لوگو امرداد
پیشگامان شاهنامه‌شناسی (7)

اِنجوی شیرازی؛ گردآوری قصه‌های مردمی درباره‌ی فردوسی‌وشاهنامه

enjavi shiraziدر نیمه‌ی دوم دهه‌ی چهل خورشیدی برنامه‌ای رادیویی پخش می‌شد که در سرتاسر ایران شنوندگانی پَروپاقرص داشت؛ برنامه‌ای که «فرهنگ مردم» نام گرفته بود و با صدای گرم و دل‌نشین گوینده‌ای شنیده می‌شد که رگه‌هایی از لهجه‌ی شیرازی داشت. او، اِنجوی شیرازی بود و از آگاهان و دل‌بستگان به فرهنگ مردم شناخته می‌شد. همان که قصه‌های کهن مردمی را در کتاب‌های کوچکی گردآوری کرد و انتشار داد؛ قصه‌هایی مانند: «دختر نارنج‌وتُرنج»، «عروسک سنگ صبور»، «گُل بومادران» و شماری دیگر.
در همان سال‌ها و نزدیک به برگزاری جشن توس بود که یک روز انجوی از شنوندگانش خواست تا افسانه‌ها و قصه‌ها و داستان‌هایی را که از گذشتگان و پدران و مادران‌شان به یاد دارند و درباره‌ی فردوسی و شاهان و پهلوانان شاهنامه است، بنویسند و برای او بفرستند. چیزی زمان نبُرد که انبوهی قصه از کران‌تاکران ایران به دست اِنجوی رسید؛ قصه‌ها و حکایت‌های ساده و همه‌فهمی که زاده‌ی خیال پیشینیان بود و پایه‌ی تاریخی نداشت، اما گواه دل‌بستگی ژرف و دیرپای مردم ایران به فردوسی و شاهنامه بود. شنوندگان برنامه‌ی رادیویی انجوی آن قصه‌ها را که سینه‌به‌سینه از نسلی به نسلی واگویه شده بود، بی‌هیچ توقع و چشم‌داشتی برای او فرستاده بودند. یکی از آن قصه‌های خیالی که شنونده‌ای از بجنورد برای انجوی فرستاده بود و او سپس در کتابش (که درباره‌ی آن سخن خواهیم گفت) با همان زبان مردمی (عامیانه‌ی) راوی، انتشار داد، «رستم در خواب فردوسی» نام داشت و چنین بود:
– «فردوسی موقع سرودن شاهنامه و شرح قهرمانی‌های رستم، گفته بود که: رستم را من رستم کردم، وگرنه این‌طور نبود، من او را به این پایه بزرگ کردم.
می‌گویند شبی فردوسی رستم را به‌خواب می‌بیند و رستم از فردوسی گِله می‌کند که چرا درباره‌ی من این‌طور گفتی؟ فردوسی می‌گوید: منظور من این بوده که تو در داستان‌ها فراموش می‌شدی و من با به نظم درآوردن کارهای تو، تو را زنده کرده‌ام و رستم ِ داستان‌ها شدی، وگرنه پهلوانی بودی و نامت از یادها می‌رفت. رستم از گفته‌ی فردوسی شادمان می‌شود و به فردوسی می‌گوید: من گنجی نزدیکی فلان پُل پنهان کردم و از آن دور افتادم. آن گنج همان‌جا ماند. تو برو و آن گنج را بخاطر زحمتی که برای جاودان کردن نام من کشیدی، بردار.
فردوسی از خواب بیدار می‌شود و پس از چندی به سراغ آن گنج می‌رود و با نشانه‌هایی که رستم داده بود، گنج را پیدا می‌کند. تا این‌که شاهنامه را تمام می‌کند و شاهنامه را به سلطان محمود می‌دهد، ولی سلطان محمود به قول خود وفا نمی‌کند و فردوسی دل‌شکسته می‌شود. پس از این موضوع فردوسی گفته بود: حتا مُرده هم به وعده‌ی خود وفا کرد و مزد زحمت من را داد، ولی محمود به عهدش وفا نکرد».
انجوی می‌دانست که این داستان‌های مردمی تا چه اندازه باارزش‌اند و به‌کار مردم‌شناسان و پژوهندگان فرهنگ‌وادب مردمی (عامه) می‌آیند. پس بر آن شد که همه‌ی آن‌ها را که بسیار هم پُرشمار بودند، منتشر کند و در اختیار پژوهندگان قرار دهد.

«فردوسی‌نامه» کتابی بی‌مانند
برنامه‌ی رادیویی انجوی از سوی موسسه‌ای به نام «مرکز فرهنگ مردم» پشتیبانی می‌شد. آن‌ها ایده‌ی انجوی را بسیار پسندیدند و به کمک شماری از یاران و همکاران مرکز و با دیده‌وری (: نظارت) انجوی، قصه‌ها و حکایت‌ها را گردآوری کردند و انجوی آن‌ها را ثبت و ضبط و رده‌بندی کرد. در پایان هر روایت نیز نام و نام خانوادگی و سن و پیشه‌ی گوینده و جا و تاریخ آن را نوشت و در انشاء و شیوه‌ی نگارش شنوندگان که بسیار هم ساده نوشته بودند، دگرگونی‌ای نداد. این کار از سال 1345 خورشیدی آغاز شد و تا سال‌ها ادامه یافت. انجوی همه‌ی قصه‌ها را نظم‌وترتیب داد و در کتابی سه‌جلدی که انتشار جلد پایانی آن چند سال زمان بُرد، منتشر کرد و نام آن را «فردوسی‌نامه» گذاشت.
«فردوسی‌نامه»، همان‌گونه که گفتیم، سه‌جلدی بود. جلد نخست «مردم‌وفردوسی» نام داشت و دربردارنده‌ی قصه‌هایی کوتاه از همه‌ی ایران بود و چند بخش داشت؛ بدین‌گونه: زندگی و شخصیت فردوسی؛ پهلوانان و نبردها؛ دو نمونه از طومار نقالان؛ دارجنگله (منظومه‌ای بومی و حماسی از لرستان). این جلد بیش از 340 رویه است.
جلد دوم «مردم‌وشاهنامه» عنوان گرفت و سرشار از قصه‌هایی در بیش از 380 رویه بود درباره‌ی شاهان و پهلوانانی مانند: رستم، زال، بهمن، فرامرز، کیکاووس، سیاوش، بهرام گور، انوشیروان و شماری دیگر. جلد سوم داستان‌ها «مردم و قهرمانان شاهنامه» نام گرفت و درباره‌ی کیومرث، هوشنگ، تهمورث، فریدون، فرود و بسیاری دیگر بود. در پایان نیز طومار سام سوار و دختر خاقان چین آمده بود. این جلد بیش از 350 رویه است.
آن کتاب بی‌مانند، به‌راستی کاری سترگ و بایسته بود که از ذوق و کاربلدی و پشتکار انجوی فراهم آمد و برای آیندگان به‌یادگار گذاشته شد. همه‌ی قصه‌ها هم شناسای چگونگی دریافت و زاویه‌ی دید مردم درباره‌ی فردوسی و شاهنامه است و از این سبب ارزشی بیش از آن دارد که گمان برود.
ابوالقاسم اِنجوی شیرازی پس از زندگانی‌ای که با دل‌بستگی بی‌پایان به فرهنگ مردم ایران سپری شد، در شهریورماه 1371 خورشیدی، در هفتادودوسالگی درگذشت. او در دانشگاه ژنو سوییس رشته‌ی علوم سیاسی خوانده بود. در بازگشت به ایران و هم‌زمان با رویدادهای پس از شهریور 1320 خورشیدی، یک‌چند به‌دنبال سیاست‌ورزی رفت و به زندان افتاد و طعم تبعید در جزیره‌ی خارک را چشید و در بازگشت کار و بار سیاست را به‌کنار نهاد و یکسره به گردآوری فرهنگ هم‌میهنانش که بدانان عشق می‌ورزید پرداخت و از خود یادگارهای ارج‌داری به‌جا گذاشت. او حافظ‌شناس نیز بود و دیوان خواجه‌ی شیراز را ویرایش کرد و انتشار داد. هرگز هم ازدواج نکرد و تنها زیست و در تنهایی درگذشت.

*یاری‌نامه: جُستار دکتر منصور رستگارفسایی با عنوان «انجوی مردی از دیار خاطره‌های جاوید»، چاپ‌شده در مجله‌ی کِلک، مهروآبان 1372- شماره‌های 43 و 44.

با دیگر پیشگامان شاهنامه‌شناسی در پست زیر آشنا شوید:

شکل‌گیری شاهنامه‌شناسی نوین در ایران

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-07-17