همینطور اتفاقی روبهروی تیاتر شهر بهش برخوردم، همیشه آدم شوخ و سرحالی بود اما این دفعه به نظر میرسید با خودش هم شوخیش گرفته یک کتوشلوار گَلوگشاد از پارچه گران قیمتی پوشیده بود که به تنش گریه میکرد در عوضش آستین یک دستش کوتاه بود و دیگری بلند و تنگ خلاصه یک وضع عجیبی بود این آدمی که میدیدم از آقا فرزاد خوشتیپ چند دهه پیش که من میشناختمش خیلی فاصله گرفته بود. اون سالها فرزاد ما روزبهروز بهتر از دیروز بود. اصلا سردر نمیآوردم این چندوقت چه بلایی سرش اومده که به این روز افتاده آخه مگه میشه هم استعداد داشته باشی هم ثروتمند باشی هم اصیل و خانوادهدار باشی و …… این حالوروزت باشه؟!
اون سالها فرزاد ما یک لب بود و هزار خنده همیشه دور ورش پر بود از آدم حسابیها، خوب یادم میآد بعضی وقتها هم از سر تفقد دستی به سر ضعیفترها هم میکشید و اگر باهاشون رابطهای هم داشت (که داشت) برای این بود که بهشون کمک کنه خوب یادم میآد یک بچهی کارتون خواب و درب و داغونی بود که با کمک فرزاد ما توی کارخانه استخدام شد و زندگیش روبهراه شد بعدها خودش یک کارگاه و بعدش یک کارخانه راه انداخت و الان شده یکی از مشاهیر شهر، اما فرزاد ما چطور شده؟ آقا فرزاد (اولین کارخانهدار شهر ما) با این لباس گلوگشاد وسط چهارراه ایستاده و دور ورش هم یک مشت از خودش حیرانتر دور دور میخورند و چشمشون به جیب آقا فرزاد دوخته شده تا یک پولی ازش بگیرند و مجیزش را بگن.
همینطور که با چشمای وق زده داشتم این رفیق قدیمی را نگاه میکردم چشمم افتاد به ایرج، چقدر از دیدینش خوشحال شدم و در عوض اونم از دیدن من کلی خجالتزده شد. ایرج پسر کوچک آقا فرزاد بود، اونوقتها که فسقلی بود میپرید تو بغل عمو و با هم کشتی میگرفتیم حالا یک مرد بزرگ و آراستهای شده اصالت و صلابت در چهرهاش موج میزنه معلومه (تابلو بود) که از اونهمه ثروت پدر چیزی نصیب این پسر نیست، آراستگی ایرج نه به واسطه لباس و کفش گران قیمت بود بلکه نشان از سلیقه این مرد داشت خلاصه ظاهرش (قاعدتا باطنش) برعکس پدرش بود.
صداش زدم «عمو، ایرج بیا ببینمت چطوری» همینطور که سرش را پایین انداخته بود گفت حالوروز ما را که میبینی عمو جان. دچار بد مصیبتی شدیم، همه این بدبختیها از وقتی شروع شد که بابا مترش را جا گذاشت.
از تعجب داشتم شاخ در میآوردم، گردگرد نگاهش کردم و پرسیدم آخه عمو جون چه ربطی به متر داره؟!
شاید باورت نشه عمو جان، سالهای خوبی بود و همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بابای من تصمیم گرفت سفر خارجه داشته باشه و از بخت بد مترش را با خودش نبرد اولش اروپا و یک سفر هم رفت آمریکا چونکه مترش همراهش نبود اونجا از همون جاییها متر قرض گرفت و در و دیوار و دستگاههای کارخانهی اونها را متر کرد و همه چی را مو به مو یادداشت کرد و برگشت ایران و همه جزییات خونه و کارخانه و …. را با مشاهدات و یادداشتبرداریهایی که کرده بود مقایسه کرد و نتایج عحیب و غریبی گرفت، آخه هیچی جور در نمیآمد. یادمه اون روزها برادرهای بزرگترم، خواهرام و حتا مادرم به جون هر چی داشتیم افتادند که همه چیز را درستتر بکنند، نگو که همه چیز داشت خرابتر میشد. پدر من متوجه نبود که متر آمریکایی و اینگلیسی خیلی هم متر نیست، کسی بهش نگفته بود که با اون متری که قرض گرفته بر حسب اینچ و فوت اندازه گرفته و حالا داره با سانتیمتر و دسی متر پیادهسازی میکنه. کاشکی بجای بازدید از کارخانههای آمریکایی و اروپایی بابای من رفته بود افغانستان شایدم عراق شایدم ….. نمیدونم یک جایی همین دور ورها که مترشون با متر ما جور دربیاد. فعلا بدبختی ما این شده که از اون به بعد هر وقت میخواد کت شلوار بدوزه میده حسن آقا خیاط باشی براش اندازه بگیره و فَکس میکنه برای آقای تیلور که در لندن براش بدوزه، حسن آقا سانت میزنه و آقای تیلور با اینچ میدوزه!
خیلی دلم واسه ایرج سوخت طفلک بد جایی گیر کرده بود و منم نمیدونستم چه کار باید بکنه فقط میتونستم باهاش هم دردی بکنم و براش دعا کنم و به خدا بسپرمش و به راه خودم ادامه بدم از تیاتر شهر تا سر خیابان جمهوری و از اونجا تا خیابان میرزا کوچکخان را پیاده طی کردم و به انجمن رسیدم وقتی از پلههای 21 سانتی انجمن با دنده یک بالا رفتم چشمم به فرشاد افتاد رفیق خوب دوران دبیرستان. فرشاد یکی از بهترین دندانپزشکانی است که میشناسم خوب که دقیق شدم دیدم یک آینه دندانپزشکی برداشته داره دور تا دور انجمن را متر میزنه و به شدت ناراحته از اینکه هیچی با مترش جور در نمی یاد! اون روز مراجعهکننده زیاد بود منوچهر هم اونجا بود سالها بهترین دبیر ریاضی بود اونم داشت متر میکرد. منوچهر یک ماژیک وایتبرد برداشته بود و با ماژیک متر میزد. کامران استاد نجوم بود و از زاویه تلسکوپ داشت همه چیز انجمن را با مقیاسهای کهکشان راه شیری مقایسه میکرد و از این حقارتی که شاهدش بود غصه میخورد. خیاط با سوزن، نقاش با قلم مو، بقال با پاکت شیر، ملاک با زمین …… همه داشتن با متر خودشون متر میکردند. همه خیرخواه بودند و میخواستند قبایی آراسته بر قامت انجمن بدوزند، خوب که نظاره کردم متوجه شدم از سالهای دور خیلیها از کانادا بگیر تا استرالیا از یزد بگیر تا کرمان از خرمشاه تا جوپار از شریفآباد تا کوچهبیوک از دکتر بگیر تا مهندس از کارمند بگیر تا کارگر همه و همه بسیح شدند و با نیت خیر این لباس گشاد را به تن انجمن دوختند.
چندین ساله که هیچکس حاضر نشده متر ارباب کیخسرو شاهرخ را از گنجه برداره و با متر انجمن، انجمن را متر بکنه تا بتونه لباسی شایسته بر تن این فرتوت خسته بپوشانه.
بابک شهریاری
بهمنگان سال 1402 خورشیدی
7 پاسخ
جناب شهریاری داستان جالبی بود اما یادت باشه متر ارباب شاهرخ باید در زمان خود خدابیامرزش استفاده شود. مثل اینکه بخواهی لباس قدیم را با شکل و شمایل اون روزگار به تن کسانی بپوشانی که هیچ اطلاعی از مد نداشته باشند.به این توجه کن که پارچه ی پاره مد روز شده و خودش برای خود مدی از مدهای عالم گشته وای به حال زمانی که آن پارچه ی پاره پوره پاره تر شود و مد جدیدی را جهت کت و شلوار درست نماییم. حال حکایت این میشود که عده ای فقط دارند ادا بازی در میاورند چون نه میدانند متر چی بوده و نه میدانند متر کننده چه کسی بوده و نه میدانند چه چیزی را باید متر کنند. پس بیایید برحسب زمان خود درست متر را بشناسیم تا شاید بهتر به دوخت و دوز داشته هایمان و حتی داشتن های جدیدمان بهره ی بیشتری ببریم و به آیندگان بسپاریم. تا بوده چنین بوده و تا هست چنان باشد. قدر هرچیز را باید درست دانست و با داشته ها به فکر بهتر ماندن آن عمل کرد. متر همان متر است اما کهنه گی آن همه را گول میزند یا گول زده است. پس به متر نونوار شده باید تکیه کنید. یعنی به متر ترمیم شده ی روزمرگی حتما توجه کنید. سپاس.
درود اتفاقا تصمیم خوبی است چرا متر جدید با یک سازمان و تشکیلات جدید نباشد انجمن با همان متر کهنه باشد شما با متر نو سازمان جدیدی بسازید مگر نمی گویید از زمان کیخسرو شاهرخ عوض نشده الان بسازید چرا فکر میکنید برای ساخت باید با ویران کردن جای دیگر بر روی ان بسازید این هیچ کجا در دنیا و تاریخ مملکت ما جواب نداده است
درود به بابک شهریاری.
طنز فاخری بود و شایسته ستودن.
به یک نکته مهم میخواهم اشاره کنم. شما در پایان نوشتهتان نام کاملتان را هم نوشتهاید و با یک هویت واقعی سخن گفتهاید.
امیدوارم این روش نیکو در مورد دیگر کسانی که درباره ی انجمن مینویسند یا دیدگاه (کامنت) می گذارند نیز به کار گرفته شود و همگی با نام واقعی خود تلاش کنند که در پی بهبود وضع انجمن زرتشتیان تهران باشیم.
سبز باشی نازنین!
درود بر اقای شهریاری عزیز
اکثرا بر قلم شیوا و خلاقیت شما واقفیم و لذت میبریم.ولی گرامی هموند انجمن اون متری که شما میفرمایید چندین ساله که طبق نوشته خودتون تو گنجه انجمن هست و کلید اونم دست خزانه داره و با طلسمی باز ناشدنی محفوظ گردیده بزرگوار و یا بهتر بگویم هموند کمسیون مالی انجمن شما با شفاف سازی و راههایی که بیشتر از همه بلد هستید این طلسم را باز نموده و کلید را از خزانه دار بستانید تا دسترسی به متر انجمن میسر گرددو ماهم با همون متر بتونیم لباس که نه ولی برای خرید پارچه ان استین بالا بزنیم یا حداقل اون راه پر ترافیک را برای تدارکات انجمن باز کنیم.هنوز برایمان سوال است که چرا در مجمع زمان شکل گرفتن گروه کارشناسی 5نفره برای فروش ملک هتل اطلسی عزیزان انجمن و شخص شما تصمیم به استعفا گرفتید.هنوز برای افراد جامعه سوال است ساختمان کیخسروی چرا به پایان نرسیده و اینهمه بودجه و اموال انجمن برای ان هزینه شده وخواهد شد.
بابک جان درود و سپاس که مینویسی.
این فرزاد دوست شما کارش یه اشکال داره و اون اینه که متر کردن رو بلده ولی متر خوندن رو بلد نیست! یا یه جور دیگه بگم اینکه فرزاد ما سواد تبدیل متر رو بلد نیست، که اگر بلد بود خیلی مشکلی نداشت…
… نه هر که آینه سازد سکندری داند….
حالا این متر ارباب کیخسرو شاهرخ هم اگه باشه، کسی که ندونه این متر قدیمی رو چطوری به جدید و امروزی تبدیل کنه، باز همون درد آقا فرزاد شما رو داره… بدبختی اینه که فقط بلدیم تا یه قسمت خراب میشه به جای اینکه تعمیر کنیم کلا همه دستگاه رو تعویض میکنیم، یعنی یاد گرفتیم تعویض کار باشیم نه تعمیر کار!
غلام همّت آن رند عافیتسوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند
فرامرز جان من خودم هستم، ارادتمند
افشین نامدار
دو یادآوری
1- کافیست چندبار خبرگزاری ها را مرور کرده باشید متوجه میشوید در خبرگزاری های معتبر مقاله بدون نام و هویت واقعی منتشر نمی شود نیاز به سواد رسانه نیست برای همه هویدا و آشکار هست که دیدگاه نویسی با مقاله نویسی متفاوت است به قول دوستمون دیدگاه پانویس هست . بخش دیدگاه آزادی بیان است (آزادی با استاندارد اخلاق) که نمیتوان در چهارچوب سلیقه شخصی گذاشت و ان را با متری که تعیین می کنید اندازه زد. امان از این متر
2- بهمنگان گاهشماری زرتشتی است به سال خورشیدی نمی نویسند. امان از این متر
ژانر مقاله درام اجتماعی است با هاله ای از طنز گزنده