پیشازاین، خاطرههایی از نخستین سفرم به دیدارگاه (زیارتگاه) پیر سبز آورده بودم (ر.ک. امرداد[1]، 1397/3/25). همینگونه نویسندگان و خاطرهنویسان دیگر نیز شاید به این زیارتها اشاره کرده باشند. اگرچه در اینجا، عمدهی این یادمانها، به نیمهی نخست دههی چهلم خورشیدی (بین سالهای 1342 تا 1344) وابسته است ولی این نوشته به طور کامل، در شرایطی بسیار دیگرگون نوشته شده است. شرایطی که در آن، راه سپردن به سوی پیر حتا با دلی مشتاق، به بند یک بیماری کرونای تازه (کووید 19) گرفتار آمده است و باید دل از رفتن کند و در خانه ماند تا که این نیز بگذرد. نتیجه آن که باید بیشتر به ته خمرهی یادمانها دست دراز کرد تا بلکه نکتهای و مطلبی دیگر یافت.
نمایی از پیر سبز در زمستان ابری و مه آلود (برگرفته از: کارناوال.آی.آر)
چند نکته برجسته است که باید یادآوری شود. یکی اینکه این دیدارگاه یا پیرانگاه (و پیرانگاههای دیگر زرتشتیان) بر خلاف اشتباهی که برخی از خبرگاههای آنلاین میکنند نه آتشکده است و نه جای دفن شدن تنی. تنها یادگاری است از انبوهه (مجموعه) ای از رویدادها یا کارکردهای تاریخی که شاید حتی ریشه در پیش از دوره ساسانیان داشته باشد. به عنوان نمونه اینکه ممکن است ریشه پیدایش این مکان های سپندینه به آیین مهری یا میتراییسم باز گردد و ستایش مکان آب و چشمههایی باشد که در محیط خشک و بیابانی یزد بسیار سپندینه و ارزشمند شمرده می شدهاند. دیگر نقش ارزشمند این مکانها به عنوان جایگاه پناهگیری گریزندگان دیگر اندیش (چه میتراییست و چه زرتشتی) از گزند حاکمان یا سختگیران حاکم بوده است در طول تاریخ. و سه دیگر، امکان دارد این مکان ها پناهگاهی بودهاند برای راهیان کوچ (مهاجرت) از سرزمینهای زیر فشار تازیان یا حاکمان دیگر، به سوی سرزمینهای دیگر در سوی خاور؛ یعنی به واقع نقش پناهگاهی بین راهی داشته اند. دیگر کارکردها یا شوندهای پیدایشی این زیارتگاهها را در نوشتارهای دیگری که بیشتر جنبهی علمی-پژوهشی دارند میتوانید دنبال کنید[2].
هدف این نوشتار بیشتر بیان خاطره و جنبههای احساسی سفرهای گذشته به این مکانهای سپندینه است. بسیاری از این جنبههای احساسی به حال و هوای فکری و ذهنی شخص، سن سفرکننده (دیدارکننده) و شرایط اجتماعی-اقتصادی و فنآوری (تکنولوژیک) زمان رویداد (در این جا سفر به پیر سبز) باز میگردد.
دوم اینکه بهتر است در بارهی ویژگیهایی از برخی شرایط کشور در زمان این خاطرات بازنمایی (توضیح) به میان آید. شاید باور نکنید در آن زمان هنوز بیشتر راههای اصلی کشور شوسه یا شنی بود. یعنی راههایی که زیرسازی شده بود ولی روی آن شن و خاک بود. بنابراین خودتان حدس خواهید زد که راههای فرعی (درجه دو) و بسیار فرعی (درجه سه) مثل جاده پیرسبز میباید چه وضعی داشته باشد. نخستین سالهای دههی چهل خورشیدی، اوضاع ایران در حال گذار بود از دنیای بیشتر روستایی و سنتی به سوی حال و هوایی شهری و مدرن. اگرچه ممکن بود شهرهای بزرگ همانند تهران، اصفهان و شیراز و مشهد و تبریز تا حدودی برخی از چهارچوبها و ظواهر اصلی شهرنشینی را داشته باشند ولی شهرهای کوچکتر مثل یزد هنوز در میانهی راه گذار بودند و در هر استانی تعداد روستاییان و روابط روستایی بر شهریان و روابط شهری برتری داشت. در نتیجه رفت و آمد بین شهرها، نسبت به زمان امروز بسیار محدودتر و درازتر بود. همینطور به نسبت امروز اتوموبیل و وسایل نقلیهی عمومی بین شهری یا از شهر به روستا بسیار کمتر دیده میشد و در برخی مناطق به طور کلی وجود نداشت و رفتوآمد با همان روش سنتی، یعنی با استفاده از خر و قاطر و شتر انجام میگرفت. ویژگیهای دیگری هم وجود داشت که به این موضوع بستگی ندارد و از آن ها میگذریم. برخی از آن ویژگیها با کمال افسوس به جای اینکه با گذشت زمان بهتر شده باشد و پیشرفت کرده باشد، شوربختانه به واپس گراییدهاند.
باز گردم به موضوع دیدار پیر سبز یا چک چک. شوند نامگذاری این جایگاه سپندینه به «پیر سبز»، وجود سرسبزی در محیط پیرامون چشمه و پوشش گیاهی چسبنده بر روی دیوارهای است که آب از روی آن فرو میریزد و گیاه پرسیاوشان بر آن روییده است. این سرسبزی و وجود درخت سرو و چنار و درختچههای بادام وحشی پیرامون مکان پیر در این نامگذاری اثر داشته است(3). نام چک چک هم نامی محلی است که به شوند چکه کردن قطرههای آب از بر کوه رایج شده است.
پیر سبز در مسافت شصتوهشت کیلومتری از شمال باختری شهر یزد جای دارد و در چهلوپنج کیلومتری خاوری شهر اردکان قرار گرفته است (4). در نخستین سالهای آغاز دهه چهل خورشیدی، به جز جاده اصلی داخل شهر یزد تا حدود نزدیکی اشکذر (تا جایی که من یادم هست) که آسفالته بود بقیه راه که از نزدیک علیآباد و بهرامآباد (متروکه) میگذشت، راه شوسه خاکی-شنی بود. این راه در برخی ماهها زیر هجوم ماسهها پوشیده میشد و باید ماسهها را میروبیدند. همینطور در بسیاری از قسمتها راه پله پله یا موجدار بود که اتوبوس یا اتومبیل شخصی را به یاد گاراژ و تعمیرات میانداختند و اینکه چه بسر دل و رودهی مسافرین میآمد بماند!
در آن زمان مردم برای زیارت با همه گونه وسیلهای از الاغ و قاطر گرفته تا پای پیاده یا با دوچرخه تا ماشین و موتور و حتی کامیون باری راهی سفر میشدند. من سفر با کامیون و اتوموبیلش را خوب به یاد دارم. دایی من (اردشیر دمهری) یک اتومبیل شورلت آمریکایی مدل 1957 سبز رنگ داشت که بسیار محکم و قوی بود و به غیر از جوش آوردن و گاه هم پنچر شدن مشکل دیگری درست نمیکرد(!). البته با توجه به راههای ناهموار و مسافر بیش از حد باز هم این خودرو خیلی نیرومند بود. یادم هست که در این شورلت گاه دست کم 12 نفر سوار میشدند و حتی در صندوق پشت هم در موارد مورد نیاز مسافر سوار میشد (!). در هوای گرم روز خردادماه، باید هر نیم ساعت کمی میایستادیم تا ماشین خنک شود یا آبی اضافه سر رادیات ریخته شود. البته احتمالاً مشکل از شورلت بخت برگشته نبود بلکه از فشار وزن مسافرینی بود که سوار بودند. راهیان راه زیارت، که راه یزد تا پیرسبز را گاه پای پیاده به مدت ده ساعت و بیشتر میپیمودند در طول راه با هم خوش بودند و با گفتن قصه و داستان (به قول خودمان متل) و شوخی و خنده راه را میگذراندند. اگر طوفان گرد و غباری به پیشباز نمیآمد گذشتن از این راه خاکی و شنی و رسیدن به زیارتگاه همه دلپذیر بود. یادمان باشد که در آن سالها، در یزد و بسیاری از شهرهای ایران به جز رادیو، سرگرمی دیگری وجود نداشت و این موسم زیارتی با حالوهوای ویژه خود بسیار دلنشین و جذاب بود و همه سختیهای آن با دل و جان پذیرفته میشد. در حقیقت این سختیها بخشی از نیازهای رسیدن به پیر و دیدار او به شمار میرفت و به عبارتی ثواب دیدار پیر در تحمل همین سختیها بود.
یادم هست از چند روز پیش از سفر به فکر فراهم کردن مایحتاج بودند چرا که در آن زمان معمولاً گروه دیدارکنندگان چند روزی را در پیرامون پیر سبز در خیله وابسته به روستا یا شهر یا محله خود میماندند. برای توضیح بگویم که خیله به تالارهای بزرگی گفته میشد که بخشی از آن دارای سقف بود و بخشی در فضای باز قرار داشت. به عنوان مثال خیله شریفآبادی چسبیده به پیرامون پیر سبز بود و خیله خرمشاهیها در پایینترین قسمت و روبهروی یک آب انبار کوچک بود. خلاصه، یکی از نیازهای سفر برنامهریزی چگونگی رفتن بود. برخی پای پیاده، برخی با اتومبیلهای کرایه (که کم بود) و شمار بسیار اندکی هم با اتومبیل شخصی به سفر پیرسبز میرفتند. یک عده هم تا آنجا که به یاد دارم با کامیونهای روباز میآمدند.
نمایی از پیر سبز از درون مینیبوس بهدین خسرویانی با آوازخوانی دلنشین او (خرداد 1395)
بر خلاف امروز (سال 1398) که ممکن است تمام بار یک فرد برای مسافرتی یک روزه، یک گوشی همراه و یک کیف کوچک باشد در آن زمان جمعوجور کردن بار همراه خود داستانی داشت. آن روزها باید وسایلی مانند رختخواب و متکا، زیلو یا زیرانداز، انواع خوراکی و میوه و سبزیجات و یک دست لباس اضافی باشد و البته جعبه نبات بزرگ و شیرینی هم فراموش نشود. حالا شما اگر مرغ و خروس و گوسفند برای نثار کردن به پیر را هم بخواهی همراه کنی می توانی حدس بزنی که چه سفری در پیش بود. افزون بر این شما را باید پیر طلبیده باشد یعنی خواسته باشد که شما بیایید و گرنه سفر جور نمیشد و امکان داشت که اگر پیر شما را نطلبیده باشد در آخرین دقایق رفتن شما به هر شوندی ناخواسته تباه (باطل) شود.
زیباترین بخش سفر جایی بود که پس از یک پیچ و پشت یک کوه ،که به کوه پیرسبز وصل میشد، دور میزدیم و نمای دور پیر آشکار میشد. پیش از رسیدن به این بخش، وقتی که باتجربهترها ندا سر میدادند که آماده باشید برای هابیروگویی، قلبمان شروع میکرد به تندتر زدن و چشمانمان با اشتیاق در انتظار دیدن منظره پیر بود. و به راستی که چقدر زیبا و دلآرام و چشمنواز بود دیدن چهرهی پیر پس از پیچ جاده کنار کوه. همین که گروه به دیدار آمدگان و پابوسان پیر از پشت کوه میپیچیدند، فریاد دلنشین «هابیرو هابیرو های شاباش» مردم به هوا میرفت و احساس خوشی به آدم میداد. بسیار لحظه خوب و دلنشینی بود. (ادامه دارد)
یادی از ستی پیر تا پیر سبز؛ بخش نخست (ستی پیر)
نمایی از نمودار شدن پیر سبز از سر پیچ جاده (عکس از: علی احمدیان، اورنج راینو)
1842
فرتورها رسیده است.
(1) نگاه کنید به https://amordadnews.com/8048/ یادی از نخستین زیارت پیر سبز….
(2) پیشدادی، جمشید (1368): برگهایی از سنتهای شایسته نیاکان، انتشارات ساری. و مهرشاهی، داریوش (1379): بررسی علل پیدایش و اهمیت زیارتگاه های زرتشتیان یزد، فصلنامه تحقیقات جغرافیایی، مشهد، بهار و تابستان 1379، دوره 15، شماره 2، پیاپی 57-56، صص 117-102.
(3) اگرچه شوربختانه درخت سرو قدیمی دویست ساله (؟) دیگر زنده نیست و به شوند دگرگونگیهای ساختمانی و شاید نبود توجه دلسوزانه و کارشناسانه، خشک شد و سپس قطع گردید.
(4) در بیشتر گزارشها و نوشتهها به نادرست مکان آن در شمالشرقی یزد مشخص شده است.