نمیشد مردم دفترچههای شناسایی نداشته باشند. هزار جور گرفتاری پیش میآمد. کمترینش دشواریِ گرفتن آمار بود. در سالهای پایانی سلطنت قاجاریه، دولت پیشنهاد کرد و مجلس قانونش را از تصویب گذراند که برای مردم برگههای شناسایی نوشته شود؛ هرچند برای این کار اجباری نبود و مردم میتوانستند برگههای دولتی را بگیرند یا نگیرند. یک چند گذشت و مردم ِ گرفتار در سختیهای ریز و درشت زندگی، انگیزهای برای گرفتن برگهها نداشتند؛ یا درستتر بگوییم: اهمیت آن را درنیافته بودند. تا آنکه گرفتن برگههای شناسایی را اجباری کردند. با اینهمه، دولت مانده بود که نام برگهها را چه بگذارد؟ ناچار در قانون تصویب شده نوشتند: «سِجل احوال». همین هم بر سر زبانها افتاد. تا آنکه در سال 1314 خورشیدی، نخستین فرهنگستان زبان فارسی شکل گرفت و برای سجل احوال واژهی ترکیبی و خوشآهنگ «شناسنامه» ساخته شد. از آن پس آنهایی که دل به حال زبان فارسی میسوزاندند، نفسی به آسودگی کشیدند! شناسنامه هزار بار زیباتر و گوشنوازتر از سجل احوال بود.
تا پیش از تصویب قانون شناسنامه، بسیاری از مردم نمیدانستند در چه ماه و سالی زاده شدهاند. تاریخها همه گمانهزنی بود. برای نمونه، اگر از کسی سال زاده شدنش را میپرسیدند، چیزی مانند این میگفت: در سال وبایی زاده شدم، یا سالی که ناصرالدینشاه را کشتند، یا زمانی که مجلس را به توپ بستند، یا هر رویدادی که در یاد مردم مانده بود. پاسخها همگی از این دست بود. آنهایی هم که ذوق و حوصلهای داشتند تاریخ زاده شدن فرزندانشان را گوشه و کنار جلد کتابی دینی یا دیوان حافظ که در هر خانهای بود، مینوشتند. اگر کتاب فرسوده میشد و مُرکب یادداشتها رنگ میباخت، زادروزها هم از یادها میرفت. آنهایی هم که از شناختهشدگان و دولتیان بودند و سری میان سرها داشتند، هویتشان را در سندها با مُهری که نام آنها روی آن زده شده بود و همیشه با خود داشتند، میشناساندند. مردم کوچه و بازار چنین مُهرهایی نداشتند و به کارشان نمیآمد.
نخستین کوششها برای ثبت هویت مردم
تا سال 1297 خورشیدی، چیزی به نام شناسنامه یا همان سجل احوال، وجود نداشت. اوضاع به همان شکلی بود که گفتیم. تا آنکه دولت به پیشنهاد وزیر عدلیه (دادگستری) آن زمان، به اهمیت بنیانگذاری ادارهای که تاریخ زادهشدن و مرگ ایرانیان را ثبت کند، پی بُرد. وزیر عدلیهای که چنین پیشنهادی کرد، نصرتالدوله فیروز بود. همان که پدرش عبدالحسینخان فرمانفرما و برداران و خواهرانش سپستر نام شناسنامهای فرمانفرماییان را برگزیدند. نصرتالدوله پیش از آن، در رویدادهای سیاسی کشته شده بود.
نظامنامهی دولت در روز نخست مهرماه 1297 در هیات وزیران پذیرفته شد و چندی پس از آن در مجلس شورای ملی تصویب شد. از آن پس مردم برای گرفتن برگهی انتخابات، پروانهی داشتن اسلحه، کارهای دادگستری، گذرنامه و فرستادن پول، نیاز به گرفتن برگههایی داشتند که نام آنها روی آن ثبت شده بود. مردم، هم زمان با گرفتن این برگهها، نام خانوادگی خود را هم برمیگزیدند. اما این کار، همانگونه که گفتیم، چون اختیاری بود، با استقبال کمی روبهرو شد. مردم حوصلهی افزودن گرفتاریای به گرفتاریهای زندگی خود نداشتند و نمیدانستند چرا باید نام خانوادگی انتخاب کنند. این را نیز بگوییم که نظامنامهی دولت 41 ماده داشت و تنها برای تهران بود. هر چند در ماد ی نخست آن اشاره شده بود که باید برای همهی ایرانیان «ورقهی هویتی» نوشته و به کار بُرده شود.
بدینگونه برای شماری از تهرانیها ورقهایی تکبرگی صادر شد که در ادارهی «سجل احوال دارالخلافهی تهران» فراهم شده بود و نظمیه (شهربانی) درستی آنها را تایید کرده بود. در آن برگهها، تنها نام افراد، تاریخ و محل زاده شدنشان نوشته شده بود و اشارهای به شمار فرزندان، یا جایی برای ثبت تاریخ درگذشت دارندهی برگه، دیده نمیشد. از آن برگهها که در میان اسناد تاریخی هنوز بهجا مانده است، مُهرهایی برای گرفتن قند و شکر و سرشماری و نمونههایی از اینگونه، زده شده است.
نخستین ایرانیای که بدینگونه شناسنامهدار یا سجلدار شد، بانویی به نام فاطمه بود که او را در برگهی هویتیاش «فاطمه ایرانی» شناسانده بودند. این برگه، یا نخستین شناسنامهی ایران که در بخش 2 شهر تهران صادر شده است، تاریخ سوم دیماه 1297 خورشیدی را دارد. فاطمه ایرانی شناخته شده نیست و سرگذشت او در جایی ثبت نشده است. با اینهمه، یک بازگفت دیگر چنین است که نخستین شناسنامه برای کسی صادر شد که بسیار هم شناخته شده بود. او ولیالله نصر نام داشت و پزشک و فیلسوف بود. در نخستین دورهی مجلس شورای ملی به وکالت برگزیده شد و از فراهم آورندگان قانون اساسی مشروطیت شناخته میشد. نصر سپستر معاون دانشگاه تهران و رییس دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران شد و در سال 1324 خورشیدی، درگذشت. به هر روی، نخستین شناسنامه را به نام او، یا شاید هم فاطمه ایرانی، در دیماه 1297 خورشیدی، صادر کردند.
دگرگونی در قانون ثبت احوال
در خردادماه سال 1304، قانون دیگری برای ثبت احوال کشور در مجلس شورای ملی تصویب شد. این همان مجلسی است که پنج ماه پس از تصویب قانون دوم ثبت احوال، قاجاریه را از پادشاهی کنار زد. در این قانون، داشتن سجل احوال برای همهی ایرانیان بایسته دانسته شده بود. واژهی «احصاییه» را هم به نام ادارهی سجل احوال افزودند و بدینگونه ادارهای گستردهتر برای صادر کردن برگههای هویتی، یا همان که سپستر شناسنامه نامیده شد، و گرفتن آمار بنیانگذاشتند. احصاییه به معنای آمار بود.
اما انگار دشواریها بر سر نام اداره بود، نه چگونگی ثبت هویت و نام ایرانیان. چون دو سال پس از آن باز نام اداره را دگرگون کردند و آن را «ادارهی آمار و ثبت احوال» نامیدند. کار آنها دستِکم این سودمندی را داشت که به جای واژهی بیگانهی «احصاییه»، واژهی فارسی «آمار» را برگزیدند، اما هنوز سر در گم بودند که به جای «سجل احوال» چه بگویند!
تا آن زمان، برگههای هویتی تهرانیها و سپس ایرانیان دیگر، تکبرگی بود. نخستین شناسنامهی دفترچهای در سال 1307 خورشیدی صادر شد. در این شناسنامه، افزونبر نام و تاریخ زاده شدنِ دارندهی شناسنامه، برگهای هم برای ثبت ازدواج و طلاق و نام فرزندان و تاریخ درگذشت او افزوده شده بود.
شتابی که برای سر و سامان دادن به ثبت احوال و هویت ایرانیان پدید آمده بود، جدای از اینکه بایستگی کشوری بود و باید انجام میشد، به سبب تصویب قانون نظام وظیفه، یا همان سربازی هم بود. تا چنان برگهها و دفترچههایی به وجود نمیآمد، کار و بار نظام وظیفه آنگونه که باید سامان نمیگرفت. افزونبر اینکه آمارهای کشوری همساز و کار درستتری مییافت.
تا سال 1319 خورشیدی برسد و بار دیگر در قانون ثبت احوال بازنگری کنند، فرهنگستان زبان نیز، همانگونه که اشاره شد، پیش از آن واژهی «شناسنامه» را برای سجل احوال برگزید و از آن پس این واژه بهکار بُرده شد.
در سال 1319 قانون ثبت احوال سال 1307 گسترده شد و به 131 ماده رسید. تا آن زمان مامورانی که وظیفه ی صادرکردن شناسنامه و برگزیدن نام خانوادگی مردم را داشتند، هر واژهای که به ذهنشان میرسید، در برگههای هویتی مینوشتند و ثبت میکردند. گاه آن نامها به اندازهای عجیب و خندهآور بود که سبب شرمساری مردم میشد. نامهای خانوادگی یا اشاره به پیشه و کار افراد داشت، یا نام نیا و بزرگ خانواده بود که «یای» نسبت به آن افزوده بودند. اما نمونههایی هم پیش میآمد که برخی از ماموران به چهره و پیکر مراجعه کنندگان نگاه میکردند و به دلخواه خود نامی خانوادگی برای آنها ثبت میکردند. برای نمونه، اگر کسی پیکری تنومند داشت، او را «قهرمانی» یا «دلیر» یا چیزی مانند اینها مینامیدند. اگر زیبارو بود نام خانوادگی او را «خوشچهره» ثبت میکردند. غلطهای املایی برگههای شناسنامهای هم بسیار بود و سبب دردسرهای اداری فراوانی میشد. با بازنگری قانون در سال 1319، به آن خودراییها و آشفتگیها پایان داده شد. این را هم بیفزاییم که برگزیدن نام خانوادگی، در قانون سال 1313 خورشیدی، تصویب و الزامی شده بود.
در آن سالها یکی از فخرفروشیهای تهرانیها، برگزیدن نامهای خانوادگی دهان پُرکن شده بود. کسانی بودند که نامهای خانوادگی تاریخی و دور و دراز برمیگزیدند تا بدینگونه شوکت و اعتباری ساختگی به خود ببندند. یک کار دیگرشان این بود که در روزنامههای آن زمان آگهیای چاپ میکردند و نام خانوادگی خود را خبر میدادند تا دیگران آن نام خانوادگی را انتخاب نکند، یا همگان بدانند که پدران آگهیکننده چه پیشینه و نژاد ناموری داشتهاند! در آن سالیان از ایندست کارهای بیمایه بسیار دیده میشد.
*با بهرهجویی از: تارنماهای «سازمان ثبت احوال کشور»؛ «موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی»؛ «روزنامهی خراسان» و «شهرآرا نیوز».