یکی از چالشهای بنیادی که بشر با آن روبهرو بوده و هست پاسخ به پرسش «من که هستم؟» است. پرسشی ساده اما بسیار ژرف که از دیرباز اذهان بسیاری را به خود مشغول داشته است. برخی اندیشمندان که پاسخی درخور برای این پرسش نیافتهاند به موضوع دیگری معطوف شده و در طی آن اجزای وجودی انسان را برشمردهاند. در واقع آنان در جستجوی پاسخ به این پرسش که «من چه هستم؟» بودهاند. امیدوارم مسیر دریافت پاسخ اول از پاسخ به پرسش دوم بگذرد و زحمات ایشان به هدر نرفته باشد.
بزرگمردی چون مولانا جلالالدین بلخی میفرماید، ای بشر تو همه اندیشهای، مابقی استخوان و ریشهای. در واقع اگر اجزای وجودی انسان را برشمریم و برای هر جز از آن سهمی قایل باشیم مولانا سهم بزرگی از وجود انسان را به اندیشهی او اختصاص میدهد و مابقی اجزا را دارای ارزش چندانی نمیداند.
اینکه اندیشهی انسان چیست و آیا خاطرات ما یا قدرت استنباط یا قوه تحلیل ما و …. در قالب اندیشه ما میگنجد یا هر کدام بطور مستقل بخش دیگری از اجزای وجود ما هستند خود موضوع دیگری است، مولانا به آن نپرداخته یا شاید هم لزومی ندیده که بپردازد. با توجه به دیدگاه مولانا شاید اتفاقی نباشد که در زبان فارسی ضمیر اول شخص مفرد (من)، به معنای اندیشه در زبان اوستایی است و از اینروی پاسخ به پرسش من که هستم در خود پرسش مستتر گشته و هم راستا با مولانا به ما پاسخ میدهد که تو اندیشهات هستی.
نادیده گرفتن سایر اجزای وجودیمان مانند بدن و جان و …. گرچه افراطگرایانه بهنظر میرسد اما به نوعی سادهسازی در مدلهای ریاضی میماند که درک ما را از چگونگیها گسترش میدهد و به کمک این سادهسازی در اولین گامها میتوانیم به درک بهتر از مساله (در اینجا خودشناسی) نایل گردیم.
از دیگرسو نباید فراموش کنیم که وقتی به جاودانان تاریخ مینگریم و آنزمان که کسی را جاودانه میآبیم در واقع اندیشههای اوست که جاودانه شده و نه هیچ چیز دیگری از وی. آنچه اشوزرتشت را جاودانه کرده اندیشههای زرتشت است که بر زبانش جاری شده و در گاتها نقش بسته وگرنه امروز بجز اندیشه چه چیز دیگری از زرتشت باقی است؟ آن زرتشت که من میشناسم (اگر بشناسم) اندیشههای زرتشت است و نه چهره او یا جسم او خانه او یا حتا گور او و یا هیچ چیز دیگری از دارایی و یا اجزای وجود وی.
لذا اینگونه به نظر میرسد که برای شناخت خود لازم است تا ابتدا اندیشه خود را بشناسیم. در پی این شناسایی باید بدانیم که اندیشهی ما تاریخ دارد یعنی بهصورت ناگهانی بوجود نیامده، شاید اولین نکتهای که در کاوش در اندیشه خود به آن پی ببریم آن است که سهم بزرگی از این اندیشه اصولا به خود ما تعلق ندارد بلکه عاریت گرفته از دیگران است و در وجود ما نقش بسته. در ترکیب اندیشه من و شما اندیشه پدر و مادر ما نقش به سزایی داشته در واقع اندیشهی هر کدام از ما ترکیبی از اندیشهی والدین و خانواده و دوستان و نزدیکان و همسایگان و همسایگان دورتر و افراد دورتر و دورتر و …. است . اندیشهی افراد پرشماری در این ترکیب نقش دارد که حتا نام ایشان را نمیدانیم و حتا از وجود بسیاری از آنان نیز ناآگاه هستیم.
در واقع هر وقت با کسی سخن میگوییم یا مطلبی میخوانیم، بخشی از وجود (اندیشه) دیگری را در وجود خود جای میدهیم، اندیشهای که خود حاصل ترکیب اندیشهی صدها انسان دیگر بوده. به همینگونه نیز وجود ما از راه گفتارمان در وجود دیگران داخل میشود.
هیچکدام از ما گریزی از تاثیر و ورود اندیشهی دیگران به درون خود نداریم حتا اگر مخالف با آن اندیشهها باشیم که در این صورت این مخالفت با آن اندیشه است که در اندیشهی ما متجلی میگردد و این یعنی وجود ما متاثر از آن اندیشه شده. تعبیری که از این گفتهها حاصل میشود این است که ما انسانها وجودهایی (اندیشههایی) درهمتنیده هستیم که همه با هم خرد بزرگ انسانی را تشکیل میدهیم، خردی که هر روز روبهرشد است خردی که تکتک ما در رشد آن سهیم هستیم. البته وقتی به این درهمتنیدگی اندیشههای بشری پی میبریم دیگر واژه تکتک معنا ندارد چرا که اندیشه هر فرد از آحاد جامعه انسانی ترکیبی است از بیشمار اندیشه از گذشتههای دور تا امروز و از سرزمینهای دور تا اینجا و از اینجا تا همه جا و از اکنون تا همیشه. همان معنایی است که خیام به زیبایی بیان فرموده، در کارگه کوزهگری رفتم دوش، دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش، از دسته هر کوزه برآورده خروش، صد کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش. بهنظر من بسیار بیانصافی است اگر منظور نهایی خیام را خاک شدن بدن پس از مرگ و دخالت این خاک در ساخت کوزههای گلی بدانیم از دیدگاه من اشاره خیام به کوزههای دلی است و نه کوزههای گِلی. گرچه بدن ما یکی از اجزای وجود ماست اما به نظر نمیرسد آنچنان جزء پراهمیتی باشد که بزرگمردی چون خیام درگیر و پیگیر سرانجام آن پس از مرگ باشد. به باور من کوزهای که خیام از آن یاد میکند خود من هستم و خود تو هستی (اندیشهی من و تو) در وجود هر کدام از ما صد کوزهگر و کوزه خر و کوزه فروش فریاد برآورده. اندیشهای که ما خود را صاحب آن میدانیم (و به تعبیری خود ماست) صاحبان دیگری دارد که همه آنها در وجود ما زندگی میکنند بعضی از آنان هنوز زنده هستند و بجز آنکه در اندیشه ما حضور دارند، در جهان گیتوی نیز بسر میبرند و بعضی دیگر در این جهان خاکی نیستند اما در وجود ما زنده هستند، پژواک فریاد آنهاست که اندیشهی ما را یا به عبارتی وجود ما را ساخته و بخش عمدهای از منیت من و منیت تو را شامل میشود. آنچه که مینو (مئینیو) مینامیم واژهای بسیار نزدیک به واژهی من (در اوستا به معنای اندیشه) است. جهان مینوی و یا آنطور که مُعَرَب شدهی جهان معنوی نباید جایی در دوردستها باشد که تنها بعد از مرگ و در سفری بی بازگشت بدانجا خواهیم رفت بلکه جهانی است که هماکنون نیز در آن حضور داریم، حضوری هم زمان در گیتی و مینو (جهان مادی و جهان اندیشه) اما پس از مرگ حضور گیتوی ما از میان خواهد رفت و به مینو میپیوندیم. وجود گیتوی ما همچون خاکی است که درخت اندیشه در آن ریشه دارد و به ما فرصت داده شده در این خاک هرچه میخواهیم بکاریم و آن را پرورش بدهیم حتا بسیار بالاتر از این به ما قدرت داده شده تا در جهان اندیشهها دست به آفرینش بزنیم. آفرینش در جهان گیتی تنها در ید ذات اقدس الهی است اما در مینو مقام خدایی به ما اعطا شده و قادر به آفرینش چیز از ناچیز در فضای اندیشهی خود هستیم، آفرینش اندیشههای جدید و سرودن سرودههایی که تابهحال کس نسروده در اختیار مقام انسان قرارداده شده.
لذا باید از این فرصت گیتوی خوب بهره ببریم تا گلهای وجود ما در فضای مینوی تا ابد شکوفا باشند باید اندیشههای نیک را در خود پرورش دهیم چرا که در وجود آیندگان زنده هستیم و پژواک نیک و بدمان تا ابد شنیده خواهد شد. وجود ما کوزهای است که مختار هستیم انگور را در آن سرکه کنیم یا شراب، نیک آموزگاران دیرین شرابی کهنه برای ما به یادگار گذاشتهاند که هر لحظه از بوییدن آن مست میگردیم.
امیدوارم کوزهی وجود همه آدمیان همواره سرشار از می ناب باشد و این مستی که از ازل نصیب گشته تا به ابد ادامه یابد.
ایدون باد – بابک شهریاری شهریور 1400
یادداشت به قلم بابک شهریاری
گل کوزهگران
- بابک شهریاری
- 1400-06-12
- 20:44
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها
5 پاسخ
بسیار زیبا، خواندنی و آموختنی
سپاس از جناب بابک شهریاری و قلم توانایشان و به امید شهریاری خرد و اندیشه بر جان و جهان همهی ما
بسیار سپاس از قلم شیوا و اندیشه زیبای جنابتان. همیشه زنده و پیروز باشی جناب بابک شهریاری عزیز.
بسیار زیبا، ژرف و اندیشه برانگیز. از این دریچه به زندگی و هستی نگریستن دستاوردهای اثر بخش و نیک فراوانی برای آدمی دارد، همزیستی را شدنی تر و با هم بودن را آسان تر و دلخواه تر و بایسته تر می سازد و وظیفه ی انسانی ما را یادآوری می کند. بسیار آموختم و از نویسنده دانشور آن، سپاسگزارم.
درود بر احساس بیان کاملا جاری و شفاف شما گرامی . ( بزرگ ببینیم، بزرگ بشنویم و بزرگ بنویسیم h-m )
واووو! چه آبشار فلسفه ای!
من خیلی از فلسفه چیزی سرم نمیشه ولی این بخش اش انگیزشی هست :
در مینو مقام خدایی به ما اعطا شده و قادر به آفرینش چیز از ناچیز در فضای اندیشهی خود هستیم، آفرینش اندیشههای جدید و سرودن سرودههایی که تابهحال کس نسروده در اختیار مقام انسان قرارداده شده.
لذا باید از این فرصت گیتوی خوب بهره ببریم تا گلهای وجود ما در فضای مینوی تا ابد شکوفا باشند.
برام درک شدنی هست. تنها امیدوارم در فرصت باقیمانده ک کسی نمیدونه چقدر خواهد بود، از خواندن و از ذهن به عمل هم دربیاد