چکامهای غمناک در اندوه خشک شدن زندهرود همیشه زایندهی ایران، که این روزها با لبهایی ترکخورده و خشک چشمبراه زایشی دوباره است تا زمزمههای جاری عشق را سر دهد.
خشک دیدم بسترِ زایندهرود
بیتأمل از سرم برخاست دود
خاطرم افسرد چون پژمرده برگ
بارِ وحشت طاقتم از کف ربود
قطرههای اشک بر رویم دوید
لکههای ابر بر اشکم فزود
نمنمِ باران چو شد همرازِ من
دیدمش گریان به حالِ زندهرود
رود بودی بر سپاهان همچو جان
بهر او دارم غمِ بود و نبود
در غمِ رود اصفهان گرید که وای
وای رودم، وای رودم، وای رود*!
آب تا افتاده از بستر جدا
مانده ناراحت به بندِ ناگشود
رود را بیآب کِی دیدن توان؟
کو حریری در جهان بیتار و پود؟
رود را بیآب کِی باشد صفا؟
گر نباشد بر لبش زیبا سرود
رود گر وامانَد از لالائیاش
کی تواند اصفهان بیاو غنود؟
پل بوَد بشکستهدل در هجرِ آب
آب بفرستد به پل صدها درود
رود و پل از هم جدا افتادهاند
هر یکی نالان زِ جمعی ناستود
پل ندارد طاقتِ هجرانِ آب
از خدا خواهد وصالش زود زود
نسخهی «شیخِ بهایی» شد تباه
آب را تقسیم شد بیرهنمود
مرد و زن زین ماجرا آشفتهاند
سیر از سِیرند و از گفت و شنود
چون شود زرینهرود ** از آب، پر
اصفهان رقصان شود با چنگ و رود***
بارالها جاودان پاینده دار
اصفهان را همرهِ زایندهرود
———–
* رود؛ فرزند
** نام دیگر زایندهرود
*** از آلات موسیقی