زمستان در راه است. سرمای ملایم آذرماه پوست را میگزد، اما یاد شب چلهی خانهی مادربزرگ که میافتم بدنم گرم میشود. گرمای شر و شور با بچههای خاله و دایی همیشه آتشی در دلم روشن میکند.
امسال هم، مانند هر سال، حرف شب چله که میشود، همگی به یاد خانهی مادربزرگ میافتیم؛ همان خانهای که در کوچه پسکوچههای محلهی سنایی جا خوش کرده بود و همچون پیری خموش روزها، هفتهها و ماهها چشمبهراه میماند تا نوروز برسد و فامیل دور هم جمع شوند. پس از نوروز دوباره چشمبهراه مینشست تا شب چله، این خموش پیر را پر از هیاهو، برو و بیا و بریز و بپاش کند و خانهی قدیمی مادربزرگ را روشنترین خانهی شهر کند.
خانهی مادربزرگ یک در آهنی بزرگ سبزرنگ داشت که در دل دیوارهای آجری کمملات به سختی ایستاده بود. هربار که باز و بسته میشد یا کسی محکم در میزد گمان میکردی کنده میشود. حیاط خانه پر از زندگی بود مانند حیات! درختهای خرمالوی بلند دور حوض بزرگی سر به گریبان هم فروبرده بودند انگار قصهها برای هم میگفتند.
خانهی مادربزرگ همیشه بوی تاریخ میداد. از بوی گلهای خشکشده در تاقچهها گرفته تا عطر دلانگیز چای که روی بخاری والور قلقل میکرد. سفره شب چله هر سال پر از رنگ بود: انارهای یاقوتی، هندوانههای شیرین، آجیلهای پر از گردو و بادام و قیسی و کاسهای پر از نخود دو آتیشه و کشمش سبز. دور سفره، صدای خندههای بلند پدربزرگ که داستانهای شاهنامه را با شور و شوق بازگو میکرد، در کنار صدای قهقههی بچهها که به دنبال دانههای انار سرخ بودند، شادی را بر دل و جانت ماندگار میکرد.
آنچه در بالا آمده است بخشی از نوشتاریست با عنوان «چله ای که گذشت اما در یادم جاودانه ماند»، به قلم بامداد باستانی که در تازهترین شمارهی امرداد چاپ شده است.
متن کامل این نوشتار را در رویهی سوم (مردم) امرداد شمارهی 494 بخوانید.
«امرداد» شمارهی 494 از سهشنبه، 13 آذرماه 1403 خورشیدی، در روزنامهفروشیها و نمایندگیهای امرداد در دسترس خوانندگان قرار گرفت.
خوانندگان میتوانند برای دسترسی به هفتهنامهی امرداد افزونبر نمایندگیها و روزنامهفروشیها از راههای زیر نیز بهره ببرند.
فروش اینترنتی فایل پیدیاف شمارهی 494 هفتهنامه امرداد
فروش اینترنتی نسخهی چاپی شمارهی 494 هفتهنامهی امرداد
اشتراک ایمیلی هفتهنامهی امرداد