چند روز حضور در مجموعه مارکار به مناسبت جام جانباختگان به من فرصت فکر کردن پیرامون برخی رخدادها را داد. وظیفه خودم دانستم که حاصل این تفکر، که مدیون حضور همکیشان عزیزم در جام بود را با دیگران در میان بگذارم. با درود به روان پاک پشوتن جی دوسابایی مارکار که فراهمکنندهی بستر این اندیشهها است چنانچه گفتههای من را پسندیده یافتید، اعتبار آن متعلق به اوست.
به نظر میرسد که موفقیت مهمترین عنصری است که انسانها به دنبال آن هستند و به این واسطه است که همهی ما تمام تلاش خود را برای نیل به موفقیت به کار میگیریم. موفقیت برای هر کس در عرصههای متفاوت زندگی به گونهای تجلی مییابد؛ برای بعضی موفقیت مالی، برای برخی دیگر موفقیت تحصیلی، موفقیت در ازدواج، و برای برخی موفقیت در کسب عنوان قهرمانی معنا پیدا میکند.
از آنجایی که معمولا هر کدام از ما فرزندمان را بیشتر از خودمان دوست داریم تمام تلاش خود را برای موفقیت فرزندانمان نیز به کار میبندیم و به آنها برنده شدن را میآموزیم. نه تنها پدران و مادران زرتشتی و نه تنها پدران و مادران ایرانی بلکه تمام پدران مادران در همهی نقاط جهان تلاش در آموزش برنده شدن به فرزندان خود دارند و این در حالی است که در مسیر موفقیت، برد یک ایستگاه شمرده میشود، هرچند اندک درنگی در این ایستگاه خوشآیند است اما انسان قطعا از این ایستگاه عبور خواهد کرد. زندگی همانندی زیادی با کوهنوردی دارد، همیشه اهداف بالاتری هستند که مانند قلهای از پس قلهی دیگر دیده میشوند و با فتح هیچ قلهای مسیر به پایان نمیرسد و هیچ ایستگاهی، ایستگاه نهایی نیست، ایستگاهها برای عبور ساخته شدهاند.
حتما شما نیز با این تجربه روبهرو شدهاید که موفقیت به عوامل بیشماری بستگی دارد که تنها یکی از آنها تلاش است. در واقع با وجود تلاش و استعداد خارقالعاده و فراهم بودن بسیاری از امکانات، ممکن است بستر موفقیت به دلایل فراوان دیگری که خارج از کنترل ما است فراهم نشود. این تجربهای است که همه پدران و مادران و تمام انسانهایی که فرصت و عمر کافی برای زندگی کردن داشتهاند با آن آشنا هستند. در واقع باخت یک حادثه محتمل در تمام عرصههای زندگی است و هیچگاه نمیشود امکان بازنده شدن را از دیده دور داشت. بسیاری از ما تجربه کردهایم که با همهی تلاش و توانی که برای رسیدن به هدف یا اهدافی انجام دادیم سرانجام با شکست روبهرو شدهایم. پس به راستی باید تعجب کرد از اینکه چرا کسی این امر محتمل یعنی باختن را به فرزندان خود آموزش نمیدهد؟ به ویژه تعجببرانگیزتر میشود اگر به این نکته توجه کنیم که باختن در مفهوم کلی آن یک امر محتمل نیست بلکه امری حتمی است! دستکم من در تجربه نیم قرن زندگی خود کسی را نیافتم که در همهی عرصههای زندگی همیشه موفق بوده باشد. به باور من شکست بخش تفکیکناپذیری از تجربههای زندگی انسانها است.
از آنجا که فرندان ما در طول زندگی خود باختن را نمیآموزند پس بسیاری از آنها با نخستین باخت کلا بازنده میشوند. بسیار کسانی را سراغ دارم که بعد از شکست در آزمون کنکور هیچگاه نتوانستند اعتماد به نفس از دسترفتهی خود را باز یابند، بسیار ورزشکارانی هستند که در عرصههای بین المللی ورزشی هنگامی که جایگاه دوم را به دست آوردند و در برابر رقیب بازنده شدند همهی زندگی خود را باختند و حتا در دام اعتیاد افتاده و هرگز نتوانستند ضربهی حاصل از این شکست را بپذیرند. همهی اینها از آنجا پدید میآید که همگی تلاش در آموزش برنده شدن به فرزندانشان دارند و کسی باور ندارد که باید باختن را هم به فرزندش بیاموزد.
آموزش برنده شدن امری بیهوده است ما باید تلاش برای پیروزی را به فرزندانمان بیاموزیم و نه برنده شدن را. پیروزی یک مسیر است و برد یک ایستگاه در این مسیر، همه کس برنده شدن را میداند، در واقع هنگامی که عوامل بیشمار دست در دست هم بدهد و برد انسان رقم بخورد، همه کس قادر به شادمانی کردن است اما اندک انسانهایی هستند که نسبت به چگونگی رفتار در زمان شکست خوردن آگاهی داشته باشند و از این معدود، بسیار انگشت شمارند کسانی که از خود رفتار صحیح را بروز میدهند. خصوصا فرزندان ما بعلت اینکه تجربه کمی در زندگی دارند قادر به بروز عکس العملهای صحیح در این مواقع نیستند. در واقع وظیفه ما ایجاب میکند که بجای بردن، باختن را به فرزندان خود بیاموزیم، این باختن است که نیاز به آموزش دارد، بردن نیازی به آموختن ندارد.
وقتی که در جام جانباختگان نونهالان و جوانانی را دیدم که پس از کسب مقام دوم یا سوم گریه میکردند دانستم که ما وظیفه خود را برای آموزش باختن به درستی انجام نداده ایم زمانی که درگیری فیزیکی بین بازی کنان دو تیم را نظاره گر شدم، دانستم که چند نسلی است که کسی باختن را به ما نیاموخته و همه ما فقط برنده شدن را یاد گرفتهایم. تاکید میکنم که من مشکلی با برد ندارم، بردن به هیچ روی کاری زشت و ناپسندی نیست، بلکه از اندک مواردی است که با وجود نفسانی بودن بسیار هم پسندیده است. اینگونه است که انسانهای نخستین در پیکار با خطرات بیشماری که آنها را تهدید میکرده است با پیروی از نفس خود پیروز شدهاند و حیات بشر ادامه پیدا کرده است. تمرین رویارویی با این خطرها، ورزش را در جوامع نخستین پدید آورده بود. لذا پیکارهای ورزشی در گذشتههای دور با توجه به شرایط زندگی بشر بصورت کاربردی طراحی شده بودند اما مدتها است که ماهیت ورزشها تغییر یافته و مانند گذشته در جهت نیازهای روزمره قرار ندارند.
امروزه بردن یا باختن در یک پیکار ورزشی بصورت یک قرارداد تعریف میشود و این قراردادها گاهی به صورتی طعنهآمیز تلنگری بر ما میزنند. برای نمونه در بازی «مطرنج» بازنده، برنده است و برنده بازنده. اما از آنجا که همچنان نفس بشر به دنبال پیروزی است در مطرنج تمام تلاش را برای باخت میکنیم تا ببریم. اما یک پرسش بنیادین بر جای میماند و آن اینکه اگر برد و باخت قراردادی است چگونه میشود که به خاطر یک امر قراردادی که خارج از ذهن ما هیچ اعتباری ندارد کسانی در صحنهی پیکارهای ورزشی اینچنین تحریک میشوند که بر حریف پرخاش میکنند؟ آیا این نفس بشر در مبارزه با حیوانات وحشی هنوز هم بر او حاکم است و عنان انسان را در دست میگیرد؟ دیده میشود که احساسات، بازنده را به سوی افسردگی سوق میدهد. چرا یک امر مفرح به یک عذاب تبدیل میشود؟
به باور من در جهان کنونی و با توجه به پیشرفتهای معنوی بشر، برد و باخت در پیکارهای ورزشی باید بازتعریف شود، بنا بر تعریفی که من به آن باور دارم برنده کسی است که شادمانه محل مسابقه را ترک کند اعم از اینکه پیروزی نصیبش شده باشد یا نشده باشد. ما میتوانیم به فرزندان خود اینگونه بیاموزیم، «برنده، بازندهای است که شادمانه میخندد».
خشم و افسردگی حاصل از باخت کاملا نفسانی است لذا ما باید به بازنده برای غلبه بر نفس خود کمک کنیم لازم است بازندگانی را که توانایی غلبه بر نفس خود دارند را مورد تشویق قرار دهیم.فراموش نکنیم اصولا امروزه یکی از اهداف مهم ورزش غلبه بر نفس است. بازنده فرصت غلبه بر نفس خود را دارد در حالی که برای برنده چنین فرصتی فراهم نیست. برنده باید شادمانی کند و شادمانی هدیهای از سوی اهورا مزدا به انسانها است. در این میان اگر بازنده از این فرصت استفاده کرد و قادر بود که شادمان باشد، بر نفس خود امیر گشته و این پیروزی بر نفس شایسته تشویق و تقدیر است.
پدران و مادران در هنگام باخت فرزندشان باید حداکثر استفاده را از این فرصت برای رشد فرزند خود بنمایند و بجای استفاده از واژگان و جملههای ترحمآمیز یا توجیهگرانه یا سرزنشآمیز و … به او یادآور شوند که لحظهی شکست لحظهی مقدسی است که فرصت رشد را برای او فراهم کرده و تنها در صورت ترک شادمانهی زمین این اتفاق خجسته یعنی رشد معنوی برای او رخ میدهد. لازمه چنین گفتوگویی این است که در درجه نخست پدر و مادر خود به این باور برسند و اهمیت آن را درک کنند و در مرحلهی بعد توانمندی کافی برای گفتوگوی موثر با فرزند خود را پیش و پس از مسابقه به دست آورند.
به یاد داشته باشیم اگر چه به نظر میرسد که موفقیت مهمترین عنصری است که باید به دنبال آن باشیم اما واقعیت چیز دیگری است.در واقع آگاهی مهمترین عنصری است که باید به دنبال آن باشیم و اگر به این موضوع باور داشته باشیم هیچ شکستی ما را در هم نمیشکند زیرا همانگونه که موفقیت به آگاهی میانجامد صدها بار بیشتر شکست نیز سبب آگاهی میشود. کسانی که هدف را موفقیت میدانند در دنیایی تیره زندگی میکنند که با وجود تلاشهای شبانهروزی باز هم شکست، چون دیوی مخوف انتظارشان را میکشد در حالی که اگر هدف آگاهی باشد خواهیم دید در دنیایی سخاوتمند زندگی میکنیم که هیچ صبحی شام نمیشود و هیچ شبی صبح نمیشود مگر آنکه آگاهی ما افزوده شده باشد و اینگونه است که تلخی شکست با شهد آگاهی قابل تحمل میشود و چون نوش دارویی در جان و روان ما قرار میگیرد. به عبارت روشنتر اگر بخواهیم قیاسی بین موفقیت و آگاهی داشته باشیم، موفقیت در جنبه گیتوی زندگی انسان متجلی میشود و این در حالی است که آگاهی نه تنها در جنبه مینوی بلکه در جنبه گیتوی وجود انسان نقش دارد نباید فراموش کنیم که مهمترین عامل موفقیت آگاهی است ورابطه عکس آن وجود ندارد یعنی مهمترین عامل آگاهی موفقیت نیست و اتفاقا مهمترین عامل آگاهی شکست است. لذا به باور من نه تنها در جهان مینوی بلکه در زندگی گیتوی اصالت با آگاهی است و باید در باورمان اصالت را از موفقیت بگیریم و زمانی که اصالت از موفقیت گرفته شد، برنده شدن که فقط یک ایستگاه در مسیر موفقیت است اعتبار خود را تا حد زیادی از دست میدهد و باخت که روی دیگر سکه برد است، نه تنها توان آزردن ما را نخواهد داشت بلکه حتی میتواند شادمانی را برایمان به ارمغان آورد.
مجددا متذکر میشوم فرصتی که شکست برای رشد و تعالی در اختیار ما و فرزندانمان میگذارد بینظیر است فقط به شرطی که شکست خوردن را بلد باشیم.
امید آن دارم که بتوانیم نسلی را تربیت کنیم که بجای بد برنده شدن، خوب بازنده شدن را بدانند و اینگونه به سمت جامعهای شاد و آگاه گام برداریم.
ایدون باد.
5 پاسخ
درود بر شما ، چه زیبا گفتید تمام این بی اخلاقی ها که نمونه بارزش در همین دوره جام به بدترین شکل و زشت ترین حرکات و دشنام های بسیار ناپسند ( که نام خود را زرتشتی و پیرو اندیشه و گفتار و کردار نیک هم میدانیم ) و حتی دست درازی کردن به … و… خط و نشان کشیدن و …وقوع پیوست، زیبا گفتید که تحمل باخت را نداریم آنجا که برای بردن به هر کاری دست میزنیم و نمیدانیم این رفتارهایی که انجام میدهیم دقیقاً فرزندانمان در آینده الگو برداری می کنند ، برای بدست آوردن چه اینگونه گشته ایم …!! چه چیزی باعث شده جامی با این خوش نامی را بدنام کنیم ..!!فقط و فقط به صرف اینکه ناممان خوانده شود ؟خداراشکر که جایزه گران بهایی در میان نبود وگرنه …، جالب اینجاست که همین چند روز پیش مسابقات جام جهانی فوتبال تمام شده بود و به گمانم حتی آنهایی هم که فوتبالی نبودند دیدند، دیدند که پس از پایان هر مسابقه حتی تیمهایی که میلیارد دلاری هم بودند پس از حذف از مسابقات در پایان یکدیگر را بقل کرده و از هم دلجویی می کردند آن وقت ما …، به کجا میرویم؟؟
بابک جان مقاله پربارت را خواندم و لذت بردم چرا که نونهالان و نوجوانان بایستی با واقعیتها بزرگ شده و بیاموزند که هر شکستی مقدمه پیروزیهای اینده است و لی چگونه وقتی بزرگترها شکست را برابر ناکامی و تلخی میپندارند میتوانند به فرزندان خود فرصت بودن یک شکست را بیاموزند.صد افسوس که جامی در حد و نام ،جان باختگان دستمایه برخی برای زمینه چینی برای پیروزی تیمهای خود به هر قیمتی میگردد ( شکست را تاب ندارند)بدون انکه تاثیر این ناراستی ها بر انگیزه نوجوان و جوان زرتشتی در نظر گرفته شود
نمونه اشکار این زمینه چینی ها در جام امسال رای های کمیته انضباطی جامهای زرتشتی در رشته فوتسال بود که با حضور اقای کوروش ساسانی در این کمیته انظباطی و در عین حال مربی گری تیم تفت و توابع بر سرنوشت تیم خودش یعنی تیم تفت و توابع تاثیر گذاشته و در مسند عضو کمیته انظباطی برای رقبا تصمیم گیری میکند وسبب حذف تیمهای دوم و سوم جام و قهرمانی تیم تفت و توابع میگردد بدون انکه تاثیر این تصمیمات بر جوانان این جامعه مد نظر قرارگیرد .
به امید روزی که همه ما از بزرگ و کوچک به این نکته که هر شکستی می تواند فرصتی برای اینده باشد اعتقاد پیدا کنیم.
ایکاش واژه بهتری برای جام و شهدای زرتشتی انتخاب میشد. واژه باختگان مناسب و درست نیست. این بزرگان گرچه جان خود را از دست دادند، ولی بازنده نیستند و چیزی را نباخته اند. واژه ای مانند جان افشان، زنده روان، جاوید یاد، پهلوانان مناسب این اسطوره هایی هستند که جان خود را نثار کردند تا ایران باقی بماند. آنها را باختگان نباید نامید.
جنلب سپهری
فکر نمیکنم باخت در جان باختگان بار منفی داشته باشد همانطور که باخت در دلباخته بار منفی ندارد و معنی عاشق را دارد
بنظر من باخت از دست دادن یک فرصت برد و بدست آوردن یک تجربه تلخ برای بیشتر تلاش کردن برای بردن است