سرزمین من، به رسم آب و خاك و آفتاب
رویش سبزی پر از آلاله میخواهد دلم
وقتی از رقص شقایق میشوم آتش بهجان
شعلهی سرخی بهرنگ لاله میخواهد دلم
مثل آبادی آرامی حوالی غروب
جادهی امنی بهسوی خانه میخواهد دلم
همچو خرمالوی سرخ از شاخهی بیرنگ فصل
دست گرمی بر فراز شانه میخواهد دلم
چون سپیدارم كه با صوت قزلاوزن خوشم
آب و خاك و قامتی آزاده میخواهد دلم
گر زمانه فطرت ما را نمیبیند به چشم
سازمانی با دو چشم ساده میخواهد دلم
كوچههای تنگ آزادی برایم مشكل است
یك خیابان بیدر و دروازه میخواهد دلم
تا بهكی افسانه میبافد برایم رخت تنگ
ای وطن، پیراهنی اندازه میخواهد دلم
هگمتانه خاك شد اما دل من خواب نیست
امشب ایران بلندآوازه میخواهد دلم
سوت پایان را زدند و باز هم سوم شدم
بعد از این اما جهان تازه میخواهد دلم
آسمان سبز و زمین سبز و خدا هم سبزتر
سرزمینی با خدا همسایه میخواهد دلم
از ریاكاران امیدی برنمیآید ولی
بعد از این لوت بیابان، سایه میخواهد دلم