لوگو امرداد
یادداشت به قلم دکتر داریوش مهرشاهی

یاد شب چله

photo 2023 12 19 00 14 00
شب چله نقاشی قهوه‌خانه‌ای اثر زنده‌یاد محمد حمیدی

شب چله یا با نام دیگرش، شب یلدا، موضوعی است که هر چه به پایان آذر نزدیک‌تر می‌شویم بیشتر در یادها زنده می‌شود. این‌که سرگذشت این جشن و نام آن از کجا آمده است و چه ریشه‌هایی دارد در کتاب‌ها و نوشتارها گوناگون آمده است که به برخی از آنها در نمایه (فهرست) این نوشتار اشاره خواهد شد ولی نوشته‌ی من درباره‌ی خاطره‌ی این جشن در ذهن و یاد جوانان قدیمی است که اکنون در دهه هفتاد و هشتاد عمر خویشند. این نوشتار فشرده‌ای از یک پژوهش خرد است که بر پایه پرسش از دوستان و آشنایان گردآوری و نتیجه‌گیری شده است. از این دوستان و نزدیکان پرسیدم: «آیا از دوره کودکی خویش در دهه‌های سی و چهل خورشیدی چیزی به نام جشن شب چله را به یاد می‌آورید و اگر بلی، چه کنش‌ها و آداب و رسومی داشته است؟»  نتیجه‌گیری از پاسخ‌ها را در ادامه خواهید دید. منظور از «زمان‌های قدیم» یا «آن زمان‌ها» یا «در گذشته» بازه زمانی دهه‌ی سی و دهه چهل خورشیدی است.

پاسخ‌ها را به‌گونه‌ی عمومی می‌توان به سه گروه بخش کرد. اول آنها که به سادگی می‌گفتند به یاد نمی‌آوریم که در دهه سی خورشیدی (در سن کمتر از ده سالگی هفتاد ساله‌ها) مراسمی به نام شب چله داشته‌ایم. البته چند تن از این دوستان یادآور شده‌اند که: «پدرمان هندوانه و اناری می‌خرید و فقط افراد خانواده (پدر و مادر و فرزندان) بودیم که دورهم می‌خوردیم ولی مراسم ویژه‌ای نداشتیم و شاهنامه‌خوانی یا فال حافظی در کار نبود.»

گروه دوم کسانی بودند که کم‌و‌بیش یاد دقیق‌تر و بهتری از شب چله داشتند که البته برخی به نام شب یلدا می‌نامیدند اما باز هم آن را به ‌عنوان دور هم گردآمدن ساده و بدون تشریفات معرفی کرده‌اند. به‌عنوان مثال یک تن از این گروه پاسخ داده بود که: «ما شب چله یک مراسمی یادم هست که داشتیم ولی مفصل نبود. فقط تعدادی دور هم جمع می‌شدیم و بگو و بخندی داشتیم. یادم هست که پیش از انقلاب یک مراسمی بود. البته ما وضع آنچنانی نداشتیم ولی مادربزرگ ما یک کرسی[1] می‌گذاشت و همه به این بهانه دور هم جمع می‌شدیم. آجیلی بود و انار و هندوانه‌ای و خلاصه شبی را با هم به گفت‌وشنود و خنده‌وشوخی می‌گذراندیم. آن موقع این شب خیلی ساده و خودمانی برگزار می‌شد یا ما وسع چندانی نداشتیم و یادم هست که دایی‌های من و فامیل نزدیک تا حدی شرکت داشتند.»

هم از این گروه از مریم‌آباد یزد یک تن پاسخ داده بودند که: «مثل این روز ها جدی و همه‌گیر نبوده بلکه شب آخر ماه آذر (انارام ایزد) به‌طور خصوصی و خانوادگی  دورهم جمع می‌شدند و با صرف میوه، آجیل و شیرینی و شراب ناب و شاهنامه‌خوانی بخشی از شب طولانی را به‌عنوان چله زمستان می‌گذرانیدند.»

دوست تهرانی دیگر برایم تعریف کردند که: «من متولد ۱۳۳۱ در تهران هستم. آن موقع در محله ما هنوز برق نبود. خدا بیامرزد همه اموات شما را، یادم هست که مادر و پدرم در زمستان کرسی می‌گذاشتند. زیر کرسی خوب منقل ذغال سرخ‌شده بود ولی روی میز کرسی یک چراغ فتیله‌ای برای روشنایی می‌گذاشتند، بعدش هم عرضم به حضورتون که انجیر و  مویز و گردو و تخمه و انار و این جور چیزها را مادرم روبه‌راه می‌کرد و من و برادر و خواهرها با پدر و مادر دور کرسی می‌نشستیم و شب چله یا یلدای سرد زمستون را به سر می‌بردیم.  البته آن موقع مثل الان نبود که کلی تشریفات و تجملات و بریز و بپاش باشد.»

دوستی دیگر از اهواز به یاد می‌آورد که: «در کوچه‌ای که ما زندگی می‌کردیم اکثر فامیل هم بودند یعنی دایی و عمو و عمه در همین کوچه زندگی می‌کردند. ما آخر آذرماه که می‌شد خیلی معمولی می‌رفتیم خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ و یک میوه‌هایی مثل هندوانه و انار هم می‌گرفتند و با هم می‌خوردند. ولی بیش از این چیزی نبود یا من یادم نمی‌آید!.»

یکی از موبدان گرامی زرتشتی پاسخ دادند که: «پیش از دهه پنجاه خورشیدی این جشن شب چله تا آنجا که به یاد دارم بسیار ساده و به صورت درون خانواده انجام می‌شد و فکر می‌کنم که تاکید بر موضوع طولانی‌ترین شب بودن و آیین‌های شب چله از دهه پنجاه به بعد بود که بیشتر مطرح شد.  ما در بچگی (دهه سی خورشیدی) کمتر از محیط خانه درباره شب چله می‌آموختیم و بیشتر آموزش‌ها از انجمن‌ها در سال‌های ابتدای دهه پنجاه بود که آگاهی‌ها یا رسم‌ها بین هم ردوبدل می‌شد.»

یکی از فامیل‌های ما چنین گفته‌اند که: «شب یلدا را در تهران خیلی ساده دورهم جمع می‌شدیم و شامی می‌خوردیم و پدربزرگم برامون شاهنامه می‌خوند و تفسیر می‌کرد. خیلی ساده برگزار می‌شد.»

گروه سوم و آخرین گروه هم آنهایی بودند که به خوبی مراسم و کنش‌های مربوط به این شب را به یاد می‌آوردند و با جزییات جالبی مطرح می‌کردند.

همکار و دوست گرامی دیگری از فارس پاسخ داد که: «آن زمان‌ها هنوز ما زمستان‌های سرد و پُربرفی داشتیم و به قول مرحوم ابوی من که می‌گفت عقرب (ماه آبان) که وارد قوس (آذر ماه) می‌شود آخر پاییز است و بعد قوس به جدی (دی ماه) می‌رسد که از قوس (آذر) به جدی (دی) می‌شود داخل‌شدن به زمستان. آن زمان‌ها هنوز برق تازه به شیراز آمده بود و چند سال بعد هم تلویزیونی وارد شد و خوب یادمه که در آن موقع شومینه یا اجاق‌های برقی راه افتاده بود که دور آن جمع می‌شدیم و انار و هندوانه و شیرینی‌های به خصوصی هم بود با آجیل شامل نخودچی و کشمش و مغز بادام و مغز هسته زردآلو که بو داده بودند و ما هر سال به خانه یکی از فامیل‌های بزرگ‌تر می‌رفتیم و گاهی هم آنها به خانه ما می‌آمدند و دورهم جمع می‌شدیم.  وقتی خونه مادربزرگ و پدربزرگ می‌رفتیم از همه جالب‌تر بود چون ما بچه‌ها فرصت بازی و شیطنت برامون بیشتر فراهم می‌شد. اون موقع شب چله خیلی ساده‌تر از امروز برگزار می‌شد.»

دوستی قدیمی از دوران دانشجویی‌ام در تهران برایم گفت که: «آن موقع در زمان بچگی ما در محله شهر ری چیزهایی به نام شب چله می‌شنیدم ولی در خانه خود ما آنچنان نظم و رسمی برقرار نبود که همه در این شب بیایند و دور هم بنشینند و بقیه ماجرا. اما خوب یادم هست که پدرم هندوانه‌ای یا اناری می‌خرید یا هر میوه‌ای که فصلش بود و به خانه می‌آورد. بیشتر هم شب یک کرسی می‌گذاشتند و همه دور کرسی می‌نشستیم و تخمه می‌شکستیم یا میوه می‌خوردیم. اما این‌جور نبود که همه فامیل و بستگان هم جمع شوند و با یک آگاهی قبلی و خبررسانی این کار بشود نبود. فقط خودمان یعنی مادر و پدرم و بچه‌ها که زیاد هم بودیم در این شب دور کرسی جمع می‌شدیم و به خوردن و خاطره گفتن پدر و مادر و به خوشی می‌گذراندیم. البته از کارمندان اداری طبقه متوسطی که وضعیت بهتری داشتند در تهران بیشتر از شب چله می‌شنیدم یعنی آنها جدی‌تر با این موضوع برخورد می‌کردند.»

و دوستی دیگر از دوره دانشجویی باز برایم نوشت که: «…..از سن خیلی کم، یادمه که شب یلدا، شب خاصی بود و همه خانواده و فک‌و‌فامیل، حتی المقدور، دور هم جمع می‌شدیم و سعی می‌کردیم، «دورهمی» خوبی داشته باشیم… یادمه که دایی بزرگ من حتا اشعاری از شاهنامه میخوند… در سفره شب یلدا حتما انار و انواع آجیل و میوه بود! بعدها هم پدر و مادرم خیلی‌خیلی مقید به برگزاری مفصل شب یلدا بودند…ما در ابتدا در محله بازار تهران، نزدیک چهار راه مولوی بودیم… .»

از این گروه سوم، دوست و همکاری گرامی از یزد تعریف می‌کردند که:‌ «تا آنجا که به یاد دارم در اواخر دهه چهل در خانه ما یا مادربزرگ و پدربزرگ ما، بزرگترهای خانواده مثل دایی‌ها و عمه و عموها جمع می‌شدند و دور یک کرسی گرم در یک اتاق بزرگ جمع می‌شدیم و می‌نشستیم و مواد خوراکی مثل هندوانه از تابستان مانده، آجیل مثل گندم و ذرت و کشمش می‌خوردیم و آخر شب هم معمولاً آبگوشت کله‌پاچه و کله‌گیپا داشتیم و جای شما خالی عموی بزرگم هم اشعار شاهنامه را می‌خواند و تفسیر می‌کرد و عموی دیگر هم آن شعرها را به صوت خوش به صورت آواز می‌خواند و بالاخره خوش می‌گذراندیم. البته همه ما بچه‌ها صبح که می‌خواستیم برویم مدرسه خیلی خسته و مانده بودیم. یادش به خیر که چه ایام خوبی بود!»

در این گروه سوم به‌گونه‌ی جالبی هم در پاسخ از دوستان شریف‌آبادی گرامی و هم از دوستان آذری افزون بر هندوانه و  انار، به «زردک» خوردن در شب چله اشاره شده است که گویا اهمیت ویژه‌ای داشته است.

با توجه به مجموعه این پاسخ‌ها و توضیحاتی که کوتاه یا بلند آورده شد به نظر می‌رسد که در مناطق سردسیری ایران یا دست‌کم نواحی همراه با زمستان‌های سرد مراسمی به نام شب چله کم یا بیش و با سادگی تمام و با تکیه بر محصولات کشاورزی و دامداری محلی برگزار می‌گردیده است. اگرچه در برخی شهرها یا روستاها، برخی از پرسش‌شوندگان نکته‌ای از شب چله را به یاد نمی‌آورند ولی برعکس، در برخی شهرها و روستاهای دیگر، افراد بالای هفتاد سال هنوز به خوبی این مراسم را به یاد دارند. به نظر می‌رسد شکل برگزاری مراسم و نوع مواد و عناصر به کار رفته در آن (از خوردنی‌ها گرفته تا بازی‌ها و فعالیت‌های دیگر مثل شعرخوانی) بستگی به شرایط محلی (جغرافیایی) و اقتصادی و فرهنگی هر منطقه یا هر طایفه یا خانواده داشته است. آن چه مشخص است و با توجه به پاسخ‌های دریافتی تا پیش از دهه پنجاه خورشید و جشن‌های دوهزاروپانصد ساله شاهنشاهی توجه و رغبت عمومی به این گونه مراسمی به نظر می‌رسد کمتر بوده است اگر چه در برخی از سرزمین‌ها مانند خراسان (نیشابور) و آذربایجان و فارس یاد مراسم شب چله به خوبی در یادها باقی مانده است.

در برهه بعد از سال ۱۳۵۰ یعنی پس از جشن‌های دوهزاروپانصد ساله سعی شد که بر غنا و رنگ و روی جشن‌ها و مراسم ملی و تاریخی از جمله شب چله (یلدا) و نوروز و جشن مهرگان و…افزوده شود و به همین دلیل از این زمان به تدریج موضوعات مربوط به این جشن‌ها از سوی وسایل ارتباط جمعی (رادیو و تلویزیون و روزنامه ها) بیشتر در میان جامعه تبلیغ و مطرح می‌گردید. این حرکت باعث شد تا بر گرایش خانواده‌ها به سوی این‌گونه مراسمی تا حدی افزود گردد اما این امر تا آن حد نبود که بسیار چشمگیر باشد.

از سوی دیگر از آنجا که از سال پنجاه‌و‌هفت و بعد از  وقوع انقلاب تا حد زیادی تلاش می‌گردید که مراسم ملی و تاریخی مثل نوروز و مهرگان و شب چله کم‌رنگ گردد، در برابر، مردم هم عکس‌العمل نشان داده و برای بزرگداشت هر چه بیشتر این مراسم و جشن‌های تاریخی و ملی بیش از پیش اصرار ورزیدند و شکل برگزاری این رسوم و جشن‌ها را برجسته‌تر کردند. یاد آن مثل معروف می افتیم که «از قضا سرکه‌انگبین بر صفرا افزود» به همین ترتیب آن مخالفت‌ها نتیجه وارونه داد. از سویی دیگر هم شاید به همکاری و تشویق بازاریان و معامله‌گران که به‌ویژه از این جنب‌وجوش‌ها و مراسم سود خوبی حاصل می‌کردند و می‌کنند، تا حد ممکن در تامین سوروسات این مراسم همراهی گردید و حتا بیش از حد در تامین برخی از نیازهای بایسته و نبایسته (از قبیل ترقه و نارنجک تفریحی و…) تبلیغات و بازار گرمی شد به طوری که در برخی از این مراسم مانند شب چله و شب چهارشنبه‌سوری، اگر در اصل فقط یک شب هم بوده باشد از یک هفته پیش‌تر تا یک هفته بعدتر مردم و به‌ویژه جوانان و نوجوانان پای از همه مرزهای رسم‌ورسوم نیکو هم فراتر می‌نهند و در شهر و روستا چه سروصدا و آتش‌افروزی‌‎ها و ترقه‌بازی‌ها که بر پا نمی‌کنند. گویا آنجا که نیاموزیم که رودخانه جامعه در بستر زمان راه خود را می‌کاود و پیش می‌رود، این جوش‌و‌خروش‌ها نیز در بستر چنین رودخانه‌ی آشفته‌ای چاره‌ناپذیر است. به هر حال، امروزه شاهد گسترش علاقه و توجه زیاد مردم به سوی جشن‌ها و مراسم کهن ایرانی به‌ویژه آنها که به تغییر فصل‌ها و یا آداب و رویدادهای تاریخی-اجتماعی مهم ایرانی بستگی دارد هستیم و می‌بینیم که مردم با همه کم‌وکاستی‌های اقتصادی، در برگزاری این گونه آیین‌ها کم یا بیش برای خوشحال نگاه داشتن دل خود هم که شده شرکت می‌کنند. در شرایط کنونی ایران‌زمین و همه سرزمین‌های با فرهنگ ایرانی، این گونه آداب و جشن‌ها چیزی فراتر از یک شب دورهم‌بودن و شادی و خوشی است و می‌تواند به گسترش همبستگی‌های فرهنگی هم کمک کند.

کتاب‌ها و نوشتارهای بسیار زیادی در باره جشن شب چله و یلدا و نیز جشن سده چاپ شده است که تنها به چند‌تایی اشاره می‌کنم.

بیرونی، ابوریحان: آثارالباقیه. ترجمه اکبر دانا سرشت، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۷.

فره وشی، بهرام: جهان فروری (بخشی از فرهنگ ایران کهن). نشر کاریان، ۱۳۶۴.

نعمت طاووسی، مریم: روایت های فراموش شده شب چله. فصلنامه مطالعات مردم شناختی. سال سوم، شماره دوم، تابستان ۱۳۹۹.

Omidsalar, Mahmoud and Algar, Hamid:Ĉella(Chelle Night). https://www.iranicaonline.org/articles/cella-term-referring-to-any-forty-day-period. Originally published: December 1990. (Encyclopedia of Iranica)

Mary Boyce: Festivals (Zoroastrians). https://www.iranicaonline.org/articles/festivals-i originally published: December 1999 (Encyclopedia of Iranica).

(اشتاد روز و آذرماه ۳۷۶۱ بیستم آذر ۱۴۰۲)

[1]  کرسی به میزی که روی آن با لحافی بزرگ پوشیده می شد و زیر آن یک منقل ذغال می گذاشتند تا گرم شود و یک جایگاه زمستانی برای گرم شدن بود. البته جدا از خطراتی که داشت یک محل دور هم گرد آمدن خانوادگی خاطره انگیز بود.

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

4 پاسخ

  1. سلام و خسته مباشید
    به نظر من بعضی از دوستان که یلدا را امروز به جای چله بکار برده اند، آن نام در خاطرات شان نیست؛ بلکه در همین سال های اخیر که آن واژه چله ی ایرانی را پس زده، بر اذهان شان نشسته چسبناک. به عنوان مثال من حتی یکبار در گیلان زمین از فردی تالش یا گیلک واژه ی یلدا را نشنیده ام. در مدتی نسبتن کوتاه نمی دانم چه گذشت که ملت کهن فرهنگ ایرانی یلدای غیر ایرانی(که حالا کاملن ضد ایرانی شده) را جای چله نهاد.
    چرا ضد ایرانی؟
    زیرا تا ابد نمی تواند دو تا واژه بطور موازی بکار گرفته شود. بی هیچ تردیدی، یکی دیگری را زمین می زند.

    ما فقط در کتاب ها خوانده ایم که یلدای سریانی نیز به معنی تولد است. ولی هیچ تصور دقیقی از معنی آن واژه و ریشه اش نداریم. ولی چله(دِگر شده) = چیلَه، در پیش چشم من زنده است. بار ها دیده ام مادر یا مادر بزرگ گفته مورغُونَه چیل ژَندَه – جوجه تخم را شکسته و عنقریب زاده می شود. بار ها به تماشای آن زیبا نشسته ام. و به این اندیشیده ام که آن خرد ظریف چگونه آن چیل آهکی سِفت را شکسته! صحنه ای ست تماشایی از به دنیا آمدن؛ در سخن مگنجد؛ حتمن باید دید.
    دهقانان تالش صبح زود که خورشید سر زده ولی هنوز از افق بیرون نیامده؛ دست بر بالای ابروان گذاشته با حالتی شاعران و پر از احساس می گویند، «آفتاوی کیجَه گلَه چیل ژَندَه» – جوجه ی خورشید پوست تخم افق را شکسته، عنقریب زاده می شود.

    آیا چیلَه = چله، یک واژه است؟
    خیر، چیل است + فتحه ی مضاف، که به «ها»ی غیر ملفوظ بدل شده.
    چیلَ شَو = شبِ چیل = شب چیل زدن؛ پوست تخم افق را شکستن برای تولد.
    «چیلَ شب» = چیلَه شب، فرازی ست مانند «پارسَ شَر» = پارسَ شهر = پارسه شهر = شهرِ پارس.
    به همین خاطر شهرِ پارسه غلط است. نمی توان نیمی را با قاعده ی کهن و نیمی را با قاعده ی جدید بکار برد. البته می توان پارسه ی خالی را بکار برد. در غیر این صورت، یا باید گفته شود، پارسَ شهر = پارسَه شهر. و یا باید ترجمه ی کامل آن بکار رود که می شود شهرِ پارس.

    برگردیم به چله. چنانکه دیده شد، در باب این واژه ی اصیل و کهن ایرانی محقق ایرانی می تواند فراوان بگوید؛ بنویسد. ولی از یلدا ما هیچ تابلوی دقیق و روشنی نداریم. حد اقل من که عمری را در جهان واژه ها گذرانده ام، هیچ تصور دقیقی از معنی یلدا و ریشه اش ندارم.

    کوتاه: تا ابد نمی توان دو واژه را بطور موازی بکار برد؛ بالاخره یکی دیگری را زمین خواهد زد. باقی را دیگر خود دانید ایرانیان.

  2. درود بر شما آقای لیثی حبیبی گرامی.
    با شما هم سویم و می پذیرم که از نگاه تاریخی چله درست است. اما اشتباه و نادرستی در کاربرد واژه ها و نام رویدادها یا مراسم یک واقعیت است. از دلسوزی و یاری شما در یافتن ریشه واژه ها سپاسگزارم. و شوربختانه ما در درازای تاریخ مردمانی با خلق و خو و کنش ها و رفتارهای موازی شده ایم چه بخواهیم چه نه. سربلند باشید

    1. من در دهه پنجاه زندگی ام هستم. پدر و مادرم و نیاکانم و گذشتگانم همه اهل جنوب خراسان بودند. از هشت سالگی، بیشتر زندگی ام را در مشهد بودم. ما همیشه برنامه ساده ای برای شب چله داشتیم. آجیل و انار و هندوانه را یادم هست. شب چله در جنوب خراسان در شهر و ده ( روستا) رسم بود. البته دورهمی پروپیمان و آنچنانی برای شب چله، بیشتر ویژه خانواده های تازه عروس و داماد بود ک آدابی هم داشت. بیشتر همکلاسی هایم برخی مفصل تر و هندوانه را شکلاتی می‌کردند و… ولی همیشه نامش شب چله بود. همه مشهدی ها همه همکلاسی های مدرسه ام ک از هر جای خراسان یا جاهای دیگر بودند همه همکلاسی های دانشگاهم و همکارانم همیشه نامش را شب چله می‌گفتند . من هم مانند آقای حبیبی شگفت زده هستم ک نام یلدا یهو از کجا آمد!

      1. درود زری خانم گرامی. از این که وقت گذاشتید و یاد این شب را برای ما باز نوشتید سپاس. جالب است که در ناحیه شما در جنوب خراسان هم این شب به نام چله شناخته میشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-02-16