در آغاز بهار و با فرارسیدن نوروز، زیارتگاه پیر سبز چک چکو، این میراث باستانی و معنوی در دل کویر یزد، میزبان گروه پرشماری از گردشگران و زرتشتیان از سراسر جهان است.
این جای سپند که به چکیدن قطرههای آب از دیوارههای کوهیاش پرآوازه شده است، نه تنها یک زیارتگاه دینی، بلکه یک جاذبه گردشگری نیز شناخته میشود. زیارتگاه چک چکو، که با نامهای «پیر سبز» و «چک چک» نیز خوانده میشود، در نزدیکی اردکان یزد جای دارد و با مهرازی (معماری) ویژه و موقعیت جغرافیایی بیهمتایش، هر ساله در روزهای نوروزی، پذیرای گردشگرانی است که به دنبال تجربهای تازه و آشنایی با فرهنگ و آیینهای زرتشتیان هستند. رمز و رازهای چک چک و قرارگیری آن در دل کوه و در میان بیابان، همگی گیرایی به آن داده که گردشگران زیادی هر سال بازدید از این جای سپند را در برنامه خود میگنجانند. جایی که هر انسانی با راز و نیاز با پروردگار به اوج آرامش میرسد.
زیارتگاه پیرسبز یکی از باارزشترین زیارتگاههای زرتشتیان در جهان است. زرتشتیان در استان یزد زیارتگاههای بسیاری دارند اما چک چک از آوازهی بیشتری برخوردار است. پیروان زرتشتی در روزهای ۲۴ تا ۲۸ خوردادماه از گوشهوکنار کشور و خارج از ایران برای انجام آیینهای دینی، خود را به این جای سپند میرسانند و به نیایش همگانی، خواندن اوستا و نیایش اهورامزدا، دادودهش، روشنکردن شمع و عود، آتش و گذاشتن بوی خوش، سدرهپوشی، خواندن سرودهای شاد، پختن آش و خوراکیهای سنتی، گهنبارخوانی میپردازند. این گردهمایی آیینی باشکوه، نمادی از همازوری و همبستگی زرتشتیان به شمار میرود.
«پیر سبز» با اینكه تا امروز در سیاههی (:فهرست) سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (:یونسكو) به ثبت نرسیده ولی همواره پذیرای گروههای پرشماری از گردشگران و مسافران دیار كویری یزد بهویژه گردشگران خارجی است. گردشگری نوروزی در پیر سبز چک چکو، تجربهای مینوی در دل طبیعت و دریافتن ریشههای ژرف فرهنگی ایران خواهد بود.
انجمن زرتشتیان شریفآباد اردکان یزد خویشکاری سرپرستی (:متولی) و نگهداری از این جایگاه سپند را به دوش دارد.
فرتور از شهرام نمیرانیان است.
6744
یک پاسخ
شاهکاری کم نظیر از فریدون مشیری )
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من ترا بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است
تو با خون و عرق ،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیاد کن در افتادی
تو را کوچیدن از این خاک ، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشک سالی های پی درپی
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از ان سوی گندم زار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود و
اینک حسرت و افسوس ،بر آن
سایه افکنده ست خواهی رفت
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من ازاینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک ،با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجاروزی آخر از ستیغ کوه،چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت