تاریخ یکی دو سدهی گذشتهی تهران آکنده از فراگیری طاعون، آنفولانزا، دیفتری، و بسیاری بیماریهای دیگر است. تا واکسن این بیماریها را بهکار ببرند و مردم را از مرگ و میرهای انبوه رهایی بخشند، هر سال شمار بسیاری از پا درمیآمدند و انبوه انبوه جان خود را بهسادگی میباختند. در این میان، وبا کشتار افزونتری میکرد و دستِ کم هر دو سال یکبار گریبان مردم را میگرفت. آنگاه بود که دیدن جسدهایی که در خیابان رها شده بودند، عادی و روزمره میشد؛ پیکرهای بیجانی که کسی توان و شهامت خاکسپاری آنها را نداشت. وبا واگیردار و سرایتکننده بود. داستان گسترش و مرگ و میر وبا، بخشی از تاریخ اجتماعی تهران در سدههای گذشته است که باید از چگونگی آن آگاهی یافت.
نخستین نشانههای گسترش وبا در تهران، به دوران قاجار بازمیگردد. با گرم شدن هوا، وبا محله به محله مردم را زمینگیر میکرد و از پا درمیآورد. آنچه وبا را به جان مردم میانداخت کثیفی بیش از اندازهی محلهها و ریختن زبالههایی بود که هفتهها جمعآوری نمیشدند. رفتار زشت سر بریدن جانوران بدون آنکه کوچکترین چارچوبهای بهداشتی را بهکار بگیرند و رها کردن پارههایی از پیکر خونآلود آنها در کوچهها، آلوده بودن آبهای شهر و شستوشوی مردگان در جوی آب، وبا را به محلهها و خانههای شهر میکشاند و کشتاری راه میانداخت که گویی پایانی ندارد.
شگفت است که در دورهی ناصرالدینشاه و جانشین او مظفرالدینشاه، حتا یک رختشویخانه هم در سراسر شهر تهران ساخته نشد! این کوتاهی، وبا را کشندهتر میساخت. مردم جامههای آلوده و کثیف خود را در جویها میشستند و همان آبهای روان که دیگر آلوده شده بودند، به خانهها سرازیر میشدند و مردم آن را میآشامیدند. میوهها و سبزیجاتی نیز که از این آبهای آلوده به دست میآمد، در گسترش بیشتر وبا اثرگذار بودند.
مبتلاشدگان اگر به درمان نمیرسیدند، تنها در کمتر از چند ساعت میمُردند. آب بدن فرد بیمار به سرعت کاهش مییافت، فشار خون او بالا میرفت، دچار سرگیجهی شدید میشد و در گوشش صداهایی آزارنده میپیچید و سوزش معده و اضطرابی که گریبان بیمار را میگرفت، او را به کام مرگ میکشید. در این میان گرفتگی عضلات نیز مبتلایان به وبا را گام به گام به سوی مرگی دردناک میبُرد. اما آنچه بیش از هر علت دیگری بیماران را میکشت، ترس و هراس از وبا بود. گاه مرگ از وبا چنان تند و ناگهانی روی میداد که در چند ساعت فردی را که هیچ نشانهای از بیماری نداشت، دچار میکرد و از پا میانداخت.
گزارشهای تاریخی از کشتار وبا در تهران
در سال 1244 مهی، در روزگار پادشاهی فتحعلیشاه قاجار، بیماری وبا شهر تهران را درنوردید و کشتار بسیاری کرد. هنوز مردم خاطرهی آن مرگها را از یاد نبرده بودند که دو سال پس از آن وبا دوباره مردم پایتخت را گرفتار کرد. در زمان جانشین فتحعلیشاه، محمدشاه قاجار، نیز بار دیگر تهران در سال 1261 چنان در چنگ وبا افتاد که شاه، درباریان و توانگران پایتخت برای مبتلا نشدن، به لواسان گریختند.
در زمان ناصرالدینشاه نیز بارها و بارها وبا تهرانیها را کشتار کرد. در میانهی پادشاهی او، وبای تهران شمیرانات را هم درنوردید و تجریش، زرگنده، دزاشیب، سلطنتآباد و بخشهای دیگر شمیران، جولانگاه این بیماری شد. شاه که میخواست به همراه همسرانش از وبای تهران به صاحبقرانیه بگریزد، ناچار شد برای در امان ماندن از بیماری جای دیگری را برگزیند.
در سال 1310، سه سال پیش از کشته شدن ناصرالدینشاه، وبای چهل روزه، 70 هزار تَن از تهرانیها را کشت. یک سال پس از آن، وبا دوباره در تهران فراگیر شد و مرگ و میرها از روزی پنج تَن به روزی 25 تا 30 تَن رسید. مردمِ هراسان و ترسخورده، بهسادگی طعمهی وبا میشدند. با آنکه آمار کشته شدهها دقیق و باریکبینانه نبود و بیشتر حدس و گمان بود، باز از گزارش اروپاییانی که در تهران میزیستند میتوان دریافت که یک سوم پایتختنشینان در وبای سال 1276 مهی (:قمری) جان خود را از دست داده بودند.
در سال 1322 مهی، دو سال پیش از مرگ مظفرالدینشاه، وبا در تهران بار دیگر همهگیر شد. این وبا که از هندوستان و افغانستان به ایران رسیده بود، تهرانیها را گرفتار این بیماری ترسناک کرد. گزارشهای تاریخی در این سال از مرگ روزانه 100 تا 150 تَن بر اثر وبا خبر میدهند. دورهی بیماری که اینبار از 60 روز نیز بیشتر شده بود، تهرانیها را وادار کرد که شهر را تَرک کنند و راهی قم شوند. رفتن آنها به قم، مردم این شهر را هم به وبا دچار کرد و شمار کشتهها بسیار بیشتر شد. کاشان نیز در اثر سفر تهرانیها آلوده شد.
پیامدهای فراگیری وبا در تهران قدیم
کمترین آسیب گسترش وبا کاستن از شمار جمعیت پایتخت بود. بسیاری نیز تا پایان وبا از شهر میگریختند و بدینگونه نظام اقتصادی و اجتماعی شهر تا مدتی به هم میریخت؛ بازار نیز بسته میشد و داد و ستدی انجام نمیگرفت. نایابی و قحطی پیامد دیگر واگیری وبا بود. بارها در گزارشهای تاریخی اشاره شده است که گرسنگی بر اثر وبا، مردم را ناچار میکرد که گوشت سگ و گربههای شهر را بخورند. پیشتر اشاره کردیم که پیکر مردگان در کوچه و خیابان رها میشد و مردم از ترس سرایت وبا، به آنها نزدیک نمیشدند. تا زمانی که مامورن دولتی پیکرها را در خندق شهر میانداختند یا گروه گروه در گورستانها خاکسپاری میکردند. چندین گزارش در دست هست که نشان میدهد در آن روزها گاهی پیش میآمد پیکری را که گمان میرفت بیجان است به گورستان میبردند، در حالی که هنوز نمُرده بود و جان داشت. مُرده در هنگام کفنپوشی زنده میشد و پیرامونیانش از ترس و هراس پا به فرار میگذاشتند!
از همه بدتر آن بود که درمانگران (طبیبان) سنتی پایتخت از چگونگی درمان وبا آگاهیای نداشتند و با خوراندن داروهایی که کمکی به بهبود حال بیمار نمیکرد، مردم را بیشتر سَردرگُم میکردند. یکی از داروها آمیختن جوهر با پیالهای گلاب و دادن آن به بیمار بود. پس از یک ساعت، نوشیدنیای آمیخته با نعنا و گل سرخ و گیاه تره نیز به خورد بیمار میدادند و گمان می کردند که این «معجون» وبا را از میان میبَرد! روشن است که چنین جوشاندههایی اثری نداشت. از اینرو برخی از مردم دست بهدامان طلسم میشدند!
با آنکه اروپاییانی که در تهران بودند و با دانش پزشکی آشنایی داشتند، به مردم هشدار میدادند که آب را نجوشانده نیاشامند، کسی به این سخنها اعتنایی نمیکرد. «گوبینو» دبیر اول سفارت فرانسه در تهرانِ زمان ناصرالدینشاه، دربارهی گسترش وبا در پایتخت مینویسد که مردم توجهی به هشدارهای کارکنان سفارت نداشتند و میگفتند بیماری از طرف خدا میآید، اگر خواست خدا باشد خوب میشویم و اگر نه میمیریم!
در هنگام گسترش وبا در تهران، شاه و همسران و پیرامونیانش نخستین کسانی بودند که از شهر میگریختند و به پهنههای خوش آبوهوا میرفتند. به دنبال آنها توانگران و بازرگانان و مالداران نیز شهر را رها میساختند. کسانی که در این میان دستشان بهجایی نمیرسید و کشته میشدند، مردم کوچه و بازار بودند که توانایی مالی رفتن از شهر را نداشتند. دولت نیز دست به قرنطینهی شهر نمیزد؛ چون این کار هزینه َر بود و باید برای مردم غلات و آذوقه فراهم میشد. نخستین قرنطینهی نیمبند تهران در هنگام همهگیری وبا در سال 1322 مهی در زمان پادشاهی مظفرالدینشاه روی داد. در آن قرنطینه مدرسهها بسته شد.
گاه نیز پیش میآمد که شاه را از فراگیری وبا بیخبر میگذاشتند تا وحشتزده نشود! تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه، در یادداشتهایش مینویسد که شاه در زمان فراگیری وبای تهران، در صاحبقرانیه بود و «قدغن کرده بودند در اطراف صاحبقرانیه صحبتی از این بیماری بشود تا ترس و دلهره به جان شاه نیفتد»! یکبار نیز خبر وبای تهران را از مظفرالدینشاه پنهان کردند! بهراستی در آن هنگام مردم پایتخت بیپناه و رهاشده بودند.
هولناکی بیماری وبا و کشتاری که از مردم میکرد، یکی از دردناکترین بخشهای تاریخ تهران، و ایران، در روزگار چیرگی قاجاریه است. هیچ آمار دقیقی از شمار کشتهشدگان وبا در آن دورهی تاریخی در دست نیست. با اینهمه، از گزارشهای جسته و گریخته پیداست که شمار مرگ و میرها در پایتخت بسیار زیاد بوده است.
*با بهرهجویی از: جستار «خاطرات درباریان و فرنگیان از شیوع وبا در تهران» نوشتهی احمد نیکروح، در تارنمای «تاریخ ایرانی»؛ جستار «زنگ مرگ» از نفیسه مسعودی در «مجلهی تهران» شمارهی 3 (1399)؛ گزارش تارنمای «دنیای اقتصاد» و خبرگزاری «ایرنا».