هفتمین آیین درختکاری امرداد به یادبود درگذشتگان پس از چند سال درنگ، به شوند فراگیری ویروس کرونا، یکم اسفندماه 1401 خورشیدی (برابر با امردادروز از اسفندماه)، با اوستاخوانی موبدان کورش بلندی و آبتین کشاورزی و با باشندگی اسفندیار اختیاری نمایندهی زرتشتیان در مجلس و همراهی شماری از سفارشدهندگان با کاشت 125 درخت، در بوستان زیتون برگزار شد.
بخش چهارم این گزارش را در اینجا ببینید.
فرتورها از زریر نجمی است.
4090
17 پاسخ
خدا قوت به کارگران منطقه ی ۶ بوستان زیتون. آبیاری این نهالها هم خودش در بی آبی سال جدید نیز گرفتاریهای خود را دارد. اقلا این نهالها هفته ای دو تانکر اب میخواهد. 🙏🍀
بنظرم فضای سبزها با آب غیر شرب آبیاری میشوند. و بنظرم از آب ب نسبه تصفیه شده فاضلاب ها بدست میآیند. اگه اینجور باشد دیگه کاری ب کم آبی نخواهند داشت.
سلام دوستان
«نیاکان» را نمی توان برای گذشتگان بکار برد؛ زیرا با بکار گیری آن به مفهوم گذشتکان، در واقع مادر بزرگ ها(زن، نیمی از جامعه) حذف می شود.
بکارگیری این واژه برای کل جامعه، زمانی رسم شده که زن به حساب نمی آمد. به زن سیاسَر = مایه ی شرم و نکبت می گفتند. همینک در افغانستان و تاجیکستان به زن سیاسَر نیز می گویند.
سَر یعنی یک سر، یک نفر؛ سیاسر یعنی سری، نفری که حضورش در خانواده و جامعه مایه ی شرمساری است. چون او سری، نفری نیست که بتوان به او افتخار کرد، زیرا مذکر نیست.
بهتر است بجای نیاکان = پدر بزرگ ها، گذشتگان بکار رَوَد.
«نیا – اسم، پهلوی(نیاک)، جد، پدر بزرگ، پدر پدر، پدر مادر، نیاکان جمع.»(عمید ص 1177)
در دیدگاههای این گزارش توصیه شده که واژهی «نیاکان» را به کار نبریم، چون «حذفکردن مادربزرگهاست»!
خیلی خوب، فرض کنیم که از این به بعد نگوییم «نیاکان» و این واژهی زیبا و خوشآهنگ فارسی را کنار بگذاریم. تکلیفمان با فردوسی چیست که گفته است: «نیاکانِ ما را روان خوش کنید / دلِ بدسگالان پُرآتش کنید»؟ یعنی فردوسی روان مادربزرگها را «خوش» نمیخواسته است؟ اهمیتی برایش نداشته که مادربزرگها روانشان میان خوشبودن و نبودن سرگردان بماند؟ چون اگر اهمیت داشت که میگفت: روان مادربزرگها و پدربزرگهای ما را خوش کنید! نکند فردوسی هم از آنهایی بوده زنان را «سیاسَر» میدانست!!!… لابد از این پس هم نباید بگوییم «زبان مادری»، چون نادیدهگرفتن (یا به سخن نویسندهی دیدگاه: حذفکردن) «پدر»ها و در نتیجه نیمی از مردم است!
جای فردوسی و همهی آنهایی که هزارسال است واژهی زیبا و خوشآهنگ «نیاکان» را بهکار بُردهاند، خالی تا بدانند غرق در چه اشتباهی بودهاند و ما فارسیدانهای امروزی ِ خیلیخیلی علاقهمند به حقوق بانوان، از قدرتی خدا، چه جور مچشان را باز و «زنستیزی»شان را رو کردهایم!!
نازنین بانو تا آنجایی که میدانم از اب چاه برای ابیاری استفاده میشود ما اب نیمه تصفیه نداریم. در ضمن در این ساختمان سازیها و تخلیه چاه منازل تمام این تانکرها اب چاه منازل را به جوی های خیابانها و درنهایت به چند خیابان اونطرف تر خالی میکنند و اینها همه به فاضلاب شهری هدایت میشوند. فکر نمیکنم درختان با آب فاضلاب ابیاری شوند. چون الودگی و بیماری برای همشهریان تولید میشود. باز مسئولین بهتر میتوانند پاسخگو باشند. در هرصورت نهال تا درست آبیاری نشود و کود دهی نداشته باشد درخت خوبی نخواهد بود. صحبت من این است اگر واقعا در تهران بحران کم آبی هست باید درست مدیریت شود. خصوصا باجمعیت بالایی که هر روز به شهروندان اضافه میشود و یک خانه دو طبقه حالا ۵ طبقه دو دستگاهی یا بیشتر ساخت و ساز شده است. خب اینها از اشتباهاتی جبران ناپذیر سرچشمه گرفته و بعد به کم آبی و بی ابی و بحرانهایی اینچنینی برخورد میکنیم. درخت سهل است در بالای شهر خشکش کردند تا ساختمان ساختند حال ایا آبیاری اصولی انجام میشود. خدا کند اصولی باشد و همه از اب و نعمتهای خداوند بصورت بهینه استفاده ببرند و اقلا ما بندگان خداوند چشمانمان به طبیعت و درخت و گل و بوته باز شود و از آن لذت ببریم. خصوصا نهالی که کاشته ایم و میخواهیم ناظر رشد آن باشیم.هیچوقت دوست نداریم درختمان آسیبی ببیند اونم به یاد درگذشتگانمان که عزیزترینمان بوده اند. شادباشید. 🙏🍀
بانو پوراندخت گرامی. نمیدونم شاید همانجور هست ک شما نوشتید.
در بوستان ها آنجوری ک من دیدم کاری ب اینکه چند تا درخت و بوته هست ندارند و شلنگ آب را میگذارند و مواردی پر آب میشود. پس صدتا دویست تا نهال اضافه تر شاید چندان اثری نگذارد. البته بگذریم ک خشکسالی مصنوعی و عمدی در مرکز و شرق کشور درست کردند.
ولی در شهرها و روستاهای یزد و کرمان اگر ب یاد درگذشتگان و یا ب نام ب دنیاآمدگان میخواهند درختی بکارند باتوجه ب همان کم آبی ک گفتید، بهتر و درست تر باشد ک درختان بومی میوه دار یا سودمند دارویی کاشته شود.
آنچه “نگرنده” نوشته مقایسه ای ست کاملن نادرست.
چند سال پیش دیدم بانویی شریف، شاعر و اهل قلم مطلبی در باب فردوسی بزرگ، و بزرگانی چون مولوی و نظامی نوشته و گفته در بعضی ابیات شان زن ستیزی ست.
از سکوی امروز به هَزار سال و سد ها سال پیش نگریستن و “بی ترس” قضاوت کردن، به نظر من اشتباه است، حتی اگر آن ابیات از آن بزرگان باشد. زیرا اصطلاحاتی بوده که رواج یافته و انسان ها بی هیچ قصدی می توانستند آن ها را تکرار کنند. گرچه خیلی ها معتقدند که آن ابیات بعد ها بر آن آثار افزوده شده. تکرار می کنم: حتی اگر آن ابیات از آنِ آن بزرگان باشد، رایج بودن آن اصطلاحات و بطور ناخود آگاه بکار بردن شان می توانسته امری عادی باشد حتی برای بزرگان آن دوران. یعنی دلیل بر زن ستیزی شان نبوده، چنانکه همان فردوسی در باب بانوی خانه ی خود و دیگر بانوان با سرفرازی خاصی سخن می گوید. «نیاکان» را نیز آن بزرگ از همان عادت برگرفته، بی آنکه خواسته باشد، بانوان را حذف کند. کار من انشا نویسی نیست؛ بر معانی واژه ها تکیه می کنم. معنی واژه ی پهلوی نیاک یعنی پدر بزرگ. تو نمی توانی در قرن بیست و یک پدر بزرگ(نیاک) را بکار گیری بعد بگویی منظور من مادر بزرگ نیز بوده! پس وقتی که هم زن و هم مرد مورد نظر است، بهترین فراز پیشینیان یا گذشتگان است – واژه ی زیبای پهلوی نیاک و نیاکان(جمع) را نیز در جای خود می توان و باید بکار برد.
این بحثی ست طولانی که در این اندک مگنجد؛ اشاره ای کردم تا در نزد اهل خرد مشت گردد.
به هر حال از نقطه نظر فرهنگ شناسی، عادت شناسی و فرمان پذیری از ذخیره گاه درون و ناخود آگاه ، نکاتی را بر می شمرم.
ولی اگر کسی با نام و فامیلی خود بنویسد و دقیق خود را معرفی کند؛ می توان بحث را ادامه داد. وگرنه بیش از این نخواهم نوشت.
کنون بشنو از من سرودین سخن، وزان نغمه آراسته کن جان و تن:
ز فردوسی آمد سخن ها فراز
بسی گفته هایش چو گلگشت ناز
سرودش همه راز دار جهان
در آن ها بسی راز های نهان
نه او زن ستیز است و نی خوار گوی
چنانکه هموست آدمی جُفت جُوی
…
ولیکن یکی عادت است با آدمی
بدان ها کند هر دمی همدمی
همان عادت آید گهی سَر شود
چو ابری به چشمان اختر شود
و آن در روان است ما را همه
بدان سر نهیم در دل همهمه
بسی ناخود آگاه فرمان دهد
سخن را همو سفره و نان دهد
غباری ست اندر وجود بشر
کزو آتش آید گهی سر به سر
تو آتش فشان را اگر دیده ای
و یا از شکوهش تو بشنیده ای
همه آتش و خاک با هم بُوَد*
همی گَرد و آتش در هم بُوَد
همو آدمی ست در گذرگاه خود
وگر کوه هست و، گَر یک نخود
ولی هست این در روان کَسان
درون بسی پاک جانان و هم ناکسان
ندانی مگر سد بُوَد همچو روز؟!
ولی تو نویسی ورا “صد” هنوز!
چو عادت شود بر تو فرمانروا
نیابی ز الفاظ من تو دوا
وگر با خرد نغمه ساری کنی
فراز آیی از آن، بهاری کنی
…
ترا گفتم از نقش دانشوری
مبادا بتازی بر آن سرسری!
و یک نکته ی ضروری دیگر را باید اضافه کنم و آن این است که من در نوشته ها و اشعار خود در داخل و خارج میهن پیوسته یعنی ناگسسته روی فرهنگ سازی تکیه کرده و می کنم.
چرا؟
زیرا در فرهنگ مردمی، هر چقدر که نیکی و زیبایی حضور داشته باشد، در طول تاریخ کمابیش به زشتی نیز آغشته گشته است. ولی در فرهنگ سازی امروزین من فقط و فقط به فرهنگ نیک نظر دارم. مانند دفاع از حقوق انسان ها، دفاع از جنگل ها وووووووو که همه نیک است هیچ زشتی با خود ندارد.
بسیاری از زشتی های کهن را مردم زشتی نمی دانستند. تا همین 50 سال پیش هنوز جوانان و نوجوانان در روشنترین استان ایران(گیلان)، سهره ی* بی نهایت زیبا و خوش آواز را می گرفتند به خاک کلگا(آتشگاه) و نفت سفید می آلودند و آتش زده رها می کردند، و از آن شعله ور عزیز و بی نهایت مظلوم لذت می بردند. زیرا بر مبنای یک افسانه ی مزخرف کهن ایرانی آن جنایت را حق می دانستند.
و بار ها دیده می شد که بزرگ سالان به آن جوانان اعتراض نمی کردند، بر مبنای همان افسانه ی مزخرف که در دوران پرنده سوزان بُن داشت.
در متون کهن ایرانی بار ها در باب آن “جشن” کثیف(پرنده سوزان) که کبوتر، اَلَه* و … را می سوزاندند نوشته شده. این “کار”(نابکاری) نه فقط به وسیله ی جوانان بلکه هم به وسیله ی بزرگ سالان انجام می گرفت – این هم بخشی از “فرهنگ” بشری است.
کوتاه: آن عیب ها و عادات آنقدر قوی بودند که تا به امروز خود را همراه بشر کشانده، آمده اند. فردوسی بزرگ و همه ی بزرگان جهان نیز در داخل همان فرهنگ(نیک و بد) رشد کرده بزرگ شده و بی هیچ تردیدی اندکی و بیشتر و گاه خیلی بیشتر از آن فرهنگ با خود دارند. با اینکه ایرانیان کهن نگاهی منطقی در بسیاری از موارد دارند، ولی در فرهنگ ما خرافات و زشتی نیز کم نیست. و این امری ست بسیار بسیار عادی؛ زیرا فرهنگ بشری به زشت و زیبای زندگی آغشته است. اگر غیر از این بود، باید تعجب می کردیم. فقط کم و بیش دارد. یعنی در بین بعضی مردمان بعضی عادات و یا خرافات و زشتی ها بیشتر رواج یافته و در بعضی دیگر، کمتر.
پس اگر بزرگی که در آن فرهنگ زیسته و سخنی را بر زبان آورده که امروز پسندیده نیست؛ دلیل بر زشتی خواهی او نیست؛ بلکه او نیز مانند همگان گاه(خیلی کمتر از دیگران) از آن عادات پیروی کرده؛ نا خود آگاه پیروی کرده. و این پیروی بر اثر عادت صورت گرفته؛ یعنی عمدی در کار نبوده. همین.
* اصل واژه ی تالشی سهره(غلط مصطلح) سیرَه است. سیرَه = آن که رَه سوختن در پیش دارد. در تالشی ماسالی نیز سهره کلگاپیس نام دارد. یعنی کچل آتشگاه. پیس = کچل. کلگا = آتشگاه. کل Kl(اول ساکن – تالشی) = آتش، آتش انبوه. مانند کل در نام شهر کلیبَر و کلجا(دو شهر در آذربایجان ایران)، به ترتیب به معنی نزدیک آتشگاه و جای آتشگاه.
چنانکه می بینید، آن عادت زشت وحشتناک، آنقدر عادی شده بود که حتی شامل نام آن پرنده ی بینهایت زیبا و خوشخوان شده و تا زمان ما آمده. گرچه باورش دشوار است؛ لیک آن تلخ، آن وحشتناک حقیقت دارد.
* اَلَه و اَلغ(به سکون لام) دو نام ایرانی عقاب است که دیگر در فرهنگ میهنی منسوخ شده، و فقط در متون کهن آورده شده. البته در زبان تالشی که زبانی دست نخورده و مادر است، هنوز واژه ی عربی عقاب را بکار نمی برند؛ در تالشی عقاب، اَلغ است.
«سِهرَه – اسم، سیرَه: پرنده ای است کوچک و خوش آواز …»(عمید ص 767)
سیستِن(بُندار) = سوختن. سیرَه = او که رَهِ سوختن در پیش دارد. سیبیر(سیبری) = آتش آنجا ریخته = پر از آتشفشان. سیمرغ = مرغی که می سوزد = عَنقا = ققنوس. سیرنگ(نام دیگر سیمرغ) = آتشین رنگ. سیستان = سیستَه استان = استان سوخته.
وقت به خیر و خوشی بر عزیزان جناب لیثی و نگرنده چه کلمات و اشعار زیبایی گفته شد. فقط دوست داشتم بگویم که زمان در هر ثانیه عبور میکند اما آیا ما در آن لحظاتی که گذشته یا میگذرد به عین گفته ها را دیده یا شنیده ایم یا میبینیم. به نظر من معانی کلمات در هر موقعیتی تغییر پزیر شده اند و ما را به گمراهی کشانده است. در حقیقت ما داریم از چالشها عبور میکنیم و در تداوم یک سری سخنان به جلو میرویم. برای همین است که در هر زمانی تغییرات باعث تفاوت معانی شده است. حتی یک کلمه میتواند چند معنی داشته باشد. اما در شرایطی یک معنی را به معنی دیگر ترجیح میدهیم. در هرصورت به نظر میاید که باید از هر سخن و مطلب و بزرگی یادگیری نمود تا به مراحل جدیدی عبور نمود. امیدوارم دو عزیز با صبوری از معانی نیاکانی و درگذشتگان به زیبایی و خوبی عبور نمایند و ما را به افکاری دلنشین تر و همراه تر به سمت لحظات بهتر با معانی خوبتر چون برابری زن و مرد در آینده کلمات را معنی کنند. متاسفانه وقتی برابری ها را قبول نداشته باشیم شاید کلمات نیز معانی خود را تغییر دهند. به نظر من هر گفته ای از دوستان بسیار درست و بسیار پرمعنی میباشد. در کل بگویم زمانی یک کلمه بیش از کلمه ی دیگر باب میشود و یا فراموش میشود. علت فقط جبر زمانه است و بس. امید است که هر دو عزیز شاد و تندرست باشید و با زمان به خوبی همراه باشید. و ما هم از شما عزیزان یادگیری نماییم. سپاس از شما.🙏🍀
نکته
ز تاریخ گذر کرده
گُلابی غنچه می چیدم*
صدای شور می آمد
نوایش نیک بشنیدم
بدیدم مرگ آنجا نیست
به رویش خوش خندیم
«گذشتن» را پسندیدم
درونش زندگی دیدم
…
شاید برای بعضی از دوستان این پرسش پیش آید که چرا پیشینیان و گذشتگان را بکار می برم و نه درگذشتگان را؟
هم گذشتگان و هم درگذشتگان به معنی مردگان نیز هست. ولی چون امروزه ما «درگذشتن» را بیشتر برای مردن افراد بکار می بریم، به همین خاطر من از بکار گیری آن برای پیشینیان ما سر باز زده ام. تا گذشتگان به معنی گذرندگان از دیروز زندگی و تاریخ را منظور نظر بسازم، بی آنکه به مردن آن ها اشاره ای کرده باشم. وگرنه هر دو بیان درست است.
* بسیاری از نام ها اصل است، مثل گُول Gul(پهلوی) = ول = گُل(شکل جدید و کمی دِگر شده) = باز شده، پخش شده، پهن شده، پراکنده شده. اشاره است به برگ های گُول، ول(اول ساکن) که از غنچیدن، به ولیدن، ولا شدن، پهن شدن، گولیدن، کوزه گشتن، پراکنده شدن، دهان باز کردن، روی آورده اند.
گُولَه = نوعی کوزه ی دهان باز، که در قدیم برای نگهداری زرد روغن و دُشاب خرمالو و … بکار می رفت. این توضیح را نیز نوشتم تا با کوزه ی آب که دهانه ای کوچک دارد، یکی گرفته نشود.
ولی بخشی از اسامی تشبیهی ست؛ یعنی از روی شباهت به چیز دیگری ساخته شده. نام درخت و میوه ی گلابی از این دست است – میوه ای که بوی خوشش گلاب را به یاد می آورد؛ گویی گلاب با خود دارد.
به یک نکته نیز لازم است پرداخته شود که از قلم افتاده. “نگرنده” منگفت یا کامنت، یا دید و نظر مرا “دیدگاه” خوانده. البته ایشان می تواند نظر خود را دیدگاه(غلط، کاملن غلط) بنامد. ولی منگفت، نظر، دید یا کامنت این خدمتگزار کوچک فرهنگی “دیدگاه” نیست. زیرا دیدگاه یعنی جای دید، جای نظر؛ یعنی همین جایی که من دارم درش می نویسم. تو نمی توانی به جای نظر، به مکان نظر، بگویی نظر – «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد»(حافظ شیراز)
آن واژه ی کاملن بیجا قبل از انقلاب به وسیله ی شخص گمنامی ایجاد شد و متأسفانه جا افتاد.
پس چرا ایرانیان بسیاری که آن را بالای نظرگاه های سایت های خود ذکر کرده اند، همچنان بکارش می برند؟ – حرف مرد یکی ست!
از شوخی که بگذریم، این بکارگیری و سماجت در ادامه ی آن، در جهان واژه و سخن چیز عجیبی نیست.
متأسفانه در فرهنگ بشری از این دست جا افتاده ها فراوان داریم. به عنوان مثال، قبل از انقلاب انسانی ژرف اندیش و آگاه آمد مرادف واژه ی فرانسوی «پروسه»، «روندِ» زیبا و بسیار بسیار بجا را ایجاد کرد. بعد از انقلاب بعضی ها آمدند واژه ی بیجای “فرایند” را ساختند، و با امکاناتی که داشتند، آن ناجور و ناحق را در جامعه جا انداختند. تا اینکه این خدمتگزار کوچک فرهنگی بیش از ده سال قلمی جنگید تا از حق آن عزیز(آفریننده ی روند زیبا) دفاع کرد و دوباره آن زیبا در جامعه ی ایرانیان داخل و خارج از جمله در صدا و سیما و روزنامه های چاپ تهران جای خود را یافت. البته هنوز دو گروه آن ناحق(فرایند) را همچنان تکرار می کنند. گروهی نا آگاه، بیشتر در داخل میهن؛ و گروهی دستوربگیر، بیشتر در خارج از کشور – این بحثی دیگر است، بمانَد.
این شیوه ها متأسفانه رسم همه ی روزگار ها بوده. با این تفاوت که در زمانه ی ما سازمان یافته تر از همیشه عمل می کنند. ولی همانطور که نوشتم، همیشه کمابیش شیوه ی ناحق نیز بکار گرفته می شد و می شود؛ بخصوص وقتی که:
چو ابراهیم بر آید همچو دستان، همه گردند نَعرَه بُوت پرستان.
بُت = بُوت(پهلوی)
آیا شما فکر می کنید، بُت پرستان که تکه ای سنگ و چوب خشک یا مجسمه ای را می پرستیدند، همه آدم های کودنی بودند؟
خیر. خیلی از آن ها از اندیشمندان دوران خود بودند؛ پزشک و مهندس و معلم و دهقان بودند. ولی بر مبنای “فرهنگ” آن دوران بت پرستی را پذیرفته بودند؛ صادقانه به آن باور یافته بودند.
چرا راهِ دور برویم – ندانی مگر «سد» بُوَد همچو روز؟! ولی تو نویسی ورا “صد” هنوز!
تا همین دو ده سال پیش از دانش آموز تا پروفسور زبان و ادبیات، طهران، طالش، طارم، طالقان، صیراف، طاسکو، صد، بَلوط، طوفان، شصت، یعنی غلط می نوشتند. هنوز بعضی از آن واژگان بسیار بسیار اصیل ایرانی را از دانش آموز تا پروفسور زبان و ادبیات غلط می نویسند و روی آن سد درسد غلط نویسی با تمام قوا پافشاری می کنند!
چرا؟
زیرا آن اَشکال غلط، کاملن غلط را بجای درست، کاملن درست، پذیرفته اند و حالا عاشقانه از آن ها دفاع می کنند!
عجیب است، نه؟ ولی آن تلخ حقیقت دارد!
چو عادت نمایی به تیره به خار، ترا روز گردد چو شب های تار
چو تاری فرا گیردت هر زمان، کجا روشنی یابی اندر نهان؟
…
آقای لیثی حبیبی از حرف من نرنجید: ذله شدیم از دست فارسینویسی و واژهبافیهای شما. از یکطرف میفرمایید: «کار من انشانویسی نیست»، از طرف دیگر گُر و گُر کامنت و دیدگاه و نظرگاه و هرچه شما بگویید، مینویسید! شعر هم، بزنم به تخته، پشت سر هم صادر میکنید. عجیب است که فرصت انشانویسی ندارید اما برای شعربافتن تا بخواهید وقت دارید. اصلاً شما بفرمایید که ما از دست این همه خُردهفرمایشهای شما چه کنیم؟ لالمونی بگیریم و تتهپته کنیم خوب است؟ مثل لالهای با زبان اشاره حرف بزنیم راضی میشوید؟ غلط نکنم ارتشی بودهاید که میخواهید همه را به خط کنید! بهتر نیست بجای این که وقت گرانبهایتان صرف سر زدن به این پُست و آن پُست خبری کنید و دیدگاه بگذارید، کتابی دربارهی واژگان دستورالعملیتان بنویسید و نظرتان را یکجا بگویید و ما را بیشتر از این شرمنده نکنید که: «از ذخیرهگاه درون و ناخودآگاه» فرهنگسازی میکنم!!! ممنون، از این همه جانفشانی و منتگذاری. اما دوست عزیز، آقای لیثی حبیبی، فرهنگ با دستکاری واژگان، درست نمیشود. اندیشه را باید درست کرد. قبول دارید یا همچنان ترجیح میدهید دُنکیشوتوار به جان واژهها بیفتید؟
جناب لیثی حبیبی وقتتان به خیر و خوشی. خیلی دلنشین موضوعات را باز میکنید و خیلی خوشحالم که به زیبایی هر چه تمام تر با دور اندیشی متفکرانه کلمات و لغات را معنی میکنید. خیلی وقتها سوالاتی پیش میاید که واقعا چرا اینهمه خرافات باعث تخریب میشود حتی کلمه و معنی کلمه. از گذشتگان که گفتید تازه بیشتر متوجه شدم که گذرکنندگان یا عبور کنندگان مقصودتان بود. واقعا چه باید کرد که خرافات ریشه هایمان را خشک نکند. و باوجودی که میدانیم به هر چیزی آسیب میزند اما هنوز که هنوزه مدام تداوم دارد.
مجدد سپاس از خوبیهاتون. شاد و سلامت باشید.🙏🍀
یادم آمد در گفته های جناب لیثی حبیبی چیزی بگویم چون شاید بازیگران سینما و تئاتر هم نظاره گر این سخنان باشند هر زمان که با بازیگری گفت و شنود میشود احساس خوب و کار برجسته اش نقش منفی میباشد به نظر من این حس و حال انسان را بدجوری دگرگون میکند هرچند که تجربه ی نقش منفی در گذر زمان تلخی را در فرهنگ خاص را در بازیگری تثبیت نماید و حتی شاید روح انسانها را به کششی منفی بصورت ناخواسته هدایت نماید. هرچند که قصد و غرض صدا و سیما درکل هدایت افراد به درست بودن و درست زندگی کردن باشد و شاید در قرنها و هزاره ها همه چیز عین سایه از چشمانمان عبور نمایند و انگاری اقای لیثی و آقا یا خانم نگرنده ی مشابهی در زمانهایی دور به چنین اشکالی برخورد کنند. فقط خواستم بگویم بازیگران باید کمی نقش مثبت خود را بیشتر کنند تا شاید سایه های ابهام و خرافات در نسلهای بعد کمرنگ و کمرنگ تر شود. خصوصا نویسندگان عزیز با تخیلاتی مثبت برای اهدافی مثبت و روشن به زندگی رنگ دهند. البته به نظرم سرگرمی انسانها با نمایش های دلچسب و رویایی و مثبت روح انسانها را جلا خواهد داد. باورکنید وقتی بیماری اقای مرحوم عبدلی را فهمیدم بسیار متاًثر شدم چون مدام درنقشهای منفی با خود سددرسد کلنجار رفته است. چون افراد با روح حساس خود در نقشی منفی دگرگون میشوند. البته این صحبت فقط اشاره ای به معنی کلمه بود که باید اونی بود که در گذر زمان نشان داده میشود. نه چیزی که بوجودش آورده بوده اند. فقط در گذر زمان یعنی گذشته و گذشتن یعنی حال اکنون ، میتوان نظاره گر بود و بعدها در حال بعدی یا بهتر بگویم آینده و آیندگان. و الی آخر. تصویر سختی است اما باید به این تصاویر فکر کرد. امیدوارم توانسته باشم درست بیان نمایم. شاد و سرافراز باشید.🙏🍀
ما را ز تقصیر آمده:
اندیشه چون شیر آمده
از بهر آن اندیشه مان
جمعی دلگیر آمده
…
سلام دوستان
من محقق جهان زبان و واژه ام. بسیارگاه نکاتی که در بررسی از قلم افتاده، را به ناچار توضیح می دهم. یعنی اگر آن توضیحات نباشد، متن بخصوص برای مردم شریف عادی ناقص جلوه می کند.
به عنوان مثال در شکافتن، ریشه یابی و معنی کردن گُول(پهلوی) = ول(تالشی)، از واژه ی «ولا»(اول ساکن) = پهن، سود جستم. فارسی زبان با این شکل از آن واژه نا آشنا است. آشنا هم باشد، بُن واژه را نمی شناسد. دانشمندان تات و تالش نیز که با آن آشنایند، بُن آن را نمی شناسند؛ زیرا در غبار تاریخ گم گشته. پس به ناچار و برای اینکه متن ناقص به نظر نیاید، شکل فارسی آن که همینک رایج است را نیز می نویسم تا خوانندگان تصور دقیق تری از آن داشته باشند.
این واژه همینک در جامعه ی فارسی زبان ایران زمین به شکل «وِلُو» رواج دارد. ولی شکل واژه نامه ای و دقیق آن «وَلَو» است. از این دست تغییرات در جهان واژه ها امری ست عادی، از آن می گذریم.
ولا = ول لا = برگ گل، برگ باز شده، پهن شده. و «لا» = گلیم، فرشی که پهن می کنند؛ یا بر شانه می اندازند. مثل کولا(گلیم کوهستان)، یا کول لا = فرش نمدین چوپانان که بر کُول، شانه اندازند.
گُول = ول(اول ساکن) = پهن شده، باز شده، پخش شده، وَلَو شده، وِلُو شده(شکل عامیانه ی امروزی آن)
پس هر چیز که از بستگی، و غنچیدن در آید و گسترده شود، گُول(گُل، شکل تغییر یافته ی گول) یا ول است.
رود عظیم ولگا Vlga(تالشی، به سکون واو) که حالا وُلگا، تلفظ می شود، نیز در این واژه ی ایرانی بُن دارد؛ زیرا دارای دلتایی عظیم و پر از ول های رنگارنگ است.
اگر وارد جهان بعضی واژه ها در هنگام نوشتن می شوم، به ناچار این توضیحات تکمیلی را با خود دارد.
بگذار دوستانی که این نوشته ها آن ها را اذیت می کند، نخوانند. در جهان آنقدر نوشته ی مفید هست که به بتوان به سوی آن ها شتافت و از آن لذت برد. ولی من چاره ای جز توضیح دادن ندارم. به عنوان مثال، اگر همین توضیح را نمی نوشتم، فارسی زبانان و بسیاری دیگر از ایرانیان و جهانیان فارسی دادن، نمی دانستند که گول = ول، با ولو شدن(پهن شدن، باز شدن) و نام رود عظیم ولگا بُن مشترک دارد.
این راز های کهن تاریخ فرهنگی بشر را گشودن، روشنایی را در تونل تاریک تاریخ نمودن است. وگرنه با خار و تاری بجایی نرسی.
من هیچ واژه ای را بیهوده بکار نمی برم؛ چه رسد به جمله، بیت یا ابیاتی.
چو عادت نمایی به تیره به خار، ترا روز گردد چو شب های تار
چو تاری فرا گیردت هر زمان، کجا روشنی یابی اندر نهان؟
از خود گفتن زشت است؛ بسیار زشت می باشد. ولی اگر برای روشنگری باشد، بیشک از زشتی آن کاسته می شود.
این کار که این خدمتگزار کوچک فرهنگی می کند، در جهان نمونه ی دومی ندارد. به همین خاطر چنانکه در وبگاه من دیده اید، هر بار از واژه نامه ی فارسی به فارسی سد(100) واژه برگرفته، ریشه یابی کرده معنی می کنم، که در کل جهان خاص این قلم است. یعنی حتی یکی از آن سد(100) واژه را بزرگترین دانشمندان فرهنگی توان شکافتن، ریشه یابی کردن و معنی نمودن، ندارند. تکرار می کنم: هیچ کسی را آن توان نیست که حتی یکی از آن سد(100) واژه را بشکافد، ریشه یابی کند و معنی نماید.
برای اینکه هوایی حرف نزده باشم؛ اینبار که سد و یازده واژه ی شکافته شده را منتشر کردم، ده واژه نیز خام منتشر می کنم. و پیشاپیش می گویم که هیچ دانشمند عزیزی را توان آن نیست که یکی از آن ها بشکافد، ریشه یافته معنی کند.
از خود خواهی که مایه ی خودشیفتگی و بیماری آدمیان می شود، بیزارم. زیرا از نظر علمی آن دو دشمن بشر را نیک می شناسم و بر مبنای شناخت از آن زشتان دوری می کنم.
وقتی می گویم هیچ کسی را آن توان نیست؛ با آگاهی و دانش سخن می گویم. یعنی می دانم که کسی، هیچ کسی از جمله دانشمندان تات و تالش را آن توان نیست. کوتاه: ما عمر روی این آگاهی و دانش گذاشته ایم. و حیف است که آن دانش کهن ایرانی زیر غبار تاریخ بمانَد.
پس می بینید که این کار در جهان زبان، فرهنگ و ادبیات میهن کاری ست یگانه و بسیار بسیار لازم.
با این حال از همه ی کسانی که از این متون رازگشا، متونی که معانی واژه ها را از هَزارَه های دور تاریخ به قرن بیست و یک می آورند و به روشنی روز مانند فرمول علم ریاضیات به اثبات می رسانند، دلگیر می شوند، پوزش می خواهم. این تنها کاری ست که من برای دلگیران از این دانش شگرف ایرانی می توانم بنمایم. لطف کرده پوزش مرا بپذیرید.
برای من این یورش ها عادی ست؛ یعنی به مرور عادی گشته. زیرا در جهانی که لیثی حبیبی – م. تلنگر حالا شاید دهمین سال است که با یک کاپیشن بهاری چهار فصل را می گذراند، و ش. ع. ها جایزه ی نوبل می گیرند؛ بیشک این یورش ها نیز عادی می شود.
«ادب خوار گشت و هنر شد وَبال
ببستند اندیشه را پَر و بال»(فردوسی بزرگ)
در ضمن شعر با من زاده شده. من به شعر پناه نمی برم؛ بلکه این شعر وجود است که به من رجوع می کند و می گوید: «از زبان من سخن بگو که آسان تر است، بدان ای پسر، کین زبان برتر است»
ولی من از آن می ترسم؛ زیرا شده مرا به بردگی خود در آورده. صبح نشسته ام به سرودن؛ سر بلند کرده ام و دیده ام هوا تاریک شده است. می خواستم دوسد(200) بیت بنویسم، سر بلند کردم دیدم دارد به چهارسد(400) می رسد. می بینید که من نیز اسیر آنم؛ البته شاعران آن اسارت را با کمال میل می پذیرند؛ و من نیز چنانم.
برای خواندن آن منظومه ی چندسد بیتی به ناچار خلاصه شده، لطفن این سرتیتر را به جستجوگر بدهید:
آفتاب عالَم دریا وَشان، آفتابی ست از زمین تا کهکشان*
بسیارگاه پیش آمده هنگام نوشتن منگفتی(نظری، کامنتی)، زبان شعر رخ نموده و شعری کوتا یا بلند، و گاه منظومه ای کوتاه یا بلند زاده شده. منظومه ی بلند «بغرو» که شاید سر به چند هَزار بیت بزند، از آن جمله کامنت های من است.
روزی در پای تلفن با دانشمند و اندیشمند بزرگ و پزشک متخصص، جمشید موذن زاده کلوری گَپ می زدم؛ شعری که تقدیم به او بود را برایش خواندم. شعریست کوتاه ولی هَزار دفتر تاریخ را با خود دارد. آن مرد دانشمند، بزرگ و صبور، چنان منقلب شد که در واژه و سخن مگنجد. خوب است این را نیز بنویسم که دکتر جمشید موذن زاده کلوری هَزاران* انسان را بی آنکه ریالی ازشان بستاند، درمان کرد.
* همین واژه ی هَزار را عمدن به فتح ه می نویسم تا فارسی زبان و فارسی دان با اصل واژه آشنا گردد، زیرا با هِزار، هَزار سال دیگر نمی توان آن را ریشه یابی و معنی کرد. خوشبختانه در واژه نامه های فارسی به فارسی، درست یعنی «هَزار» نوشته می شود.
آری، چرا دروغ، گاه آن شعر(توطئه ی سکوت) را برای مظلومیت وجود خود زمزمه می کنم. و هر چه بیشتر در می یابم که چرا جمشید ایران زمین آنگونه منقلب شد.
چو جمشید ما همچو خورشید رفت، سیاهی فراز آمد و دید رفت
…
(از مثنوی «خورنامه» برای دکتر جمشید موذن زاده کلوری)
این شعر تقدیم است به پزشک انساندوست جاودان یاد دکتر جمشید موذن زاده کلوری. سال ها پیش پای تلفن برایش خواندم و مرد حالی چنان یافت که مپرس. به قول جاودان یاد عمران صلاحی: «حالا حکایت ماست»
توطئه ی سکوت
تا سبوی پاکی بشکند
با دستان انجماد
مردان خطه ی “خوشبختی”
از دکانهای خموشی
ضمانت آینده را می خرند
و در یورش باد
ایستاده مردی
که صدایش را
پای دیوار می برند
با سکوت!
یکبار دیگر از دوست و دشمن، از همه ی کسانی که نوشته ها و اشعار من آن ها را اذیت می کند، پوزش می خواهم. بهترین راه برای اذیت نشدن، نخواندن این آثار آتشدار است که از درون دل می جوشند؛ خودشان می جوشند، دست من نیست. ببخشید.
بیش از این از نوشتن معذورم. امروز از کار های دیگر زدم و اینجا نوشتم. ساعت به وقت اروپای مرکزی 20 و 22 دقیقه است؛ باید به دیگر امور برسم.
* در ضمن کهکشان، ربطی، هیچ ربطی به «کاه» ندارد. کَه = خانه. کهکشان یا کَهکَشُون = خانه های روشنی که در پی هم کشیده شده اند.
کوتاه: حیف است این دانش شگرف و کهن ایرانی زیر غبار تاریخ بمانَد.
بیایید بیش از این ها با هم مهربان باشیم.
«شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید، وَرنه قاضی در قضا نامهربانی می کند»(از غزلی از استاد شهریار که از شاهکار های زبان فارسی است)
«پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند …»
روز خوش.امروز به این فکر میکردم که چرا کلمه ی دیدگاه را تغییر نمیدهیم وقتی که متوجه صحبتهای جناب لیثی حبیبی شدم دیدم این مکان جا و مکان نظردهی نیست اما میتواند نکاتی مثبت از سخن و مقاله باشد. چون ما در این قسمت میخواهیم نکات منفی را به نکات مثبت هدایت نماییم. جناب لیثی حبیبی کلمات را به قشنگی معنی و ریشه یابی میکنند.پس نکته ی مثبتی را ارائه میدهند اما چرا ذهن بعضیها به کندی پیش میرود. لطفا مسئول سایت متوجه باشند که گفته ها هرچند سخت و باور پذیری دشوار باشد اما یکجا باید کلمه را درست استفاده نمود. مثل دیدگاه که گفته شد. اوایل متوجه معنی دیدگاه نمیشدم. مکان دید. مکان نظر. معنی عجیبی است اما واقعا جایگزین معنی دیدگاه چیست. جناب لیثی شما نظرتان در مورد کلمه ی جدید دیدگاه چه میباشد؟ درضمن جناب نگرنده نمیدانم وقتی علاقمند به سخنی نیست چرا به این بخش از سایت توجه میکند چرا به سایت دیگر و چیز دیگر توجه ندارد. فقط دوست دارد به هر طریقی دیگری را بکوباند حتی جرات ندارد اسم خود را افشاء کند. پس اول تفکر خود را درست کنید بعد دیگران را بکوبید. چون سخنهای شما بوی چندگانگی میدهد. یا اصلا دیدگاه را نبینید یا سایت دیگر را نظاره گر باشید. سپاس از شما. شاد و تندرست باشید و بقول خودتان درست فکر کنید.سپاس.🙏🍀