وفادارتر از کلاغها، پرندهای در تهران پیدا نمیکنیم. خیلی زود پرندههای پایتخت، از سبزقبا گرفته تا پرستوها، از هوای آلودهی شهر گریختند و سر از جاهای آرام و خلوت درآوردند، اما کلاغها ماندند و با خوب و بد ما ساختند. تا اینکه با هزار جور آلودگیهای شهری، هوا را از آنها گرفتیم. ناچار دسته دسته کوچ کردند و ما را با زبالههای جابهجا ریختهی اینسوی و آنسوی شهر و دود و دمی که راه را بر نَفَس تنگ میکند، تنها گذاشتند. با اینهمه، تهرانیها هنوز هم صدای قار قار کلاغها را هر روز میشنوند؛ هر چند نه به فراوانی دههها و یک سده پیش. در آن روزگاران، شهر تهران پُر بود از کلاغهایی که بر فراز بلندترین شاخهی چنارها و سپیدارها لانه میکردند و با هیاهوی بیپایانشان تغییر فصلها را خبر میدادند.
به گذشتهها بازگردیم؛ به شش ماه پس از به توپ بستن مجلس مشروطیت، روزی که پای کلاغها نیز به رویدادهای سیاسی باز شد! در آن سال جای جای پایتخت آکنده از ترس و بیم زندان رفتن و به دار کشیدن بود. مشروطهخواهان یا اعدام شده بودند یا سراسیمه و ترسخورده گریخته بودند. شماری نیز در زندان، با زنجیرهایی که دست و پایشان را بسته بود، روزهای سخت و جان کاهی را میگذراندند. محمدعلی شاه قاجار مجلس مشروطه را ویران کرده بود و با خودکامگی پادشاهی میکرد. اما همه میدانستند که پایههای تاج و تخت او لرزان است و پایداریاش به مویی بسته است. تا آن یک روز از زمستان سال 1287 خورشیدی، زمانی که بادی سرد و وزنده بر پرچم شمسالعماره، بلندترین ساختمانش شهر، میوزید، هشت کلاغ، چند بار گرداگرد پرچم چرخیدند و در یک چشم به هم زدن بیرق را تکهتکه کردند! نقش شیر و خورشیدِ میانهی پرچم در نوک منقار کلاغ در هوا رها شد و همراه با باد تا دورها رفت. پرچم دولتی پاره و از هم دریده شده بود. این کار کلاغها سربازان پیرامون شمسالعماره را چنان ترسانده بودند که سراسیمه با تفنگهای نشانه رفتهشان به سوی کلاغها شلیک میکردند. مردم پایتخت، آنهایی که از نزدیک دریده شدن پرچم دولت را دیده بودند، این را نشانهای شُوم و وحشتآور گمان میبردند. شاه نیز ترسیده بود و دستور داده بود چند گوسفند را قربانی کنند تا بدشگونی این رویداد از او دور شود! کلاغها پرچم دولت را پاره کرده بودند و شاه تاوانش را از گوسفندان بی گناه میگرفت!
هیچکس نمیدانست چرا چنین رفتاری از کلاغان شهر سر زده است. اما همه گمان میکردند که نشانهای ناگوار برای تاج و تخت شاه قاجار است. بهراستی هم چنین شد و تنها کمتر از یک سال پس از آن، محمدعلی شاه از نیروهای مشروطهخواه شکست خورد و پادشاهیاش را از دست داد.
تهران، شهر پرندههای فراوان!
اما کلاغهای شهر تهران همیشه آن اندازه خشمگین نبودهاند. آنها با مردم شهر میزیستند و اگر سنگی از بچههای بازیگوش نمیخوردند، با دیگر پرندههای پایتخت، روزگارشان را آرام و بیگزند میگذراندند. پرندهشناسی انگلیسی در سال 1350 خورشیدی شمار پرندههای شهر تهران را 266 گونه برآورد کرده بود. این شمار، بسیار زیاد است، چون درختان بلند و پُرشاخ و برگ تهران فراوان بود. حتا در گذشتههایی دورتر شمار پرندهها از آن هم بیشتر بود. تهران پوشیده از باغها و درختان بود و پرندهها با صدای دلنشینشان از این سو به آن سو میچرخیدند. کلاغها، کبوترها، قُمریها، گنجشکها، سارها، بلبلها و دههها و صدها پرندهی دیگر، از درختان انبوه خیابانهای شهر بالوپَر زنان بر روی بامها مینشستند. سبزقباهای میدان توپخانه در دهههای 30 و 40 چنان فراوان بودند که دیدنشان از سرگرمیهای تهرانیها بود. قیطریه به داشتن کبک و تیهو شناخته میشد و بلدرچینهای طرشت غوغایی بهپا میکردند و زیر شیروانی خانههای شهر تهران پناهگاه و لانهی پرستوهای بادخورَک بود. تا آنکه معماری شهر یکباره دگرگون شد و برجها سر برآوردند و خانههای شیروانیدار کمتر و کمتر شدند و پرستوها نیز رنجیده از این همه ناروایی، برای همیشه کوچ کردند! گنجشکها هم با آنکه در وفاداری همسان کلاغها هستند و هنوز تنهایمان نگذاشتهاند، در گذشتهها فراوانتر بودند و بیشترین جولانگاهشان از میدان ولیعصر تا میدان ونک بود. در این فاصله، صدای جیک و جیک آنها دل میبُرد و شادی میآورد! اما اکنون در میان هیاهوی سرسامآور خودروها، مگر میتوان صدای دلانگیز و آرام گنجشکها را شنید؟
بلندترین سپیدارهای شهر نیز قلمرو کلاغان بود. لانههایشان را در آن فرازنا میساختند و از آنجا، بالا شهر و آمدوشد مردمانش را مینگریستند. هر اندازه هم شمار مردم پایتخت بیشتر میشد و زباله و آشغال فراوانتری رها میکردند، به کلاغهای بازیگوش بیشتر خوش میگذشت! آنها بی دردسر خوراکشان را از میان دورریختههای غذایی بهدست میآوردند و نیازی نمیدیدند که برای سیرشدن، رنج چندانی بکشند! اما آلودگی هوا، شمار زیادی از کلاغها را هم گریزان کرد!
باورهای مردم تهران دربارهی کلاغها
امروزه پرندهشناسان میدانند که کلاغها باهوشترین جانوران جهاناند؛ حتا باهوشتر از سگها. این را تهرانیهای قدیم که دیدن انبوهی از کلاغها کار هر روزشان بود، خوب میدانستند. میگفتند اگر دست خود را به زمین نزدیک کنید کلاغهای هوشیار زود ناپدید میشوند و آنقدر حواسشان هست که با خود فکر کنند، نکند بخواهید سنگ به سویشان پرتاب کنید. این را هم میگفتند که کلاغها خبر بیار هستند. اگر روی دیوار خانهای قار قار کنند معنیاش این است که خبر خوشی از راه میرسد. اینجور وقتها یک کف دست گندم و جو جلوی کلاغها میریختند و بلند بلند میگفتند: «خوش خبری یه بار دیگه، بدخبری یه جای دیگه»! اما این را هم پشت سر کلاغها میگفتند که خبرچیناند و حال و روز مردم را به این سو و آن سوی شهر میبرند! اینکه میگویند «یک کلاغ و چهل کلاغ»، اشاره به همان خبرچینی کلاغهاست. وقتهایی هم بود که کلهی سحر و غروبها کلاغهای دستهدستهی شهر را نگاه میکردند و میگفتند کلاغها صبحها مکتب میروند و عصرها برمیگردند! بیراه هم نمیگفتند؛ مگر میشد درسنخوانده آن همه هوشیار و از همهچی باخبر بود؟ کلاغها زرنگ هم هستند. این را از تهرانیها بپرسید! میگویند: «کبوتر میرود دانه جمع کند، کلاغ میآید میخورَد»!
پرندهشناسان به ما میگویند که کلاغها میتوانند چهرهی آدمها را به حافظهشان بسپارند. برای همین بود که مردم تا میشد از آزاررساندن به کلاغها دست میکشیدند. میدانستند همان کلاغ یک روزی ناغافل و سرزده انتقامش را میگیرد. مگر ندیدهایم آدمهای یکچشمی را که کلاغها نابینایشان کردهاند؟
کلاغ همهچیز خور است. هرچی جلویش بگذاریم میخورد و خوب و بد نمیکند و برای پیدا کردن خوراک و سیر کردن شکمش به خودش سخت نمیگیرد. اینهم که آدمهای قدیم میگفتند کلاغها صد سال عمر میکنند، حقیقت ندارد. آخر، کسی که همه چیزخور باشد و هر چه جلویش بگذارند بلمباند، مگر صد سال هم دوام میآورد؟!
خیلی وقت است که شمار کلاغهای تهران کم شده است. با اینکه کلاغها و گنجشکها به زودرنجی و حساسیت سبزقباها و یاکریمهای تهران نیستند و طاقت شلوغی و سر و صدا را میآورند، باز شمار بسیاری از آنها ناچار شدهاند به جاهایی بروند که آرامتر و خلوتتر باشد. زمانی دنبال دلیلش میگشتند. میگفتند هرس درختان، آشیانهی کلاغها را خراب کرده است و چارهای جز رفتن نداشتهاند. آلودگی هوا هم بیاثر نبود و کلاغها را مجبور کرد بار و بندیلشان را ببندند و از تهران بروند.
زمانی بود که شهر تهران با کلاغها، یاکریمها، چلچلهها و حاجی لکلکهایش شناخته میشد. میگفتند جغدهای شهر، شاخدار هستند و کبوترچاهیهایش آنقدر فراواناند که شمردنی نیست. مردم میایستادند و به آواز کفترها و چلچلهها گوش میکردند و قارقار کلاغها تُوی گوششان بودند. یک وقتهایی اگر جغدی را روی بام خانه میدیدند سفره میانداختند و روی سفره آینه میگذاشتند تا شاید جغد خودش را درون آینه ببیند و برود! حتا گاه گریه میکردند و با صدای بلند به جغد بینوا میگفتند: «برو! برو!». از شومی جغد میترسیدند. جغدهای بیچاره! کی گفته است این پرندهی آرام و سر به زیر، شُوم است؟ جغدها و حاجی لکلکها و پرستوها رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. خیلی از کلاغها هم همسفرشان شدند. از بیوفایی ما بود که تَرکمان کردند یا بلایی که سر تهران آوردهایم و سر و رویش را آلوده و چرک کردهایم و کلاغها را هم گریزاندیم؟ نمیدانیم؛ این را باید از کلاغهای خبرچین پرسید!
*با بهرهجویی از: تارنماهای «ایرنا»؛ «شفاف»؛ «روزنامه همشهری»؛ مجلهی «روایت تهران» (شماره مهرماه 1399). آنچه دربارهی کلاغها و پاره کردن پرچم شمسالعماره در زمان مشروطیت آورده شد، در بسیاری از کتابهای تاریخی روزگار مشروطهخواهی یاد شده است.