من در دهه هشتم عمرم هستم. پاها و دستها کار میکند. حافظه کموبیش همکاری میکند. دهان و دندانها سر جاش هست. قلب هم خوب میزند. البته کاستیها و ناتوانی جسمی و روحی هم پیش آمده که طبیعی است. خوشبخت بودهام که هنوز در این دهه ازعمر خویش، با همه فرودها و پسرفتهای این سرزمین، شاهد ماندگاری و پایداری نشریه امرداد بودهام.
سالی که امرداد زاده شد، بیست و پنج سال پیش (۱۳۷۸)، من هنوز هفتهای دو یا سه روز به سالن ورزش دانشگاه یزد میرفتم و ورزش فوتبال سالنی، و برای مدتی هم والیبال را دنبال میکردم و چه فضای خوبی بود. هنوز روزگار و اوضاع اقتصادی و فرهنگی تا این حد از هم پاشیده نشده بود. هنوز امیدهایی زنده بود. هنوز شوق رستن بود و در آن حال وهوای پر فراز و نشیب سرزمین ما هنوز شرارههای امیدی باقی بود. هنوز هم مردم دلشان به وجود یک رییسجمهور مثل محمد خاتمی خوش بود و ندای گفتوگوی تمدنها به مردم این سرزمین امید میبخشید. نگاه و ندای پر از جنگ و انتقام و تلافی و تنفر، حتی برای مدتی کوتاه، بسیار کمتر بود.
درپاییز ۱۳۷۸ بعد از پایان آموزش دکترا در انگلستان (دانشگاه شفیلد) به ایران و دانشگاه یزد بازگشتم. در اینجا بود که روزی که از کنار دکه یک روزنامهفروشی زرتشتی در نزدیک میدان مارکار میگذشتم دیدم که یک نشریه تازه به نام «امرداد» به نشریات افزون شده است. خوشحال شدم که نشریهای زرتشتی که آن زمان به عنوان هفتهنامه منتشر میشد پا به میدان فرهنگ و خبر گذاشته است. حتا با همه امیدواریهای آن دوره، واقعیت این که در روزها و ماههای نخست چاپ امرداد، گمان من این بود که چنین نشریه فرهنگی-خبری احتمالا تا دو سه سالی بیشتر نپاید! حالا که امرداد به بیستوپنج سالگی رسیده است باید بگویم که بسیار پوست ستبری داشته است. اینجاست که باید به بنیادگذاران و دستاندرکاران و سرپرستهای گذشته و حال این نشریه باید آفرین گفت و تلاش و پایداری خستگیناپذیر آنها را ستود. گرچه تلاشها و دلسوزیها وقتی با بریده شدن یارانه کاغذ و نشریات همراه شد و پس از آن گرانیهای روزافزون و ساعت به ساعت تمام بنمایههای (عناصر) پیشهی نشر و چاپ را هم که به آن افزود درمییابیم که این تلاش و پایداری چقدر میتواند جانسوز و پیرکننده باشد.
زمانی رسید که عنوان نشریه شد : «این آخرین نشریه امرداد است» و یا در تاریخ ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ این سرنویس را دیدیم که «ناچار و شرمنده ایم. امرداد بسته شد!». چنین روزهایی برای من بسیار غمانگیز بود و برای دستاندرکاران امرداد که حتما بسیار غمانگیزتر و دردآور بوده است. همانطور که کدبان بابک سلامتی به تازگی نوشتند: «جوان، اما پیر شدیم» (امرداد، هیجدهم امرداد ۱۴۰۳). برای بالیدن این درخت تنی چند از جوانان همکیش ما پیر شدند.
افتخار من این بوده است که چندی پس از بازنشستگی از دانشگاه یزد و از سال 1394 در نوشتن برخی از نوشتارها در کنار امرداد بودهام. نخستین نوشتار من با نام «سده؛ جشن دستیابی به راز آتشافروزی» در ویژهنامه امرداد در دی ماه 1394 چاپ شد و از آن پس تاکنون سعی کردهام در مسیر کاروان امردادیان اگر که چشمهی آبی نیستم دستکم بوتهی خاری هم نباشم.
بیست و پنج سال پیش من بسیار جوانتر و از نظر جسمی سالمتر و تواناتر بودم و همسرم هم به همچنین و حالا هر دو باید نگهبان و نگهدار هم باشیم. امیدوارم که جامعه همکیشان جوانتر ما هم بتوانند نگهبان و نگهدار بنیادهای فرهنگی و خبری مانند نشریه و تارنمای امرداد باشند. گرچه یکی از این جوانان به من میگفت: «در این اوضاع و احوال وانفسای در هم ریخته ما جوانها اگر بتوانیم خودمان را نگه داریم هنر کردهایم!».
بیستوپنجمین سالگرد بنیادگذاری امرداد را شادباش میگویم و آرزو دارم که بیستوپنج سال دیگر، در فضایی بسیار نیکتر و امیدوارانهتر، زادروز امرداد را آنها که ماندهاند جشن بگیرند.
داریوش مهرشاهی
شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳ (دی بآذر ۳۷۶۲ مزدیسنایی)
فراخوان یادها و خاطرهها و دیدگاهها: امرداد؛ بیستوپنج سال با شما
2 پاسخ
از دل برآمد و لاجرم بر دل نشست. سپاس
سپاس از شما.