در سنجش میان سخن سعدی چکامه سرای نامدار ایرانی با شاهنامه ی فردوسی باید گفت، پیدایی سعدی رخدادی زاییدهی فرهنگ و اندیشهی ایرانی است. سعدی سخنوری است كه از آغاز با فرهنگ ایرانی آشنایی داشته است. آموزگار او در این راه، بیگمان، فردوسی است. از این رو با چنان پاسداشتی از فردوسی یاد میكند و نام او را بر زبان میآورد كه گویی برای سعدی نام فردوسی سپند است. سعدی هنگامی كه نام فردوسی را میآورد، در كنارش صفت پاكزاد را هم میگذارد. این «پاكزادی» تنها واژهای ستایشآمیز برای نشان دادن تبار خانوادگی فردوسی نیست. بلكه سعدی این پاكزادی را در «ایرانزادی» و سربلندی ایرانی بودن میشناسد. این شیفتگی به فردوسی نشاندهندهی دلبستگی فراوان سعدی به آن شاعر بزرگ زبان فارسی است. از سویی دیگر، سعدی با یادكرد از شاهنامه، میكوشد تا تاریخ درخشان باستانی ایران را با اخلاق و دانش روزگار خود درآمیزد. این سادگی و زیبایی زبان سعدی وامگرفته از فردوسی و شاهنامه است.سعدی آن اندازه به شعر حماسی نزدیك میشود که شما تردید میكنید كه آیا آن شعرها از سعدی است یا از فردوسی! درست است كه سعدی این پرورش زبانی و روح ناخودآگاهی را از فرهنگ ایرانی گرفت است، اما فردوسی است كه بخش بزرگی از ذهن و اندیشهی او را میسازد و شكل میدهد. از همین رو است كه پهلوانان اساطیری شاهنامه در همهی آثار سعدی خود را نشان میدهند هرچند گاهی در سایهی اندیشههای دیگر او قرار میگیرند. به هر روی، فردوسی برای سعدی چنان ساختار ذهنی میسازد كه شاهنامه كتاب مهم ذهن و اندیشهی سعدی میشود.
سعدی حتا به پهلوانهایی كه در حكایتهایش نشان میدهد و بازگو میكند، رنگ و رویی حماسی میدهد. از این راه میتوان دریافت كه او اساطیر ایرانی را خوب میشناخته است. پس بایسته است كه به این سویه (:جنبه) از هنر ناشناختهی سعدی توجه بیشتری بشود.
سعدی انسان روزگار پریشانی و شكست و نا امیدی است. انسان زمانهای است كه همه چیز آن دچار آشفتگی فرهنگی است. اما فردوسی انسان روزگار امید است، روزگاری كه تمدن ایرانی از نو استقلالش را به دست آورده است و پس از سه چهار سده، به هویت دیرینهی خود رنگ و بویی تازه داده است. در دورهی سامانی كه فردوسی آغازین سالهای زندگیاش را میگذراند، آزاداندیشی، غرور ملی و استقلال ایرانی پهنای خراسان بزرگ را در برمیگیرد. فردوسی با این غرور ملی، بزرگ و پرورده میشود، او برای ایرانی كتابی میخواهد كه بازتاب اندیشههای ملیاش باشد و شناسنامهای میخواهد كه دارای ارزشهای اخلاقی و انسانی باشد. فردوسی از قهرمانانی سخن میگوید كه برای ایران مبارزه كردند و نگاهبان ایران بودند. اما بینش سعدی، بینش ناخودآگاهی است. از این رو، شیوهی او با فردوسی متفاوت است.
از دید سعدی شاهنامه ، كتاب گذشتگان و آیینهی پندآموزی آیندگان است. سعدی شاهنامه را دستور و راهنمای زندگی و بازتاب نیك و بد روزگاران میداند.
سعدی هنگامی كه میخواهد دیرینگی جهان را یادآور شود، برای نشان دادن درستی سخن خود، شخصیتهای شاهنامه را نمونه میآورد. همین مساله میزان تاثیرپذیری سعدی از شاهنامه را روشن میسازد. او شكوه و بزرگی سرزمین مادری خود را از راه شاهنامه میشناسد و سنجه و ترازویش برای شناخت گذشتهی باستانی ایران، كتاب فردوسی است.
خواندن شاهنامه برای سعدی، از بین نبردن و تباه نكردن روزها و پندگرفتن از گذر زمانه است. روان و جهان مینویی شاهنامه در كالبد سعدی جان میگیرد و او با زبان استوار و زیبای خود آن را بازسازی میكند. از همین رو در حكایتهایش فضای شاهنامه را به زیبایی بازسازی میكند و نشان میدهد كه تا كجا وامدار فردوسی است. این میزان از تاثیرپذیری، هیچ شوندی (:دلیلی) جز این ندارد كه بپذیریم، او روان و منش فردوسی را در سراسر وجودش حس میكند.
در زبان ما بسیاری از سخنان سعدی به صورت زبانزد (:ضربالمثل) درآمدهاند. شگفت است كه بسیاری از این زبانزدها، اشارههای آشكاری به پهلوانان و شخصیتهای شاهنامه دارند. این جاست كه حكمت جاری و زندهی سعدی با حكمت باستانی شاهنامه درآمیخته میشود. بسیاری از این پادشاهانی كه سعدی زندگی و رفتار آنان را به دیدهی پند مینگرد، همان شخصیتهای آشنای شاهنامهاند همانند انوشیروان، فریدون و دیگران.
وزن شاهنامه در حکایت های سعدی اثرگذار است ولیکن روح عرفانی سعدی گاهی بر زبان و آهنگ (:لحن) او اثر میگذارد اما ابزار سخن و اصطلاحاتی كه بهكار میبرد، همان است كه در شاهنامه مییابیم. هر چند این ابزارها در خدمت اندیشههای عرفانی سعدی و بنیانهای فكری دیگر او قرار میگیرند، چون روزگار سعدی، روزگار گردن نهادن و شكست بود. پیداست كه او نمیتوانست از تاثیر چنان زمانهای بركنار بماند. پس شگفت نیست اگر سخن حماسی سعدی، گاه یكباره از بلندی فرو میافتد و روح تسلیم به خود میگیرد. اما نتیجهگیریهایی كه در پایان بیتها میكند، دگرگونی با فضای شاهنامه و روح حاكم بر آن ندارد. این نمودهای طبیعی سخن، در نزد سعدی، به آنجا میرسد كه حتی غزلیات و قصاید او هم تحت تاثیر سخن فردوسی و فضای شاهنامه قرار میگیرد.
بسیاری گفتهاند كه باب پنجم بوستان سعدی، پیروی (:تقلید) از داستانهای شاهنامه و زبان حماسی فردوسی است و گویا سعدی خواسته است در این بخش به رو در رویی و دشمنی با فردوسی برخیزد. به راستی هم سخن سعدی در این بخش از «بوستان» به یكباره از بلندی فرو میافتد، چرا كه تربیت سعدی فراخور حماسهگویی نیست.
نكتهی دیگری كه باید به آن اشاره كرد آن است كه سعدی در نثر هم حماسهوار سخن میگوید. آنگونه كه احساس میكنیم، او نه تنها میتواند سخن فردوسی را در چكامهی غنایی خود بازسازی كند، بلكه در نثر هم توانایی انجام چنین كاری را دارد. همان تصویرهایی كه فردوسی در شاهنامه با التهاب و هیجان میآفریند، سعدی در نثر گلستان پدید میآورد. بدینگونه، میتوانیم به این نتیجه برسیم كه سعدی بزرگوار، شاگرد فردوسی است اما این شاگردی و اثرپذیری در زبان و دریافتهای ناخودآگاه فرهنگی او از منش الگوساز فردوسی است. سعدی بر رخش سخن فردوسی سوار میشود اما در میدانهای روزگار خود میتازد و مرد زمانهی خود است. سخن فردوسی و اندیشهی او، چنان تاثیری در ناخودآگاه سعدی گذاشته است كه او در لحظههای رهایی كه زلال سرزمین خود را به یاد میآورد، بیگمان از داستانهای شاهنامه اثر و الگو میپذیرد.
پنجمین نشست درس گفتارهایی درباره ی سعدی با عنوان «نگاهی دیگر به سخنوری سعدی»، دکتر منصور رستگار فسایی درشهر کتاب مرکزی