ای آتش گرم و روشن و پاك
وی بال گشوده سوی افلاك
نام سده را نهاده بر خویش
عمرت ز هزارهها بود بیش
بس راز كهن به دل نهفتی
از آن به كسی سخن نگفتی
آیینهی مردمان پاكی
پرجذبه و گرم و تابناكی
شهنامه كه پیك راستانست
یادآور عهد باستانست
اینگونه ترا نموده تصویر
ای آتش جاودان پیگیر
«هوشنگ» خدیو پیشدادی
یك روز پی شكار و شادی
بر اسب شهی سوار گردید
در دشت پی شكار گردید
ناگاه كنار مشت خاری
افتاد نگاه او به ماری
برداشت به چابكی یكی سنگ
افكند به سوی مار شبرنگ
آن مار، خزید و جان بدر برد
وان سنگ به سنگ دیگری خورد
ناگاه شرارهای بیفروخت
هر خار و خسی كه بود از آن سوخت
آن شعلهی خرد گسترش یافت
گرمی و فروغ از آن برون تافت
پیدایش آتش از همینجاست
هرچند در این میان سخنهاست
در روز دهم ز ماه بهمن
شد آتش جاودانه روشن
جشن «سده» گرم و شادیافزای
زان روز ستاده پای برجای
آغازگر تمدن است آن
شد حاصل از آن رفاه انسان
زنهار كه هدیهای خداییست
روشنگر قوم آریاییست
دیدهست هزار زیر و بم را
گه شادی و شور و گاه غم را
ننمود به كس اگرچه احوال
جشنی است چو مهرگان، كهنسال
پیریست كه بس هزاره دیدهست
گه گفته و گهگهی شنیدهست
گه داد به خلق شور و شادی
گه رفت به مرز نامرادی
افسرد، ولی نگشت خاموش
از خاطرهها نشد فراموش
زنهار اگر زبان گشاید
بس راز نهفته را نماید
گوید به تو، هر وجب از این خاك
از پرتو عشق شد چنین پاك
از خون دل دلاورانش
سرخ است شفق در آسمانش
فریاد برآورد كه ایران
هرگز نشود خراب و ویران
این ملك ز بس كه زیر و بم دید
چون آهن آبداده گردید
آیین سده نماد هستی است
راهی به سوی خداپرستیست
ایرانی پاكزاده، زنهار
این آتش گرم را نگهدار
چون شعلهی عشق جاودانست
یادآور آتش مغان است