اروپاییها بارها این در و آن در زدهاند تا ایرانیان باستان را بردهدار وانمود کنند. اما هر چه بیشتر گفتهاند کمتر مدرک و سندی به دست آوردهاند؛ از آنرو که در ایران هیچگاه بردهداری، آنگونه که در یونان و روم باستان بود، وجود نداشته است. تنها در پایان سدهی دوازدهم و سالهای سدهی سیزدهم مهی (:قمری) بود که کشتیهای بازرگانانِ بحر احمر، بردگان شمال آفریقا را به خلیجفارس میآوردند و در سواحل آنجا میفروختند. شمار ناچیزی از آنان نیز به ایران میرسیدند و سر از دربار و خانههای اعیان و اشراف درمیآوردند.
اما در ایران هیچگاه و در هیچ دورهای بازار بردهفروشی وجود نداشته است و با آن کنیزکان و غلامان مهربانانه رفتار میشد. آنها نیز خود را بخشی از خانواده میدانستند و با هم زندگی میکردند. دختران کنیز دم بخت به خانهی شوهر فرستاده میشدند و برای مردان جوان همسری مییافتند و در سر و سامان دادن به زندگی آنها میکوشیدند. بیگمان دانستن دربارهی کنیزها و ددههای آن دورهی تاریخی، ما را با لایهی دیگری از زندگی پایتختنشینان در یکی دو سه سده پیش بیشتر آشنا میکند.
آنهایی که در سدهی سیزدهم مهی زندگی کردهاند و از روزگار خود یادداشتهایی بهجا گذاشتهاند، اینگونه نوشتهاند که شبهای مهتابی بر روی دکنیزها و غلامان سیاه تاثیر شگفتآوری داشت. آنها در آن شبهای مهتابزده، دور از چشم دیگران، چادرشان را به کمر میزدند و پابرهنه دور هم حلقه میزدند و با زبانی که برای تهرانیها فهمیدنی نبود، چیزیهایی با خود میخواندند و پاکوبان میرقصیدند. ساز و ضربی در کار نبود، تنها هیجانزده دور خود میچرخیدند تا بیهوش و تاب و توان از دست داده، نقش زمین شوند! هیچکس نمیدانست آن رقصها از شادی است؟ یا غم غربت و دوری از زادگاهشان؟
آوردن کنیزان و غلامان به سواحل خلیج فارس
بازرگانان بیگانه، مردان ورزیده و زنان سیاهپوست را با هزار نیرنگ و فریب از شمال آفریقا میخریدند، یا میدزیدند و با خود به سراسر جهان میبردند و به شیوهای سنگدلانه میفروختند. بخشی از آنها به سواحل عمان میرسیدند و گروههای کوچکی از بردگان به بنادر خلیج فارس آورده میشدند و در لنگه، کنگان، قشم، خارک، بوشهر، بندرعباس و چند جای دیگر فروخته میشدند. شمار آنهایی که سر از ایران درمیآوردند، بسیار نبود؛ چیزی نزدیک به 2 تا 3 هزار تَن بودند.
آن زنان و مردان آفریقایی تبار، در ایران زندگی آسودهای داشتند. هیچگاه رنگ تیرهی آنها سبب بیاحترامی و رفتارهای زنندهی مردم نمیشد و آنها میتوانستند به کار و تجارت سرگرم شوند و به پایگاههای بلند اجتماعی دست پیدا کنند. یک نمونه از آن آفریقایی تبارانِ سیاهپوست «عزیزخان خواجه» بود که از ثروتمندان تهران قدیم شناخته میشد و هنوز هم چهارراهی به نام عزیزخان در تهران کنونی شناخته شده است. یا کنیزی به نام «گل بدن خانم» که در دربار فتحعلیشاه قاجار بهسر میبرد و چنان جایگاه و قدرتی داشت که هیچکس، حتا شاهزادگان و درباریان، بدون اجازهی او نمیتوانستند به حرمسرا وارد یا از آن بیرون بروند! «پولاک»، پزشک ناصرالدینشاه که چندین سال در ایران زندگی کرده است، در سفرنامهاش مینویسد که کنیزان و غلامانی که در تهران دیده بود، «خوب میخوردند و خوب میپوشیدند و اگر با آنها بدرفتاری میشد، حق شکایت داشتند».
کنیزهایی که در ایران روزگار قاجار به سر میبردند، یا سیاهپوست بودند یا سفیدپوست. هر دو گروه در میان آنها دیده میشدند. سفیدها از قومیتهای گوناگون بودند و از راه تجارت و خرید و فروش و یا اسارت در جنگها و تهاجمها سر از این بازار درمیآمدند. سیاهپوستها از زنگبار، حبشه، سومالی و چند جای دیگر آورده میشدند. زنانشان، در سدهی سیزدهم، تَنی (نفری) هزار تومان فروخته میشدند و مردانشان هر چه ورزیدهتر بودند، بهای بیشتری داشتند. موهایشان مجعد بود و لبهای ستبری داشتند. اگرچه گفته شد که با کنیزان و غلامان بدرفتاری نمیشد ولی آن دسته از مردان سیاهپوست را که باید در حرمسراها سرگرم کار میشدند، خواجه میکردند. از اینرو، چهرهای زنانه مییافتند و گذر زمان و سن و سال در چهرهی آنها پدیدار نمیشد. آنها به سبب ستمی که دربارهشان شده بود، گاه کینهتوز و پولپرست میشدند و در زد و بندهای درباری نقشورزیها میکردند. رد پای خواجگان در رویدادهای آن روزگار، بسیار است.
کنیزها و غلامان سیاهپوست در میان خود به زبان زنگباری و حبشهای سخن میگفتند. گاه فارسی گفتن آنها لهجهدار بود. از اینکه شمار غلامان و کنیزان در روزگار قاجار در تهران قدیم چه اندازه بوده است، آمار باریکبینانهای در دست نیست. با اینهمه در سرشماری میانهی پادشاهی ناصرالدینشاه، شمار آنها چیزی نزدیک به 3 تا 3/5 درصد همهی جمعیت تهران برآورد شده است. آنها نهتنها در دربار، بلکه در همهی خانوادههای اشرافی زندگی میکردند و سرگرم کار بودند.
هر بانوی درباری یک کنیز داشت و از هر کودکی نیز یک ددهننه نگهداری میکرد. آنها همین که آفتاب میزد، بچهها را بیدار میکردند، سر و صورتشان را میشستند و لباس پاکیزهای بر تَنشان میپوشاندند و پس از خوردن صبحانه، آنها را به مکتبخانه میبردند. در حرمسرای شاه، هر شاهزاده خانمی که فرزندی به دنیا میآورد، یک ددهننه و خواجه در اختیارش گذاشته میشد. شماری از آنها در ساختمان جداگانهای بیرون از کاخ اصلی گلستان، زندگی میکردند.
کاری که کنیزان در خانهها میکردند، کم و بیش سبک و راحت بود. هیچگاه از آنها خواسته نمیشد کاری انجام بدهند که افزونتر از توان آنها بود. کارهایی مانند خدمتکاری، کارگری گرمابه، صندوقداری، رختشویی و نگهداری از کودکان، بخشی از آنچه بود، انجام میدادند. گاه نیز آوازخوانی و رقصندگی در شمار کارهایشان دانسته میشد!
آوردن ناهار و شام نیز از کارهای غلامان و کنیزان بود. آغاباشی با رفتاری جاافتاده و سنگین، پیشاپیش خواجه هایی حرکت می کرد که هر کدام سینی بزرگی روی سر گذاشته بودند. به آن سینی ها «مجمعه» می گفتند. روی سینی را سفره ای قلمکار انداخته بودند و قاب های پلو چلو، ظرف های خورشت و خوراکی هایی مانند کوکو و شامی و بسیاری چیزهای دیگر را روی آنها گذاشته بودند. پس از آنکه سفره را میچیدند، شاه و درباریان را فرامیخواندند. پس از خوردن ناهار و شام، آوردن آفتابه لگن برای شستوشوی دست و دهان، بخش دیگری از کار غلامان و کنیزان بود. این را هم بگوییم که برای بسیاری از کنیزهای درباری نامهای زیبایی برمیگزیدند؛ مانند: گل بدن، گل نیاز، خوش قدم، قدم خیر و مانند اینها.
به هرروی، داستان خرید کنیزکان ادامه داشت تا آنکه با پایان یافتن پادشاهی قاجاریه، مجلس شورای ملی در سال 1307 خورشیدی قانونی به نام «منع خرید و فروش برده در خاک ایران» تصویب کرد و داستان فروش همان شمارِ اندک غلامان و کنیزان در ایران نیز به تاریخ پیوست و از آن پس هیچگاه تکرار نشد.
*با بهرهجویی از: جستار «نگاهی به وضعیت کنیزان، غلامان و خواجگان در عصر قاجار» نوشتهی نرگس علیپور و غلامحسین زرگرنژاد (تارنمای پژوهشهای تاریخی)؛ و نیز کتاب «مهین بانو» به کوشش فرخ غفاری (1390).
یک پاسخ
درود بر ایران و ایرانی