چند روز پیش برای کاری یک خانم همکیش قرار بود بیاید دنبالم و برویم دکتر. آمد و من با خانمم رفتیم دکتر در برگشت از خاطرات جوانیش گفت، زمانی که جوان بود یک گروهی هم سنوسالهای خودش بودن که برنامهریزی میکردیم که همگی هر سال زمان پیر سبز با هم این مسیر طولانی را برویم و برگردیم. آره آن زمان که پاکستان و بنگلادش جزو قاره هند بود را میگفت. آن زمان چند روز مانده به زیارت پیر سبز (ایران) همگی با هم مختصر اثاث و وسایل خواب برمیداشتیم و میرفتیم راهآهن و بلیت قطار برای کویته (یکی از شهرهای پاکستان) میخریدیم و در ایستگاه منتظر میماندیم که قطار کویته بیاید وقتی که میآمد همگی سوار میشدیم و قطار حرکت میکرد. اول حرکت همگی ساکت بودیم ولی کمکم شوروشوق در ما بیدار میشد تا شب که زمان خواب بود هر کدام جایی برای خواب جور میکردیم تا بامداد روز بعد که نزدیکیهای ظهر قطار به کویته میرسید به تندی از قطار پیاده و بلیت قطار دیگر که به زاهدان میرفت را تهیه میکردیم و در همان ایستگاه میماندیم تا قطار زاهدان میآمد و همگی سوار و قطار هم پس از مسافرگیری حرکت میکرد مدت زمان زیادی در راه بودیم تا قطار به زاهدان میرسید از قطار پیاده و مختصر وسایل خواب و کولهپشتی که مقداری خوراکی در آن بود را برداشته و رفتیم بیرون ایستگاه اتفاقا مینیبوس ایستاده بود سوار شدیم و آدرس پذیرشگاه زاهدان را دادیم و راننده هم ما را دم در پذیرشگاه پیاده کرد. پذیرشگاه بسته بود در زدیم پس از مدتی مسول پذیرشگاه در را به روی ما باز کرد و همگی وارد شدیم و پذیرشگاه وسایل خواب داشته هر کدام تختی را گیر آوردیم و خوابیدیم پس از کمی استراحت حالا باید به گاراژ اتوبوسها که یزد میرفتند میرفتیم و هرکدام بلیتی برای یزد خریدیم و اتوبوس که آمد همگی سوار شدیم و اتوبوس به سمت یزد حرکت کرد آمد امد و از سه راهی انارک کرمان عبور کرد و از مهریز یزد هم عبور کرد تا رسید به فلکه مارکار وارد گاراژ اتوبوسها شد و توقف کرد و همگی پیاده شده و مختصر اثاث و کوله را هم برداشتیم و چون تا پذیرشگاه روانشاد مارکار راهی نبود همگی پیاده راهی مدرسه و پذیرشگاه شدیم وارد شدیم و چون تعطیلی مدرسه بود تنها مدیر و چند مسوول در مدرسه حضور داشتند با خوشرویی از ما استقبال کردند و خوابگاه را به ما دادند. خوابگاه خوبی بود و حدود ۷۰ تا ۸۰ تختخواب با امکانات داشت ما هم که تعدادمان کمتر بود هر کدام تختی را برای استراحت برداشتیم حالا زمان تهیه نهار و شام و صبحانه هست چند نفری از پسران همراه اعلام آمادگی کردند و رفتند و چیزهایی خریده بودند نهاری خوردیم و خوابیدیم تا پسین که شامی جور کردیم و همگی دور هم خوردیم و پس از آن از فرط خستگی خوابیدیم تا بامداد روز دیگر که پس از خوردن کمی ناشتا اتوبوس پیر سبز بیرون مدرسه و پذیرشگاه مارکار ایستاده بود پسرها به تندی رفتند مختصر احتیاج سفر پیر سبز چیزهایی خریدند و آمدند و همگی سوار شدیم و اتوبوس حرکت کرد تا به سهراهی پیر سبز رسید دیگر جاده خاکی بود و سنگلاخ اتوبوس به سختی حرکت میکرد. آمد آمد تا به پیچ پیر سبز رسید در این زمان پیر سبز با خیلههایش نمایان شد. شوروشوقی در هم گروهها پیدا شد هلهله شاد و هابیرو داخل اتوبوس پیچید تا اینکه اتوبوس به پیش از پل توقف کرد آن زمان دیگر پیشتر نمیشد، رفت پس همگی اسباب و اثاثها را برداشتیم و از مسیر کوهستانی راهی بالا شدیم آن زمان هنوز پله که با همت روانشاد ابرمرد همکیش ارباب رستم گیو درست شد خبری نبود. به هر سختی بود خود را به پلههای تندوتیز رساندیم به هر زحمتی بود آن پلهها را گذر کردیم حالا به محوطه باز بیرون پیر رسیدیم کمیاستراحت کردیم و هر کدام در خیلهها دنبال جایی برای استراحت و خواب میگشت پس از آن با شستن دستورو و کشتی نو کردن وارد پیر شدیم چه لذتی داشت پس از این همه خستگی و مشکلات اخرش به زیارتش رسیدیم خیلی احساس خوبی داشتیم گوشهای روی زمین نشستیم و یک دل سیر نماز خواندیم. پس از خواندن نماز آمدیم بیرون هوا گرگومیش بود تپه روبهروی پیر و دیدیم آتشی روبراه هست ما همگی گفتیم برویم آنجا و در شادی آنها سهیم باشیم همگی رفتیم بله درست حدس زده بود عدهای دختر و پسر همکیش با صدای ضبط به شادی مشغول بودن ما هم با آنها قاطی شدیم و تا پاسی از شب به شادی مشغول پس از بر گشتیم به خیلهها برای مختصر شام و خواب چه خواب دلچسبی جنب پیر میچسبد. بامداد روز بعد پس از شستن دست و رو و نو کردن کشتی و دوباره به زیارت پیر رفتیم ایندفعه با دفعه پیش فرق داشت هم زیارت بود و هم خداحافظی پس از آن به خیله برگشتیم و محتضر صبحانه که داشتیم خوردیم و باروبندیل را جمع کردیم و راهی برگشت به پایین گذار پیر شدیم همان مسیر کوهستانی با دقت و حوصله بیشتر به پایین رسیدیم از اتوبوس خبری نبود خورشید داشت از پشت کوهها خود را نشان میداد و داشت هوا کمکم گرم میشد که اتوبوس آمد همکیشان تازه اورده بود پس از پیاده کردن ما همگی سوار شدیم و برگشت به پذیرشگاه مارکار زمانیکه رسیدیم برای نهار باید فکری می کردیم باز زحمت خرید نهار و شام بر دوش آقایان افتاد پس از خوردن نهار حالا وقت استراحت بود پس از استراحت برای گردش و زیارت اتشکده یزد رفتیم دیگر تنگ غروب بود می خواستن درب اتشکده را ببندند ما هم پس از عبادت برگشتیم به پذیرشگاه و شامی خوردیم و خوابیدیم بامداد روز بعد پس از خوردن مختصر صبحانه باقی مانده از پیش راهی گاراژ اتوبوسها شدیم برای زاهدان بلیط گرفتیم و همانجا ماندیم تا اتوبوسبیاید اتوبوس امد و همگی سوار شدیم و طول سفر از شادی کم نگذاشتیم به زاهدان رسیدیم به ایستگاه قطار رفتیم بلیط برای کویته گرفتیم و تا امدن قطار وقت داشتیم برگشتیم به پذیرشگاه زاهدان و کمی استراحت کردیم و همه اساس را برداشتیم و راهی ایستگاه قطار شدیم قطار آمده بود ما هم بتندی سوار قطار شدیم قطار هم سر ساعت خودش حرکت کرد پس از مدت طولانی به ایستگاه کویته رسید باید پیاده می شدیم و برای کراچی دوباره بلیط می خریدیم و قطار دیگه سوار می شدیم در ایستگاه ماندیم تا قطار امدوهمگی سوار و قطار به راه افتاد تا به مقصد رسید پس از رسیدن همگی پیاده و ماچ و بوسه و خداحافظی شروع شد به امید اینکه سال دیگه هم همگی با هم به زیارت پیر بتوانیم برویم.
نقل کننده که صحبتش به اینجا رسید کمی مکث کرد و گوشه چشمش خیس شد فهمیدم که به یاد آن روزها افتاده بود اشکش به خاطر اینکه از دوستان و همکلاسهایش دیگر خبری نیست و همگی از کراچی به کشورهای دیگر رفتند او هم قرار هست اگر خدا خواست کارش درست شد به پیشبچههایش برود. پس از خداحافظی و تشکر ما هم پیاده شدیم و هرکدام به راه خود رفتیم در راه فکر میکردم نیت خیر قدیمیها چه شد بخصوص روانشاد مارکار که انجمن زرتشتیان یزد و تهران که متولی آن بودند و هستند در مورد پذیرشگاه یزد تغییر کاربری دادند و به موزه تبدیلش کردند که حالا هم آن موزه بنام روانشاد مارکار هست ولی در مورد پذیرشگاه زاهدان که چندسال پیشرفتیم به خاطر اینکه استقبالی از آن نمیشود رو به خرابی هست.
پایان
بازگویی یک خاطره، نوشته موبد سهراب هنگامی
سفر از کویته به پیر سبز
- سهراب هنگامی
- 1403-08-20
- 19:00
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها