برپایهی نوشتارهای تاریخی همچون «هرودوت»، «کتسیاس»، «اوسبیوس» و دیگران، داریوش یکم (بزرگ) پسر ویشتاسپ در پی کودتایی بر ضد گیومات، مغ مادی، به شاهی رسیده است. اما برپایهی دیدگاه برخی جریانهایی در زمانهی معاصر(از هنگامه خیزش حزب توده تا برخی از نگارندگان کنونی تاریخ)، داریوش این کودتا را برضد کبوجیَ و بردیا، پسرهای کوروش انجام داده و به این ترتیب ماجرای گیومات، دروغ و ساختهی او بوده است. در این نوشته، كنكاشی در دیدگاهها خواهیم داشت تا دریابیم كه كدام دیدگاه استوارتر است.
هرودوت:
هرودوت در بندهای 209 و 210 از کتاب یکم خود، مینویسد که کوروش دوم، پیش از یورش نهایی به سرزمین ماساگتها(از گروه های سکایی)، خوابی میبیند که در آن، داریوش پسر ویشتاسپ، دارای دوبال شده که با هریک، بر آسیا و اروپا سایه انداخته است. هرودوت، نوشته است که کوروش این خواب را با ویشتاسپ در میان گذاشته و نگرانی خود را پیرامون احتمال شورش از سوی داریوش، ابراز میدارد.
سپس نگارندهی یونانی در کتاب سوم خود، سخن از کشته شدن پنهانی بردیا(پسر دوم کورش) به دست کبوجیَ(جانشین قانونی وی برپایهی منشور حقوق بشر) به میان میآورد و در پس آن، از مرگ نابهنگام کبوجیَ _که با ضربهی تیغه خنجر خودش هنگام پرش بر اسب رخ داد_ مینویسد. پس از این رخداد بود كه بردیای دروغین، با همکاری برادرش پازیتیس(رایزنی خانوادگی شاه و سرپرست كارهای دربار) که از كشته شدن پنهانی بردیای راستین آگاه بود، با نام پسر کورش، بر همهی شهریاری فرمان راند و مالیات و سامانهی خدمت اجباری در ارتش را نیز برای 3 سال بخشید. سپس با هوشیاری «اوتانَ پارسی» و توجه وی به این که شاه نوین، از ارگ بیرون نمیآید و به هیچ والامقام پارسی هم، بار نمیدهد، خواسته و چهرهاش روشن شد و در یک کودتای تندوتیز، داریوش به همراه شش پارسی دیگر، گیومات را سرنگون میکنند. در پس آن گفتوگوی سه تن رخ میدهد که با رد شدن اندیشهی فرمانروایی دموکراتیک اوتانا و اولیگارشی بگَ بوخشَ، داریوش به شهریاری میرسد.
کتسیاس:
کتسیاس برپایهی بایگانی نوشتاری تاریخ دربار ایران، در کتاب دوازدهم خود، چنین نوشته است که مغی به نام اسفنداداتس(اسپندَداتَ = اسپندیار) پیشتر، از بردیا تازیانه خورده بود. در پی این کین، به نزد کبوجیَ رفته و در نبود بردیا، وی را متهم به دسیسه بر ضد شاه ایران كرد. در پی آن 3 بار فراخواندن بردیا را به نزد خود، کبوجیَ برای توضیح با نیامدن برادر کوچک به شوند(:دلیل) گرفتاری، کبوجیَ با همدستی مغ، بردیا را پنهانی کشته و پس از آن، مغ را بردیا، معرفی میکند. به اینگونه، این کبوجیَ است که مغ را، بردیا جا میزند. کتسیاس سپس، از خودکشی ملکهی مادر در پی آگاهی از جریان كشته شدن بردیا و خودداری کبوجیَ از سپردن مغ قاتل به او، سخن به میان آورد. و در پایان از مرگ کبوجیَ مینویسد كه در پی ایجاد زخمی در هنگام تراشیدن تفریحی یک چوب، رخ داده است. به این ترتیب، آرزوی «باگاپات» و «آرتازیارس»(از درباریان کبوجیَ) برای جانشین ساختن اسفنداداتس زودتر به بار نشست. سپس با فاش شدن ماجرا از سوی «ایزابت»(از همراهیان کبوجیَ و آورندهی تن بیجانش به ایران)، هفت تن یاد شده، برضد غاصب، کودتای تندوتیزی را انجام داده که با سرنگونسازی وی، داریوش شاه شد.(1)
اوسبیوس:
اوسبیوس نیز سخن از حکومت سمردیس(بردیا) مغ(بردیای دروغین) در پس مرگ کبوجیَ به میان آورده است و مدت شاهی وی را هفت ماه یاد میکند.(2)
داریوش در سنگنبشته بیستون(3):
داریوش یکم در سنگنبشته بیستون(518پیش از میلاد) چنین میآورد که کبوجیَ، برادرش بردیا را پیش از یورش به مصر کشت. سپس به مصر رفت که در پی بیرون رفتن کبوجیَ، مردمان در پارس و ماد و چند ساتراپی دیگر به شورش پرداختند. سپس مغی به نام گیومات در «پیی شی یاوُوادا» در اَرَکدریش(احتمالا در پارس) برخاست و خود را بردیا و شاه رسمی کشور خواند. داریوش در نسخهی بابلی، تیرهی این مرد را مادی خوانده است، به این ترتیب، مردمان ناخشنود برپایهی نسخهی بابلی، در پارس و ماد به او گرویدند. از آغاز شورش تا مرگ کبوجیَ(که داریوش آن را طبیعی خوانده)، 4 ماه بوده است( از 14 وییخنَ تا 9 گرمَپدَ). به اینگونه. گیومات، 4 ماه بر سرزمینهای پارس، ماد، و سرزمین های دیگر مرکزی و خاوری فلات ایران _که برپایهی نوشتهی کتسیاس، از آن بردیای راستین بود(4)، فرمانروایی میكرد تا آنکه کبوجیَ درگذشت. این یعنی 4 ماه آشوب میان مرکز امپراتوری و باختر(:غرب) آن که کبوجیَ حضور داشت. سن داریوش نیز در آن زمان(سال 524-523پیش از میلاد) بنا به سند هرودوت(4)(20 سالگی داریوش در سال 531پیش از میلاد)، 28-27 سال بوده است. سنی که برپایه گزارش گزنفون(5)، تنها 2-3 سال از راهیابی یک پارسی به ارتش میگذشت.
داریوش در ادامه گزارش داده است که گیومات رو به کشتار مردمان آورد و ترس و نگرانی فراوانی پدید آورد. در پایان، داریوش با همکاری شش تن، گیومات را به روز دهم ماه باگَیادیش(مهرماه) در دژ «سیکَیَ ووتیش»(ارگ فرمانروایی مورد نظر هرودوت) در نیسایَماد(تختگاه گیومات)، کشت و به این ترتیب به شاهی رسید و میراث از دست رفتهی دیرین دودمان خود(فرمانروایی) را بازگرداند. در پس این قدرتگیری، وی داراییها و خانههای مردمان را بازگرداند، نیایشگاهها را بازسازی كرد و جابجاییهای اجباری رخ داده در حکومت پیشین را به حالت نخست درآورد؛ هم در پارس هم در ماد و هم در جاهای دیگر.
نگرش مخالفان
گروهی از مدعیان کودتای داریوش بر ضد کبوجیَ، میگویند داریوش، بردیای راستین را که مدعی شاهی شده بود، کشته و در پس آن، برادر بزرگتر را نیز ا زمیان برداشته است. ریشهی این کردار را نیز در این میدانند که داریوش، کینهی از میان رفتن شاهی پدربزرگش، ارشام، به دست کوروش دوم(بزرگ) در پارس را داشته است و با این كار میخواسته شاهی را به دودمان خود باز گرداند. گروهی دیگر بر این ادعایند که داریوش دارای نیاکان سلطنتی نبوده و تبارنامهی وی و همدودمانیاش با کوروش دوم، دروغ است. آنان بر این باورند که شخصی به نام هخامنش، وجود خارجی نداشته و همهی این آمارها، توهمی بیش نیست و به اینگونه، داریوش از دودمانی غیرسلطنتی بر ضد دودمان شاهی کودتا کرده است.
بررسی گزارشها:
1- در پایهی یكم سنجش دو جریان، باید یادآور شد که نگرش دوم از پشتیبانی استنادی ایرانی و ناایرانی برخوردار نیست و تنها یک برداشت سلیقهای است. اما نگرش یکم، دارای استواری استنادی برونمرزی نیز هست؛ به زبانی دیگر، نوشتگان غیردولتی و ناایرانی نیز بر شاهانه بودن دودمان داریوش سندیت بخشیدهاند.
2- چنانکه دیده میشود کودتاگر حکومت(در اینجا نامی از هویت وی نمیبریم)، تختگاه و کانون فرمانروایی را از «پاسارگاد» پارس به «نیسای» ماد برده است، به گویشی دیگر، از پارس به ماد، مادی که سرزمین مغان است و گیومات نیز یک مغ مادی خوانده شده است. پس اگر داریوش، کودتاگر داستان بود، بایستی در همان پارس میماند که پشتیبانی دودمان خود را داشته باشد. همچنین این رخداد نشان میدهد که گیومات بیگمان یک مادی بوده تا پارسی و یا دستکم از پشتیبانی مادیها برخوردار بوده تا پارسیان که سالها در پس فرمانروایی کوروش دوم و نیاکان وی میزیستهاند. پارسیانی که اکنون شاهشان مرده و کودتایی در امپراتوری وی انجام گرفته است، نمیتوانستهاند یک کودتاگر غیرپارسی را، شکیبا باشند.
3- گیومات یک مغ خوانده شده، او همچنین از بزرگان دربار توصیف شده، بنابراین وی، كسی نبوده است که بتوان از او جعل هویت کرد. افزونبر آن، جایگاهی که برای وی گزارش شده، جایگاهی نبوده است که بتوان شخصی رویایی و به دور از موجودیت راستین را در آن جای داد. به گفتار ساده، یک مغ شناخته شده و یک صاحبمنصب بزرگ درباری را نمیتوان دارای زندگینامهی ساختگی و یا در کل، شخصیتی ساختگی جا زد. بردیا نیز دارای آن منصب نبوده، زیرا اختیارات وی(شهریاری بر باختر، خوارزم و خاور امپراتوری)(6) کاملا با كسی از دربار پاسارگاد، متفاوت است. پاسارگادی که تختگاه کبوجیَ و کانون اصلی امپراتوری بوده است.
4- مدعیان برای به کرسی نشاندن سخن خود، به زیر میز اسناد لگدپرانی میکنند تا شرایط دو جریان، در نبود پشتیبانی استنادی برابر شود! آنان نبشتههای «آریارَمنَ»، «ارشام»(همان نبشتهای که برپایهی آن، ریشهی کینهی داریوش را میجویند!) و کوروش در پاسارگاد و گزارش رخدادنگاران یونانی را از نظر اصالت به چالش میکشند تا به باور خود، برضدشان به کار گرفته نشود. اما این کوششی بیبن است و همان اندازه شگفتآور است که بخواهیم نوشتههای به دست آمده از «نبوکنزر دوم» و یا «آشوربنیپال» را ساختگی و دروغین و ساختهی آیندگان آنان بخوانیم. شوند(:دلیل) این تلاش نیز روشن است. در نبشتهی «آریارمنَ» به روشنی سخن از «هخامنش» و پسرش، «چیش پییش» آمده و آریارمنَ(نیای داریوش)، شاه پارس و پدرش(چیش پییش نیای مشترک کوروش و داریوش) شاه خوانده شدهاند، در نوشتار ارشام پسر آریارمنَ نیز دو فرنام(:لقب) شاه پارس و هخامنشی را برای وی میبینیم. و کوروش دوم نیز در پاسارگاد خود را یک هخامنشی خوانده و در استوانه نیز، از «چیش پییش» یاد میکند. پس اصطلاحات به کار رفته از سوی داریوش(شاه هخامنشی) و تبارنامهی وی، با نوشتارهای ایرانی و یافتههای باستانشناختی همخوانی دارد. افزون بر آن، آلترناتیوهای یونانی نیز با آن، همراستا هستند. اینکه کوروش در استوانهاش، خود را «شاه انشان» خوانده و نه شاه هخامنشی، تضادی با نوشتهی وی در پاسارگاد ندارد، به هر روی وی در آن زمان، هنوز در خاطرات دیار نیاکانش، انشان به سر میبرد. افزون بر این كه انشان، نام سرزمین است و نه نام دودمان که بخواهد چیزی را نقض كند.
5- داریوش در بیستون، تنها از شاهی نیاکان خود سخن نمیگوید. او شمار شاهان دو تیرهی پارسی هخامنشی(از هخامنش تا کبوجیَ و خودش) را یاد میکند. بهگونهای که اگر او یک کودتاگر بود، میبایست تنها از شاهی نیاکان خود(درصورت نبود همدودمانی با کوروش) یاد میکرد و سپس از غصب شاهی نیاکانش به دست کوروش دوم سخن میگفت.
6- بپنداریم که داریوش، کینه از دست رفتن شاهی نیاکانش را داشته، آیا برای بازپسگیری تخت شاهی، از دودمان جاافتاده و در اوج قدرت کوروش، پتانسیل و نیروی داریوش كه تنها 27-28 ساله است و از یک دودمان پارسی برانداخته شده(و یا به دور از اصالت شاهی)، بیشتر بوده است و یا پتانسیل تیرهی بزرگ و پرشمار ماد که در پس نزدیک به دو هزار سال شهریاری، فرمانرواییشان به دست پارسیان سرنگون شده بود؟ آنچه روشن است، شوندها و ریشههای کینه و نیرومندی مادیها بسیار بسیار بیشتر از داریوش جوان بوده و انجام این کودتا از سوی آنان بسیارتر و شدنیتر. بردن پایتخت از پارس به ماد، خود گویای این رخداد است.
7- فراموش نکنیم شورش مادیها، بارها در روزگار داریوش یکم، چند بار انجام شد، رخدادی که نشان میدهد آنها همچنان در پی داشتههای ازدسترفتهشان بودهاند. برخاستن کسانی همچون «فرورتیش» که خود را از دودمان اووخشترَ(هووخشتر مادی) میخواند، نشان میدهد که این ماجرا سر درازی داشته است. همچنین جریان بردیای دروغین، تنها مربوط به گیومات نیست. این ادعا را «وَ هَ یَزداتَ» پارسی نیز یکبار دیگر بازگو کرد که نشان میدهد این شیوه در آن روزگار، روشی رایج برای برانگیزش احساسات مردم و مشروعیتگیری برای به چنگ آوردن، نیرو بوده است و نه داستانی برساخته از ذهن داریوش. چنانکه در بابل نیز این سنت(پسر نبونیید بابلی بودن فرد شورشی) در برابر داریوش دیده میشود که بر استواری رواج این شیوه به هنگامهی یادشده، برای مشروعیتپذیری نزد مردمان میافزاید.
چنانکه دیده شد، جریانی که در پی کودتاگر خواندن داریوش برضد کبوجیَ برخاسته است(چه دستهی باورمند به همدودمانی نیاکان داریوش با کوروش و چه دستهی مدعی افسانهای بودن عنوان دودمان هخامنشی)، نه تنها از سندیت تاریخی برخوردار نیست، بلکه حتا از نظر منطق تاریخی و سازگاری با سلسله رخدادهای زمانهی مورد گفتوگو نیز، دشواریها و ناهمخوانیهایی دارد. بر پایهی این دادهها، چنین مینماید که این جریان، برآمده از اندیشههای پدیدآورندهی گسستگی در میان تاریخ ایران و ایجاد آشوبهای قومی – قبیلهای میان تیرههای گوناگون ملت این کشور است که نه تنها برآن بوده که روند تاریخ کشور یکپارچهی ایران را از روزگار باستان تحریف کند، بلکه از دیرینگی و شمار چهرههای تاریخی و دورههای آن(دو فرمانروایی پارس و انشان و فرمانروایان آنان) نیز بکاهد و برجستگی و راستگویی داریوش(نماد ناسیونالیسم ایرانی) را نیز به چالش بكشاند.
پینوشتها:
1- کتسیاس، خلاصه فوتیوس
2- اوسبیوس، تاریخچه، 69-70
3- نارمن شارپ، فرمانهای شاهنشاهان هخامشی، سنگنبشتهی بیستون. سنگنگاشتهی ایلامی بیستون، برگردان شهرام حیدر آبادیان و روشنک جهرمی. سنگنبشتهی داریوش بزرگ در بیستون(رونوشت بابلی- اکدی)، برگردان اکبرزاده
4- کتسیاس، همان
5- کوروش نامه، کتاب یکم، بندهای2 و13
6- کتسیاس، همان
4 پاسخ
با بهترین درودها
نمی توان گفت داریوش کودتا کرد، اما بر پایه نوشته های هرودوت و داستان شیهه اسب، با فریب یاران خود به شاهی رسید و با به زنی گرفتن دختر کوروش فره شاهی را به خاندان خود منتقل کرد، بعدها نیز خشایارشاه را به جانشینی برگزید نه فرزند ارشدش را، اما با تمام احترامی که باید به داریوش گذاشت به شوند نبوغ و نوآوریهایی که بنیان گذاشت و جنگهای پیاپی در زمان کوتاه، انتخاب ایشان به عنوان نماد ناسیونالیسم ایرانی از کجا آمده است؟ نماد ناسیونالیسم ایرانی کوروش است که بر پایه رفتار و کردار ایشان ملی گرایی ایرانی با شاخصهای نوین انسانگرایی جهانی همخوانی دارد
درود بر شما . یکی از دلایل شما برای دروغین بودن بردیا بردن پایتخت از پاسارگاد به هگمتانه است که مرکز مادها و همپیمان گئومات مغ هستند ولی این را فراموش نکنیم که ماد پایتخت تابستانی پادشاهان آن زمان بوده حتی در دوره داریوش و بعد از او و طبیعی است که بردیا (گئومات) ۱۴وی یخن (اسفند) به ماد رفته است
هچی نگیم بهتره ، فقط ایران را در عمل مدرسه و مردم باید دانا بشن ، حالا یه چیزی بگیم ، تا مغزها روشنتر بشن ، روزی که از ایران ، از استان کرمان ، از شهرستان سیرجان و از دهستان جیرجان و از روستای دهبالا یک نفر پادشاه جهان شد آنوقت جهان شگفتزده تر میشود ?