ربع شمال غربی آبادانی جهان است، الکساندر یونانیها فاتح جنوب شرقی.
هیچکدام از دادههای تاریخ ایران با نژاد الکساندر مورخین یونانی همخوانی ندارد؟
نه داراب و نه خاندان حضرت ابراهیم هیچکدام یونانی یا اهل کشور مقدونیه و یونان امروزی نبودند.
به اشتباه و با برداشت غلط از روی گفتههای تاریخ ایران، در باب اسکندر مکتوب کردند الکساندرمقدونی در ایران شهرها ساخته است یکی از آنها گویا «جی» در اصفهان است.
آثار این شهر به سبک یونانی، کجای اصفهان است؟ دریغ از یک دیوار به سبک یونانی و مقدونی در کل کشور ایران که مربوط به سال 330 ق.م باشد.
به اسناد باستانشناسی ارائه شده در این باب رجوع شد. مجسمه و سکههایی نشان دادند گفتند همه آنها الکساندر مقدونی است.
آیا صورت مجسمه منسوب به الکساندر موزه استانبول کشور ترکیه با صورت کاشی کاری منسوب به الکساندردر پومپی یک صورت است که هر دو الکساندر مقدونی باشند؟
صورت مجسمه موزه استانبول در ترکیه مشابه صورت مجسمه مهر در اروپا است.
دورااروپوس Dura Europos صورت کاشی کاری پومپی مشابه صورت سنگ لوح معبد در سوریه و این دو شخص نا مشابه، که هیچکدام به سکه ها هم شباهتی ندارند، هر دو و همه، همان الکساندر مورخین یونانی تفسیر میشوند.
این تناقضها سند است ؟
اما محکم ترین به اصطلاح سندی که تا به امروز در باب این قهرمان خیالی به ما ارائه دادند لوحهای بابلی بودند این لوحها به دقت بررسی شد. این لوحها که به صورت بسیار عجیبی شکستگی و خوردگی دارند در ترجمهی اولیه نه تنها سند ورود شخصی به جایی نیست، بلکه سر لوحها و نام های باقی مانده تاکید بر زمانهای مختلف، شاهان مختلف و وقایع مختلف میکنند.
چگونه ممکن است لوحی که شاه سر لوح؛ ارسس پسر اخوس یعنی در بهترین حالت ارشک پسر اردشیر سوم هخامنشی است، از مرگ الکساندر یا دوست او در بابل خبر دهد؟
آنچه از آن به عنوان سند الکساندر مقدونی یاد میکنند در حقیقت تنها تفسیر مترجمی است که از روی تعصبات شخصی لوح شاهان مختلف هخامنشی و وقایع اتفاق افتاده در زمانهای مختلف را به حدس و تنها به استناد تعصبات مغزی شخص خودش، به الکساندر مقدونی نسبت میدهد.
چه کسی پاسخ گوی چنین تناقضاتی است ؟
جالب آنکه در باب سوختن تخت جمشید خوب است بدانیم علاوه بر اسنادی چون تحقیقات مهندس احمد حامی در باب سنگشناسی و کتیبه ساسانیان در این مکان، که خبر از بر پا بودن این قصر در زمان ساسانی میدهد و گویای نسوختن قصر است. خود این لوحها سندی مسلم بر نسوختن این منطقه است.
مطابق با جدول خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی ناسا 20 سپتامبر و 5 اکتبری که روی لوح 36390 مکتوب است در سال 330 قبل از میلاد است نه سال 331 این تاریخ بر سر لوح 36304 هم رسما مکتوب است و هفت سال حکومت الکساندر مکتوب بر لوح 35603 تاییدی دیگر بر همین گفته است جالب ان که مترجم با این همه سند به جای تجدید نظر در تاریخ 331 جلوی 7 سال حکومت الکساندر ازعلامت سوال استفاده میکند، که البته ما به خوبی متوجه هدف مترجم از آوردن علامت سوال در مقابل عدد 7 هستیم. مترجم با گذاشتن این علامت میخواهد به هر طریقی سال 331 را حفظ کند چرا که اگر سال ورود الکساندر به بابل همانطور که در لوح آمده330 در نظر گرفته شود آنوقت به استناد گفته مورخین یونانی این شخص نمی توانسته 6 ماه قبل از زمان ثبت شده وارد تخت جمشید شده و این محل را آتش زده باشد.
تکرار می کنم چه کسی پاسخ گوی چنین تناقضاتی است؟
این مفسرین و مترجمین حتی پایبند مکتوبات مورخین یونانی نیز نیستند و در هرکجا که نوشتهی مورخ یونانی مغایر با افکار شخصی آنان است مورخ را فورا متهم به نادانی و نا آگاهی میکنند.
و آنچه افسانه انگاشتید
البته اسکندرنامه نویسان به علت عدم اطلاع از سرزمینهای ذکر شده در اسنادشان افسانهسرایی نیز کردهاند. اما آنکه از همه بیشتر پایبند اسناد خود ماند فردوسی است. راه طی شده تا ظلمات را از نشانهای فردوسی در شاهنامهاش که مطابق با اسناد باستانشناسی اروپا بود، یافتم که در کتاب مکتوب شد. این اسناد ورود اشکانیان را به اروپا و حضور آنان در زمستان در سرزمین ظلمات؛ «اسکان دینا وی» اسکاندیناوی به معنی «اشکان دین آورد»، تایید میکند.
این است حدودی از گفتار فردوسی بزرگ و اسناد آن جالب آنکه این مکانها در شاهنامه مطابق نقشه جغرافیا نام برده شده است.
یکی شارسان کرده دارد ز سنگ
که نپساود آنرا به چنگل پلنگ
زمین چار فرسنگ بالای اوست
برین هم نشان نیز پهنای اوست
(اهرام مصر و پس از عبور از دریا)
نه رومی نه ترکی و نه پهلوی
زبانها نه تازی و نه خسروی
ز ماهی بدیشان همی خوردنی
ز جایی نبد راه آوردنی
(نشانهای جزیره سیسیل)
نگه کرد و مردم بی اندازه دید
چو نزدیک نرم پایان رسید
(«نرمانها» نژاد مردم کشور فرانسه و اشتباه کاتبین شاهنامه در ایران)
که چونان شگفتی نشاید نهفت
درختی ست ایدر دوبن گشته جفت
سخنگوی و پر شاخ و با رنگ و بوی
یکی ماده دیگری نر ز اوی
(نقش معبد دیبورگ در آلمان و باور مردم آن زمان)
یکی اژدهایست زان روی کوه
که گیتی شد از رنج زهرش ستوه
(سنگ نگاره اسلو)
همه در خور جنگ و روز نبرد
همه روی سرخ و همه موی زرد
(نژاد مردم این منطقه)
وزان برفها گشت با کوه راست
دو منزل چو آمد یکی باد خواست
ز سرما و برف اندر ان روزگار
تبه شد بسی مردم پایکار
(آب و هوای این منطقه)
«اسکان دینا وی» را میتوان به زبان پهلوی پارتی، «اشکان دین آور» خواند. اسکاندیناوی ریشه لغتی در زبان این منطقه ندارد. علت این نامگذاری بر این ناحیه را نام قومی میدانند که در سوئد با نام اسکانیا میزیستهاند. گویند این گروه دزدان دریایی بودند که ساکن سوئد شدهاند.
همه تن پر از موی و رخ همچو نیل
بر و سینه و گوشهاشان چو پیل
بخسبند و یک گوش بستر کنند
دگر بر تن خویش چادر کنند
(مجسمه سلتی در موزهی کشور آلمان، نژاد مردم انگلستان)
همه رویهاشان چو روی هیون
زبانها سیه دیدههاشان چو خون
سیه روی و دندانها چون گراز
که یارد شدن نزد ایشان فراز
(سکه گالیرها «سلتها» )
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه
ز پی تا سر تیغ بالای اوی
چو صد شاه رش بود پهنای او
(دیوار اسکندی)
زمین کشت جای نشیم و نشست
ز یاجوج و ماجوج گیتی برست
(در سرزمین یاجوج و ماجوج)
پرنیان حامد، پژوهشگر
سامره مفتون(سیندخت) اجرای کلاس شاهنامه، داستان فریدون
شاهنامهخوانی آماندا
فرتور از اتنا صمیمی است.
6744