لوگو امرداد
محله‌های تاریخی تهران (14)

محله امیریه؛ کوچه‌هایی که یاد فروغ در آن می‌وزد

محله‌ای در جنوب پایتخت که به نام «امیریه» شناخته می‌شود، چند ویژگی داشت که اکنون رد و نشانی از آن پیدا نیست و به تمامی دگرگون شده است. نخست آن که امیریه‌ی روزگار قاجار بسیار گسترده‌تر از امیریه‌ی کنونی بود و جایی را دربرمی گرفت که از میدان توپخانه تا باغ شاه (میدان حر کنونی) کشیده می‌شد و هر بخش آن را به نامی می‌خواندند. اکنون محله‌ی امیریه پهنه‌ای میان خیابان کارگر جنوبی (سی‌متری پیشین) تا خیابان وحدت اسلامی (شاهپور) است و کوچک‌تر از گذشته.

Amiriyeh Squaqre

ویژگی از دست رفته‌ی دیگر امیریه، انبوه،انبوه باغ و دار و درختی بود که از این محله‌ی تفرج‌گاهی زیبا ساخته بود. در امیریه‌ی دهه‌های پایانی پادشاهی قاجار، دو باغ پهناور دیده می‌شد که چندان فاصله‌ای از هم نداشتند. باغ مهم‌تر همان بود که ساختمانی اعیانی داشت و از آنِ یکی از شاهزادگان سلطنتی بود. پس از این، درباره‌ی او آگاهی‌های کوتاهی به دست خواهیم داد. این باغ را که از چهارراه امیریه و باختر آن آغاز می‌شد و تا خیابان دیوار به دیوارش، منیریه، ادامه می‌یافت، در زمان رضاشاه خریدند و از آن دانشکده‌ی افسری و مدرسه‌ی نظام ساختند. از باغ و درختان امیریه‌ی روزگاران پیشین، اکنون چیزی نمانده است، جز تک‌درختانی پراکنده در این‌سو و آن‌سو.
ویژگی دیگر امیریه که باید در تاریخ جست‌وجویش کرد و امروز وارون آن دیده می‌شود، اعیان‌نشین بودن آن بود. امیریه را جولانگاه اشراف و شاهزادگانی می‌دانستند که برای گردش در باغ‌های امیریه، با کالسکه‌های زیبا و آراسته‌ی خود گاه‌و‌بی‌گاه دیده می‌شدند و چه‌بسا از نمایش خود فخرها می‌فروختند. می‌گویند، یکی از شاهزادگان قاجاری به نام ناصرالدوله، نخستین کسی بود که کالسکه‌ای شش اسبی داشت و با پیرامونیان و نوکرانش به این محله می‌آمد. امیریه‌ی کنونی دیگر جایی برای اشراف و ثروتمندان نیست.

نام محله و نشانه‌های تاریخی آن
نام‌گذاری محله به امیریه بدان سبب بود که باغ بزرگ آن جزیی از دارایی‌های پرشمار کامران‌میرزا نایب‌السلطنه، پسر چهارم ناصرالدین‌شاه، بود. او را که از عزیزکرده‌ترین پسران شاه بود، امیرکبیر می‌نامیدند. به همین سبب باغ و املاک او در این محله به نام امیریه شناخته می‌شد. هر چند یک بازگفت دیگر آن است که امیریه از آنِ مادر او منیرالسلطنه بود؛ همان بانویی که محله‌ی منیریه دارایی او شمرده می‌شد. به هر روی، تاریخ‌نگاران چنین می‌گویند که کامران‌میرزا شاهزاده‌ای بسیار سخت‌گیر بود. چندین سال حاکم تهران شمرده می‌شد و آن اندازه عمر کرد که برافتادن خاندانش را ببیند و سرانجام به سال 1307 خورشیدی درگذشت. یک محله‌ی دیگر تهران، به نام کامرانیه،  بخشی دیگر از دارایی‌ها او بوده است.
در باغ امیریه چندین و چند ساختمان ساخته شده بود. هر کدام از آن ساختمان‌ها جایی برای زندگی زنان و فرزندان کامران میرزا بود. در میانه‌ی باغ، سازه‌ای برافراشته بودند که می‌گویند زیبا و دل‌پسند بوده است و بیگانگانی را که به تهران می‌آمدند و این باغ و خانه را می‌دیدند، شیفته‌ی خود می‌ساخت. سپس‌تر در زمان رضاشاه از این خانه، موزه‌ای نظامی ساختند و کارهای اداری فرمانداری نظامی تهران را در همین ساختمان انجام می‌دادند. در سال‌های دیگر، آرام آرام باغ‌های امیریه از میان رفت و محله‌ای کوچک‌تر از آن برآمد که نام امیریه را نگه‌داشته است.

چند رویداد تاریخی در محله‌ی امیریه
محله و خیابان امیریه در کنار یادمان‌های بسیار تاریخی، یادآور رویدادی دلخراش هم هست که در حافظه‌ی تاریخی محله به‌جا مانده است. نخستین تصادفی در تهران که در بر اثر برخورد خودرو پیش آمد و به مرگ انجامید، در همین خیابان بوده است. از آن ناگورتر آن که کسی که در آن تصادف کشته شد یکی از نامدارترین استادان موسیقی سنتی ایران، غلامحسین درویش (درویش خان) بود. او که از خانه‌ی یکی از دوستانش بازمی‌گشت و سوار بر درشکه بود، در خیابان امیریه، سرپُل امیربهادر، بر اثر برخورد خودروی فوردی که از سوی مقابل درشکه می‌آمد، به بیرون از درشکه پرتاب شد و دچار ضربه‌ی مغزی شد. با آنکه بی درنگ او را به بیمارستان نظمیه‌ی تهران بردند، مراقبت‌ها نتیجه نداد و درگذشت. این حادثه در روز چهارشنبه دوم آذرماه 1305 خورشیدی روی داد. درویش‌خان از استادان کم‌مانندی شناخته می‌شد که اثری ماندگار بر موسیقی سنتی ایران گذاشت.
اکنون که از خودرو و رویدادی که گذر آن‌ها از خیابان امیریه پیش آورد، یاد کردیم، این را نیز بگوییم که نخستین پمپ بنزین تهران در خیابان امیریه، چهارراه گمرک، گشایش یافت. این پمپ بنزین هنوز هم به کار خود ادامه می‌دهد و به نام «جایگاه شماره یک» شناخته می‌شود. یکی از نخستین چراغ‌های راهنمایی تهران نیز در خیابان امیریه، جایی که برخوردگاه (تقاطع) امیریه و خیابان سپه است، روبه‌روی کاخ مرمر، کار گذاشته شد. از این‌رو، محله‌ی امیریه با تاریخ خودرو در ایران پیوستگی دارد.
در محله‌ی امیریه و در زمان رضاشاه بود که اداره‌ی «صحیه و خیریه‌ی بلدیه‌ی تهران» که در دهه‌های پس از آن «شیر و خورشید» نام گرفت، زایشگاهی بنا کرد که زنان تهیدست باردار را رایگان می‌پذیرفت و دیگر زنان را با بهایی اندک، پذیرش می‌کرد.
«مرکز ناشنوایان سما» نیز که نخستین جا برای رسیدی به درمان ناشنوایان بود، ازسوی شادروان جبار باغچه‌بان در سال 1316 خورشیدی گشایش یافت. این ساختمان در سال 1353 خورشیدی، به دولت پیشکش شد.

خانه‌های تاریخی امیریه
دستِ‌کم دو خانه‌ی تاریخی را در امیریه می‌شناسیم که یکی از آن‌ها در رویدادهای انقلاب مشروطیت پایگاهی برای گردهمایی پیشوایان و رهبران مشروطیت بوده است. خانه‌ی یاد شده از آن کسی به نام میرزا سلیمان‌خان میکده بود. او از آزادیخواهان مشروطه‌خواه شناخته می‌شد و در جایی میان امیریه و گمرک، روبه‌روی مسجد مشیرالسطنه، خانه و باغ بزرگی داشت. در این خانه بود که پیشگامان مشروطیت گرد آمدند و برای پیشبرد انقلاب برنامه‌ای فراهم کردند. وارثان میکده، پس از درگذشت او خانه و باغ را فروختند و این محل جایی برای ساخت خانه‌های گوناگونی شد. اکنون اثر و نشانه‌ای از باغ و خانه‌ی میکده دیده نمی‌شود.
خانه‌ی دیگر از آن آقابالا خان سردار بود که وارون سلیمان خان میکده، از مستبدان و دشمنان مشروطیت شناخته می‌شد. خانه‌ی او که زمین‌اش را از کامران میرزا خریده بود، در جایی ساخته شده بود که دانشکده افسری دیده می‌شود.

foroogh

34 5

کوچه خادم آزاد زادگاه فروغ فرخزاد که بتازگی بنام تولدی دیگر تغییر یافته

37 4

35 4

36 4

1 24

از سیاست‌ورزان که بگذریم، باید به فروغ فرخزاد اشاره کنیم. خانه‌ی پدری و زادگاه او در محله‌ی امیریه بود. فروغ در کوچه‌ی «خادم آزاد» محله‌ی امیریه، زادگاه فروغ فرخزاد که بتازگی بنام (تولدی دیگر) تغییر یافته در 8 دی‌ماه 1313 خورشیدی، زاده شد. پشت‌به‌پشت خانه‌ی آن‌ها خانه‌ی دیگری از آنِ یکی از آشنایان دور او به نام پرویز شاپور جای داشت. این دو، چندین سال پس از آن، ازدواج کردند سپس راهی اهواز شدند. عکسی از کودکی‌های فروغ در دست هست که در خانه‌ی امیریه و کنار خانواده‌اش دیده می‌شود. از این عکس می‌توان دریافت که خانه‌ی آن‌ها زیبا و مملو از درختانی سر به هم داده بوده است. شاید آن جایی که فروغ در یکی از شعرهای ماندگارش از کوچه‌ای یاد می‌کند و می‌گوید: «قلب من آن را/ از محله‌های کودکی‌ام دزدیده است»، اشاره به همین خانه و کوچه‌ی خادم آزاد باشد. این خانه در سال 1336 توسط پدر فروغ فروخته شد و با آنکه در گذر سال‌ها دست‌خوش دگرگونی‌های بسیاری شده است، آن را در سوم مهرماه 1397 خورشیدی، در فهرست آثار ملی ثبت کردند.
نورعلی‌خان برومند، استاد برجسته‌ی موسیقی ایران و نوازنده‌ی سازهای ایرانی، نیز در خانه‌اش در خیابان امیریه چشم از جهان فروبست. او که در سال‌های پایانی زندگی نابینا شده بود، در 30 دی‌ماه 1355 در محله‌ی امیریه درگذشت و پیکر او را در گورستان ظهیرالدوله، در خیابان دربند تجریش، به خاک سپردند.

نیایشگاه شاه ورهرام ایزد
محله‌ی امیریه به داشتن نیایشگاهی دیرینه نیز نام‌بردار است. این نیایشگاه «شاه وِرَهرام ایزد» نام دارد. ساختمان آن از آنِ شادروان هرمزدیار بهمن ورهرامیان بود. در سال 1284 یزدگردی با انجام آیینی دینی، این خانه به نیایشگاهی برای زرتشتیان تبدیل شد. سپس در سال 1329 خورشیدی ساختمان آن را بازسازی کردند. ورهرامیان که به خیراندیشی و نیکوکاری شناخته می‌شد، ساختمان پیوسته به خانه‌اش را برای انجام نیایش وقف کرد و به انجمن زرتشتیان تهران سپرد. آیین گشایش نیایشگاه «شاه ورهرام ایزد» در روز ورهرام‌ایزد و دی‌ماه برابر با پنج شنبه چهارم دی‌ماه سال 1329 خورشیدی، برگزار شد. هر چند پایه گذاری آن به سال‌ها پیش بازمی‌گشت. در آن آیین شادروان رستم گیو، فرنشین انجمن زرتشتیان در آن زمان، باشنده بود و گزارشی از گشایش نیایشگاه ارایه داد.
تفاوت نیایشگاه شاه ورهرام ایزد با آتشکده در این است که در اینجا، وارون آتشکده، آتش سپند همواره روشن نیست و هر بامداد آن را روشن می‌کنند. این نیایشگاه با نمای آجری‌اش، در خیابان شیبانی (ژیان‌پناه کنونی) محله‌ی امیریه دیده می‌شود. درون آن هفت ستون سنگی دیده می‌شود و جای نیایش در بخش شمالی تالار است.
به هرروی، امیریه از محله‌های دیرینه‌ی تهران شناخته می‌شود. اما بارها دست‌خوش دگرگونی شده است و از باغ‌های سرسبز و گردشگاه‌های دلپذیر آن چیزی نمانده است. این محله در منطقه‌ی 11 شهرداری جای دارد.

* با بهره‌جویی از: جستار «خانه‌های پراهمیت تهران در عصر مشروطه» نوشته‌ی مهیندخت آزرم سا (مجله‌ی تاریخ معاصر ایران، تابستان 1387، شماره 10)، کتاب «تاریخچه اتومبیل در ایران» عباس حسینی (1390). آنچه درباره‌ی زایشگاه امیریه آورده شد برگرفته از کتاب «تاریخ کودکی در ایران» نوشته‌ی زهرا حاتمی (1395) است. آن‌چه درباره‌ی گشایش نیایشگاه شاه ورهرام‌ایزد برشمرده شد برگرفته از کتاب «انجمن زرتشتیان تهران، یک سده تلاش و خدمت» نوشته‌ی فرامرز پوررستمی (1387) است.

1 23 اداره پست در محله امیریه

3 18 4 13 شاه ورهرام ایزد نیایشگاه زرتشتیان تهران در محله امیریه / محله منیریه

شاه‌ورهرام ایزد نیایشگاه زرتشتیان تهران در محله امیریه

شاه ورهرام ایزد نیایشگاه زرتشتیان تهران در محله امیریه / محله منیریه

شاهورهرام ایزد نیایشگاه زرتشتیان تهران

38 4

8 10 امیر تومان یعنی فرمانده‌ی ده هزار سرباز؛ چیزی نزدیک به سرلشکری اکنونسفره خانه سنتی ارسباران-چهارراه امیربهادر که در گذشته حمام قدیمی تاریخی زمان قاجار(وثوق الدوله) بوده است

سفره خانه سنتی ارسباران-چهارراه امیربهادر که در گذشته حمام قدیمی تاریخی زمان قاجار(وثوق الدوله) بوده است

میدان منیریه تهران میدان منیریه در محله امیریه میدان منیریه تهران لبو فروشی و باقالی داغ در میدان منیریه در محله امیریه 14 8 مدرسه قدیمی مولوی محله منیریه تهران خانه تاریخی مینایی در محله امیریه

خانه تاریخی مینایی در محله امیریه

پردییس سینمایی صبا و هایپراستار در محله امیریه

فلافل مامان جون در محله امیریه

خیابان قدیمی فرهنگ محله امیریه

نفت فروش دوره گرد محله امیریه تهران

فروشگاه ورزشی محله منیریه تهران

فروشگاه ورزشی محله منیریه تهران

فروشگاه ورزشی محله منیریه تهران

فروشگاه ورزشی محله منیریه تهران

25 4

فروشگاه ورزشی محله منیریه تهران

فرتور از همایون مهرزاد است.

2393

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

4 پاسخ

  1. عکســها خیلی زیباوعالییییندخاطرات زنده شد.یــــــپاس

  2. نوشتار سودمند اما بلندی بود. میتوانستید این نوشتار را در چند بخش بیان کنید. هرچند لذت خواندن نوشتار بالا مانع از آن میشد که خواندن را فرو گذارم. عکسها عالی بود ولی شاید بهتر بود در قالب متن عکسها را میگنجاندید تا خواننده به درک و فهم بهتری از فضای فعلی و گذشته امیریه دست پیدا کند. راهتان جاوید باد.

  3. با درود
    اجازه میخواهم به عنوان یک شهروند، که عمری را در این محله امیریه گذرانده، نکاتی گویم که برگرفته از این کتاب و آن مقاله نیست، بلکه همه اش خاطراتیست که گویی همین دیروز بود.
    روبروی همین خیابان شیبانی که تصویرش در میان عکسهای این مقاله است، یک کتابفروشی به نام افشاری بود که صاحبش مردی کاملا سپیدموی با عینکی قطور بود که آن زمان از پیشکسوتان صنعت نشر نیز بشمار میرفت، و ما هر ساله کتابهای درسی را از او تهیه میکردیم. حوالی سال 59 از دنیا رفت. خدا رحمتش کند. دیرزمانی از فوتش نگذشته بود که روزی وانت بزرگی در روبروی آن کتابفروشی دیدم که همه کتابهای آنجا را به پشت وانت میریختند و سپس همه را بردند. خانواده اش بی درنگ این کتابفروشی را بستند و فروختند و رفتند. این عکس مجتمع تجاری اداری ولیعصر را که این بالا مشاهده می کنید، مکان این کتابفروشی در همین قسمت بود.
    عکس ساندویچ فروشی با دیوار قرمزرنگ که در میان این عکسها است، در گذشته دور، داروخانه بود. آن هم از آن داروخانه های زمان رضاشاهی، که داروهای پودرگونه در بطریهای مختلفی داشت که در قفسه های قهوه ای رنگ جای گرفته بودند و درواقع، داروی مورد نظر را، با محتویات آن بطریها ترکیب نموده و تحویل میدادند. داخلش را که می دیدید شبیه به قفسه های یک کتابخانه بود که در میان قفسه ها به جای کتاب، شیشه های دارو بود.
    روبروی این کوچه امیرتومان که عکسش را مشاهده می کنید، بانک پارس بود که امروز بانک ملت است و کمی آنسوتر در سمت چپ در ابتدای خیابان فرهنگ که بانک پاسارگاد هست قبلا بجای بانک، قنادی توکلی تبریزی بود، که صاحبش را همواره در پشت میزی در کنار یک چرتکه می دیدیم که حساب و کتابش را با آن چرتکه انجام میداد. او هم رفت. و مکان و چرتکه اش به بانک و کامپیوتر تبدیل شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-25