هیزمها، پشتهها و دستههای چوب، خار و خاشاك، همه گر میگیرند، آتش زبانه میكشد و آسمان تهی از خورشید شامگاه مهرایزد و بهمنماه، روشن میشود.
هوای سرد دهمین روز از ماه زمستانی بهمن، گرم میشود، گرم و گرمتر.
آن اندازه گرم كه آنانی كه گرداگرد این آتش ایستادهاند، گامی واپس مینهند و گامی دیگر و باز هم گامی دیگر. شادمانی را در نگاه یكیك آنانی كه چشم در زبانههای سر به آسمان آتش جشن «سده»، دوختهاند، میتوان دید. چهرههای گلانداختهشان، نگاههای خیرهشان، هر یك حكایت از همان داستان هزاران سالهی برگزاری جشنی دارد كه بارها و بارها، هزاران سال برپا شده اما هنوز هم چیزی در خود نهفته دارد كه ما را به خود میخواند، خنده بر لب مینشاند و گرما در دل.
روز مهرایزد و بهمنماه برابر با شانزدهمین روز از گاهشمار زرتشتی، همزمان با دهمین روز از گاهشمار كنونی ایران، جشن سده به پا داشته میشود، همچون همیشه.
میگویند: «سده یعنی صد و آن یادگار اردشیر بابكان است و در چرایی برگزاری این جشن، گفتهاند كه هرگاه روزها و شبها را جداگانه بشمارند، میان آن و پایان سال، شمارگان صد به دست میآید.»
میگویند: «در این روز زادگان كیومرس- پدر نخستین- درست صد تن شدند و یكی از خود را بر همه پادشاه گردانیدند.»
میگویند: «در این روز فرزندان مشی و مشیانه به صد رسیدند و نیز آمده كه شمار فرزندان آدم ابوالبشر، در این روز به صد رسید.»
میگویند: «سَدَه، در زبان اوستایی به معنای برآمدن و دمیدن است و پیوندی با عدد صد ندارد. اگر نخستین روز زمستان، یعنی روز پس از شب چله را زادروزی(:تولدی) دیگر برای خورشید بدانیم كه به همان مناسبت، آن شب را تا بامداد به جشن نشستهایم، جشن سده چهلمین روز از زادروز خورشید یا مهر است. و این یك آیین دیرین ایرانی است كه چهلمین روز پس از زادروز را به جشن مینشینند.»
میگویند: «آفریدون، همان روز كه ضحاك بگرفت، جشن سده برنهاد و مردمان كه از جور و ستم ضحاك رسته بودند، پسندیدند و از جهت فال نیك، آن روز را جشن كردندی و هرسال تا به امروز، آیین آن پادشاهان نیكعهد را در ایران و دور آن، به جای میآورند.»
میگویند: «هوشنگ پادشاه پیشدادی، در راه شكار، ماری دید، سنگ برگرفت و بر مار انداخت تا مار را بكشد. مار بگریخت اما از برخورد سنگها جرقهای جهید و آتش زاده شد.
فروغی پدید آمد از هردوسنگ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار كشته ولیكن ز راز ازین طبع سنگ، آتش آمد فراز
هوشنگ به پاسداشت پیبردن به راز چگونگی دستیابی بر آتش، جشنی به پا ساخت، نامش سده نهاد و به نیایش اهورامزدا، دست فرازبرد.
جهاندار، پیش جهانآفرین نیایش همی كرد و خواند آفرین
كه او را فروغی چنین هدیه داد همین آتش آنگاه قبله نهاد
یكی جشن كرد و آنشب باده خورد سده نام آن جشن فرخنده كرد»
میگویند: «جوانانی كه وزیر ضحاك از دست جلاد رهانیده بود، آنانی كه قرار بود مغزشان خوراك مارهای نشسته بر شانههای ضحاك شود، در این روز، شمارشان به صد رسید. وزیر، آفریدون را گفت: توانایی من آن بود كه از دو كشته، یكی را برهاندمی و جملهی ایشان از پس كوهاند. پس كسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هركسی بر بام خانهی خویش آتش افروزد، زیرا كه شب بود و خواست تا بسیاری این رهانیدگان، پدید آید.»
داستان این جشن، داستان این برافزوری آتش، داستان این فروغی كه پس از فروشدن آفتاب، زمین و زمان را روشن میكند، چه به فریدون و ضحاك بازگردد، چه در پیوند با اردشیر بابكان یا فرزندان صددانهی كیومرس باشد یا حتا اگر به شوند (:دلیل) پیدا شدن راز آتش بر هوشنگشاه بوده باشد و یا آنگونه كه برخی باور دارند، به چهلروزه شدن مهر یا خورشید مربوط باشد، در اصل داستان یعنی برافزوری آتش، جشن و شادی، دگرگونی پدید نخواهد آورد. همهی این داستانها به برافزوری آتش، پایان میپذیرد به جشن و پایكوبی، به گردهمایی و شادی، به نیایش آفریدگاری كه انسان را آفرید و شادمانی را آفرید.
آغاز هرچه كه هست، پایانش همانی است كه در هیچ كتاب و در هیچ نوشتاری، در هیچ یك از تاریخهایی كه میشناسیم، گونهای دیگر نبوده، همه همین است؛ سربه آسمان كشیدن شعلههای آتشی كه پا بر زمین دارد.
در این جشن هم همچون دیگر جشنها باید امتحان پس داد، میزان همدلیها و همازوریهایمان را میآزماید. خاطرم هست، آن روزها كه فصل هرس درختان فرامیرسید، پشتهپشته، چوب بود كه بر هم، انبار میشد اما یك پشته جدا از انبار بود و پدربزرگ میگفت: «سهم ما در آتش جشن است.»
هركسی به اندازهی توان، پشتهاش، پربود. آنكه باغی داشت از شاخههای كلفتتر میآورد و آنكه نداشت از خار و خاشاك بیابان. اما همه بودند و آتش آنگاه كه در تودر توی چوبها و خاشاك میدوید بیگمان آسودگی از اینكه امسال هم توانستهبودیم با دیگران باشیم و دیگران با ما باشند، لبخند میزد و از گرمای آتش این همازوری شاد بود.
همهی اینها را گفتم تا بگویم اگر این جشن روزگاری در سرزمین پهناور ایران برگزار میشده، اگر هنوز در بخشهایی از افغانستان، بخشهایی از هندوستان، در جاهایی از تاجیكستان و حتا در میان روستانشینان ایران به نامهای گوناگون برگزار میشود، برای این است كه هنوز ناخواسته از باهم بودن، از تلاش برای به سرانجام رسیدن یك كار همگانی شادیم و میخندیم. و هنوز این خاطرهی تاریخی در پستوی ذهنمان سوسو میزند. اگر جایی خواندید كه مردمان ایرانزمین به گردآتش سده، شادی و پایكوبی میكردند، با دانههای خوشبویی كه بر آتش میریختند هوا را عطرآگین میكردند و پس از خاموشی آتش از خاكسترش اندكی برمیداشتند، شگفتزده نشوید.
اگر در جایی خواندید كه این خاكستر را بر زمین كشاورزیشان میپاشیدند و باروری زمینشان را آرزو میكردند یا در آغل حیواناتشان میریختند و پرواریشان را خواستار میشدند، شگفتزده نشوید ولی از خود بپرسید چرا؟
چرا خاكستر آتش سده را با خود میبردند نه خاكستر دیگری را؟
مگر این خاكستر با دیگر خاكسترها چه تفاوتی دارد؟
آنگاه شاید یكی از پاسخهایی كه مییابید این باشد كه این آتش كه با همازوری و همدلی شكلگرفته و با شادی و هلهلهی مردم، شعله كشیده، نیرویی در خود نهان دارد كه هیچ آتشی ندارد. نیروی نهفته در این خاكستر، شادی است و شادی یعنی جریان زندگی، یعنی امید، یعنی آرزو.
اگر هنوز در خانهها، برای پختوپز، برای گرم شدن و …، اجاق روشن میشد، بیگمان، هنوز هم از خاكستر آتش سده، به خانه برده میشد تا آن خاكستر، بخشی از خاكستر اجاق خانه شود. پس اگر در جایی خواندید كه ایرانیان با بردن آتش و خاكستر آتش سده به خانهشان، برای اجاق خانه كه گرمابخش خانه و روشناییبخش كاشانه بود، آرزوی پایداری و ماندگاری میكردند، نیز شگفتزده نشوید. چراكه ایرانیان میخواستند با این آتش، امید در خانهشان باشد و زندگی در تودرتوی خانه جریان داشته باشد.
یادمان نرود آتش جشن سده، آتش همازوریها و همدلیهاست، جشن سده خجسته باد.
نوشتاری که خواندید برگرفته از شمارهی 247 دوهفتهنامهی امرداد 1389 خورشیدی است.
یک پاسخ
آتش پاک-و-نیک راستی بهین ایران
,
– برافروخته –
باد
/
روشنایی بهین راستی ایرانیان نیک-و-پاک
,
– گسترده-
باد
/
گسترده روشنایی بهین راستی ایرانیان نیک-و-پاک
,
– شکوهمند'شادی'گیتی'شکوهمند –
بباد
…