از بهمنماه سال 1387 خورشیدی که هیاهوی ساخت برجی بیستویک اشکوبه به نام برج شاهنامه در روزنامهها و نشریات برپا شده بود، 14 سال میگذرد. نشریات آن زمان از زبان کارشناسانی که خواهان توقف ساخت این برج بودند انگیزههای این کار را اینگونه بیان میکردند: «برج شاهنامهای که پیرامون میدان در حال ساخت است باعث خواهد شد تا این اثر ارزشمند از ثبت جهانی بازبماند».
سالها پس از آن در 9 تیرماه سال 1401 خورشیدی، خبرگزاری ایسنا خبر از یک نابخردی دیگر هم داد و آن این بود که به شوند شستوشوی نامناسب تندیس بهدست شهرداری این تندیس دو رنگ شده است. خبرگزاری ایسنا در 21 شهریورماه امسال نوشت: «اکنون پس از گذشت دو ماه از بیان این اتفاق، سازمان زیباسازی شهر تهران خبر داده است که با بهکارگیری همه ظرفیتهای علمی و دانشگاهی تخصصی پس از ۶۳ سال از زمان ساخت، تندیس فردوسی را مرمت خواهد کرد و از حالت دورنگی بیرون خواهد آورد». برای اینکه دریابم آیا پس از 4 ماه که از مژدهی شهرداری درباره نوسازی تندیس میگذرد آیا تندیس بازسازی شده است؟ و آیا برج شاهنامه با آن همه شوندهای که کارشناسان برای جلوگیری از ساخت آن بیان کرده بودند ساخته شده است؟ به این میدان رفتم.
بیشتر زمانها از سمت تهرانپارس به سمت میدان انقلاب بدون توجه به مکانهای موجود در مسیر در حال رفتوآمد هستم ولی اینبار به انگیزهی گردآوری گزارش از میدان فردوسی سوار اتوبوس بیآرتی شدم و از تهرانپارس به میدان فردوسی رهسپار شدم. وقتی داخل اتوبوس بودم به این میاندیشیدم که آیا شهرداری به پیمانهای خود عمل کرده است و این تندیس را مانند تندیس فردوسی در میدان «پیازال» رم که هردو تندیس کار دست یک استاد کارایرانی است و هردو به شوند شرایط بد آب و هوایی نیاز به نوسازی داشتند، درحالیکه تندیس موجود در رم نوسازی شده و نجات یافته است. اکنون شهرداری تهران هم این تندیس را نو سازی کرده است؟ در این پندار بودم که با بانگ بلندگوی اتوبوس که رسیدن به میدان فردوسی را به آگاهی مسافرین میرساند، از اتوبوس پیاده شدم و تا خواستم از ایستگاه بیآرتی به سمت جنوبی میدان بروم چشمام به دیوار شیشهای ایستگاه افتاد که یک متن عربی روی آن نوشته شده بود برایم شگفت بود که فردوسی سروده بود:
بسی رنج بردم دراین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
اکنون جلوی دیدگانش عربی نوشتهاند. در راستای جنوبی میدان یک داروخانهای به نام داروخانه رامین جای دارد که من پیشتر این داروخانه را در فرتورهای تهران کهن دیده بودم، خرسند شدم که این یکی را دیگر خراب نکردهاند. اکنون این داروخانه نوسازی شده است و جلوهای نو گرفته است. این داروخانه همراه با صرافیها و جگرگی که درکنار یکدیگر همگی اشکوب پایینی ساختمانی دو اشکوب را که تا اول خیابان فردوسی به شکل نیمدایره و با آجرهای زردرنگ درازا دارد را تشکیل میدهد. دلارفروشان و دستفروشان در این سوی میدان همهجا به چشم میخورند. صرافیهای که در جلوی دکانشان مشتریانی صف بستهاند و خواهان خرید دلار و سکه با کارت ملی و یا آزاد هستند. البته من سالهای سال است که از برابر این میدانگاهی پیاده و گاهی با اتوبوس گذر میکنم ولی اینبار ایستادم و به چشم خریدار به این میدان نگاه کردم ناگهان خودم را مانند تازهواردی دیدم که انگار با این میدان بیگانهام، البته این میدان هم آن میدانی که من در کودکی و هنگامی که با پدرم از روبهروی آن گذرمیکردیم و در آنجا تندیس سفید فردوسی بر بالای تخته سنگی با غرور خودنمایی میکرد را دیده بودم، نبود.
اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی
امروز 8 بهمنماه 1401 است و هوا کمی تمیزتر از روزهای پیش است. ولی باز به دشواری میتوان تندیس را دید و تندیسی که بیشتر پیکر آن سیاه بود و تنها چند جایی از تنپوشش را شسته بودند که سفید شده بود و چشمانداز زشتی را بهوجود آورده بود و پسربچه زیر پای فردوسی را از میان آن همه دودهای که بر پیکرش نشسته بود به سختی میتوان تشخیص داد. چند دقیقهای خیره به تندیس نگاه کردم باز یاد دیگر سرودهی فردوسی افتادم:
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
البته اکنون دوده را هم باید به این بیت افزود. اکنون این خود تندیس است که روبه ویرانی نهاده است. به گمانم در روزهایی که آلودگی هوا زیاد باشد دیگر نمیتوان آن را یافت و گویی تندیس را ربودهاند. فردوسی غمگینانه به سرنوشت خودش میاندیشد و با خود میگوید «آخر این شاهنامه دیگر خوش نیست» و سرانجام نیستی در پی دارد. به یاد گفتهای از فرزند تندیسساز- فریدون صدیقی (پسر ابوالحسن خان صدیقی) – که پیشتر خوانده بودم افتادم، وی گفته بود تندیس دوم که پیش از این تندیس در میانهی میدان کار گذاشته شده بود از نظر آناتومی و ساختاری خیلی زشت بود. اکنون این تندیس هم دست کمی از آن ندارد. شاید اگر کسی پیشینهی این تندیس را نداند با خود بگوید: چرا شهرداری این تندیس را از اینجا برنمیکند، یا آن را جایگزین و یا دستکم رنگآمیزی نمیکند. البته کوشش خواهم کرد در گفتاری دیگر پیشینهی این تندیس و این میدان را برای دوستداران بیان کنم. اگر با ژرفبینی به تندیس بنگرید پشت تندیس دکلی نصب شده با دوربین کنترل ترافیک و شماری بلندگوی کوچک که به چهار طرف میدان اشاره دارد که خود مایهی آسیب دیداری به تندیس میشود. پای تندیس ریسمانهای که به آن پرچم های رنگین کوچکی پیوسته و آویزان است و برای تزیین میدان آنجا کشیده شده است، دیده میشود. آیا اگر به جای این ریسمانکشیها خود تندیس را بازسازی میکردند خیلی بهتر و زیباتر نبود؟ زمین پای تندیس هم حال و روز بهتری از خود تندیس نامدار این میدان ندارد. دور میدان زمینی با چمنهای خشک شده و یک آبنمای خالی از آب با سیمکشیها و چراغهای رنگینی که تنها شبهای نوروز برای رنگین نشان دادن آب درون آبنما استفاده میشود به چشم میخورد ولی چیز جالبی که توجه مرا جلب کرد د و حجم تختهسنگ مانندی بود که یکی درست به پایهی تندیس چسبیده و دیگری آنسوتر قرار دارد و روی هر دو مانند جای قاب حکاکی شده است. داخل میدان پای پایهی تندیس یک لوله به شکل عصا سفید رنگی از زمین سر برآورده است. خواستم به داخل میدان بروم که تراکم اتومبیلهای موجود در آنجا مرا از این کار منصرف کرد. دور میدان پرچین فلزی کشیده شده است که مانع ورود جمعیت به درون پای تندیس میشود. وقتی خوب به تندیس نگاه کردم تندیس درست روبه جنوب کار گذاشته شده است و صورتش بهدرستی به سوی باختر مینگریست و زال نگاهش روبه جلو است شاید فردوسی دیگر از اینکه این مردمان خاورزمین (:شرقی) به یاری وی بشتابند ناامید شده و اکنون نگاه و امیدش به مردمان باختر است تا شاید فکری برای رهایی او از این رنج بکنند، ولی زال هنوز امید خودش را از دست نداده و همواره به جلو نگاه میکند.
برج شاهنامه
گروهی از دوستداران به میراث فرهنگی گفتند: به شوند این که این تندیس بخشی از آثار تاریخی جهانی ثبت نشده است و کارگزاران هم هیچ توجهی به نشستها و بیان دیدگاههای کارشناسان میراث فرهنگی از خود نشان ندادهاند انگیزهای شد که سازندگان برج شاهنامه از این پیشآمد استفاده کرده و این برج بسان اکوان دیو شاهنامه تنوره کشیده و سایه شوم خود را بر سر فردوسی بگستراند.
نکته درخور نگرش این است که هنگامیکه از افرادی که ساکن آنجا بودند میپرسیدم برج شاهنامه کجاست؟ کسی نمیدانست و یا با تکان دادن سر جواب منفی میدانند و یا میگفتند بلد نیستم. حتا دکتر داروساز پیر داخل داروخانه رامین هم نمیدانست این برج کجاست. شخصی مرا راهنمایی کرد وگفت شاید در داخل پاساژ فردوسی که در خیابان فردوسی است، باشد. البته برج شاهنامه خودش ساختمان بلندی است، پس چگونه میتواند این برج بلند داخل یک پاساژ قرار بگیرد!. برای پیدا کردن این برج برآن شدم تا دور میدان گشتی بزنم برای رفتن به سوی شمال میدان هنگام گذر از خیابان و زمانیکه که خواستم وارد پیادهرو بشوم نردههایی برای جلوگیری از ورود موتوریها برپا شده است که این خود ورود به پیادهرو را برای مادرانی که کالسکهی بچه دارند و یا افراد معلول سخت میکند. سرانجام به گوشهی شمالی میدان رفتم در آنجا کنار ورودی مترو دستفروشانی را دیدم که خوان فروش خود را گسترانیدهاند. یکی از آنها درست چسبیده به دیوار شیشهای ورودی مترو چادری زده و کتاب میفروشد. جلو رفتم. پسر جوانی با موهایی که از پشت بسته بود مشغول چیدن کتابها بود اول نگاهی به کتابهایش انداختم خبری از کتاب شاهنامه یا داستانهای عاشقانه بیژن و منیژه و خسرو و شیرین در خوان پهنشدهی کتابهایش نیست و بیشتر کتابهایش رمانهای خارجی مانند بابا گوریو و صدسال تنهایی و … است. جلوتر رفتم و گفتم ببخشید آقا شما میدانید برج شاهنامه کجاست نخست گفت نمیدانم ولی بعد به پیرامون خودش نگاهی انداخت و دیواریک ساختمان شش اشکوبه که سمت خاوری آن نگارهای از یک رزم بود و دور تا دور آن چکامههایی نوشته شده بود را نشانم داد و گفت فکر کنم همینجاست شاید به خاطر همین نقاشی و اشعار دور آن بود که گمان کرده بود این برج همان برج شاهنامه است. سپاسگزاری کردم و به سمت دیوار رفتم و به نقاشی نگاهی کردم درست مانند پرده نقالها بود سعی کردم اشعار نوشته شده بر روی آن را بخوانم ولی نتوانستم شاید به این شوند بود که من به این نوع دست نوشتهها آشنایی نداشتم همین که سرم را گرداندم درست روبهروی خودم در راستای جنوب غربی میدان یک برج بلندی که روی آن نوشته شده بود بانک شهر توجه مرا جلب کرد با خودم گفتم شاید برج شاهنامه که میگویند همین برج باشد ولی این سازه که هیج همانندی به شاهنامه ندارد و نام آن را هم بانک شهر نهادهاند. با خودم گفتم بهتر است در اینترنت جستوجویی بکنم. با اینترنت موبایل گوگل کردم و برای جستوجوی برج شاهنامه پاسخی آمد که جالب بود گمانه (:حدس) من درست بود همان برج اکنون به بانک شهر نامور شده است.
آهنگ کردم یک دور کاملی هم در این سمت میدانزده باشم در حال قدم زدن به سوی خاور میدان بودم که ساختمانی توجه مرا به خود جلب کرد.
موزه فرش عباسی
نبش خاوری خیابان سپهبد قرنی(فیشرآباد) ساختمانی است که روی نگاره (:تابلو) آن نوشته شده موزه فرش عباسی که ساختمانی چهار اشکوب است و زمانیکه به جلوی آن رسیدم دیدم با دری سراسر شیشهای درست روبهروی میدان فردوسی است. در بالای سردر ورودی و دیوار ورودی آن (مانند ورودی مساجد قدیمی) با کاشیکاریهای فیروزهای و با نقش گل بوته و بلبل آراسته شده است، هرچند که این کاشیکاری بسیار زیبا و چشمنواز است ولی هیچ سنخیتی با این میدان ندارد و میتوانستند از نگارههای شاهنامه به جای آن بهره ببرند.
برای واپسینبار نگاهی به تندیس انداختم اینبار تندیس پشتش را به سوی من کرده بود گویی از من هم ناامید شده بود شاید با خود میاندیشید که من آن رستم دستانی هستم که آمده بودم او را از آن آلودگی و پلشتی برهانم. پنداری ضحاک او را در زندانی که خود فردوسی درشاهنامه او را در بند کشیده بود گرفتارآمده است. با خودم گفتم باردیگر به آن سمت میدان بروم و با جنابشان خداحافظی کنم شاید به این شکل که پیش میرود نوبت دیگر که به این مکان بیایم هیچ نشانی از این تندیس نباشد و حتی نام میدان را هم جایگزین کنند پس به آن سوی میدان رفتم هنگامیکه به روبهروی تندیس رسیدم به او گفتم چرا به شمال پشت کردی از آن سمت که بهتر میتوانی کوه البرز را به تماشا بنشینی ولی زمانیکه به راستای پشت تندیس نگاه کردم هیج کوهی ندیدم تنها ساختمانهای بلندمرتبه سیاه دیده میشود در آنهنگام بود که دریافتم چرا فردوسی تنها به این سو نگاه میکند البته او دیگر از نگریستن به روبهروی خودش هم تاب نمی آورد و به سوی باختر نگاه میکند شاید به راستای فرورفت (:غروب) خورشید مینگرد و درخواست میکند این بیداد زمانه هرچه زودتر فروبنشیند. با اندوه بزرگ و فکر اینکه ما چه برسر میدانهای نامداران و مشاهیرمان میآوریم و آیا راهی برای زیباسازی این میدان وجود دارد؟ به ایستگاه اتوبوس در ضلع باختری میدان رفتم تا سوار بر یکی از آن اتوبوسها شوم و به خانه بازگردم در راه بازگشت، تندیس فردوسی و تنهاییاش و ستمی که ما به این تندیس روا میداریم اندیشهام را درگیر خود کرده بود.