گویا داستان همخوانسازی چهرههای کهن و ناشناختهی تاریخ ایران با چهرههای تازهتر و شناختهشدهی آن، پایانی ندارد. پس از فرونشست موج «افسانهی مطلق خواندن» چهرهها و رخدادهای آورده شده در اوستا که در نوشتههای متاخر اسلامی، با نام روزگار پیشدادی و کیانی شناخته میشوند، موجی از «همخوانسازیها» به راه افتاده است.
دانسته نیست چرا باید بر این پافشاری کرد که در یک «تکسند»، همهی دورههای تاریخی ایران یافت میشوند و انگار خویشکاری(:وظیفه و رسالتی) است برای اثبات آن! بدتر از آن، چه نیازی برای یافتن همهی چهرههای نامدار تاریخی ایرانیان در همین تکسند است؟
به یاری باستانشناسی مصر، چندین «رامسس» و «کلئوپاترا» یافت شدهاند که تنها نام برخی از آنها در فهرستهای کهن آمده بود. همچنین، زندگی و کردارهای بسیاری از آنها در مدرکهای کهن مصری و یونانی، گاه بههم بسیار نزدیک آورده شده است، تا آنجا که در خود سندها دو یا چند چهره در چارچوب یک فرد گزارش شدهاند. اما مصرشناس با ریزبینی، آنها را از هم جدا کرد و از پشتوانه و داشتههای فرهنگی و تاریخی مصر، بهشوند «نزدیکی گزارشها» نکاست.
در ایران، گویا رواج یافته تا کمبودها و سستیهای باستانشناسی خود را با همخوانی چهرهها و دورهها، جبران کنند. آنجا که باستانشناس و تاریخپژوه دانشگاهی در خواب و سرگرم واکاوی(:تحلیل) صرفِ «رنگ سفال» و «گونهی جمجمهی جانوریاش» از یک تپهی کوچک است، باید غیرمتخصصان این دانشها از جهان ادبیات و زبان فارسی، به پژوهشهای تاریخی و باستانشناختی درون شده و با نادانستههای خود، «کیخسرو»، سومین فرمانروای کیانی و پیش از روزگار اشوزرتشت را با «کورش دوم» ، هفتمین فرمانروای پارسیان هخامنشی و بنیانگزار شاهنشاهی فرامنطقهای پارس، در پس روزگار وخشور ایرانی یکی برشمارند.
میدانیم که نام کیخسرو در «رامیشت»، »آبانیشت» و … با عنوان «کی»(یک فرنام سیاسی)، آورده شده است. در این نوشتهها، کیخسرو پیش از آمدن کورش بزرگ، نهتنها شناخته شده بود، بلکه در جایگاه یک چهرهی راستین و نااستورهای آورده شده است. او «پهلوان همهی سرزمینهای آریایی» خوانده شده که در راستای پیروزی بر دشمنان، سرگرم نیایش است:
«]کی[خسرو، پهلوان سرزمینهای آریایی(ایرانی)، و استواردارندهی کشور، در کرانهی دریاچهی ژرف و پهناور «چیچست»، صد اسب و … او را پیشکش آورد … و از او خواستار شد: ای … آناهیتا!… مرا این کامیابی ارزانیدار که من بزرگترین شهریار همهی کشورها شوم، که بر همهی دیوان و مردمان]دروند[ و جادوان و پریان و کَویها و کَرَپهای ستمکار چیرگی یابم. که من در درازای راه تاختوتاز، همیشه در تکاپو پیش از همهی گردونهها برانم. که من و رزمآورانم، هنگامی که دشمن تبهکار بدخواه، سواره به رزم ما شتابد، به دام او نیفتم…» (آبانیشت، بندهای50-49، اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان، ترجمهی دوستخواه، 1379، چاپ پنجم، ج1، ر 306).
اما کورش دوم، فرمانروایی است که در روزگاری سراسر دگرگون(:متفاوت) با کیخسروی کیانی بزرگ شده است. جای پرورش او در «هگمتانه»ی مادها و کشور پارسیان انشان، گونهای بهروزتر و نوینتر از جایی است که کیخسرو در توران و ایران کیانی آزموده است. اینکه نمیشود بهشوند چند همانندی که بارها میان چهرههای بزرگ و کوچک تاریخی تکرار راستین و یا توصیف افسانهای شدهاند، پیوسته از داشتههای فرهنگی و دیرینگی تاریخی خود بکاهیم.
بهراستی آیا نمیدانیم که سندهای اسلامی، سه دستهاند و شاهنامهی فردوسی، در شمار آن دسته بوده که دادههای «مادی» و بیشتر دادههای «هخامنشی» به آن نرسیده و از آنسو، از «پیشدادیان» و «کیانیان» یا همان چهرههای نامبرده شده در اوستا آگاهی فراوان داشته است؟ در برابر شاهنامهی فردوسی، بودهاند آن دو دستهی دیگر از اسناد اسلامی که یا هم از پیشدادیان و کیانیان آگاهی داشتهاند و هم از هخامنشیان شناخت جداگانه(مانند آثارالباقیه) و یا تنها از هخامنشیان نامبردهاند و کیانیان را نمیشناختهاند(مانند مختصر تاریخالدول از ابن عبری).
یکی از شوندهای دیگر برخورد با چنین نگرشهایی تنها در ایران، کمبود دریافت چگونگی پژوهش بر سندهای کهن است. بگذارید اندکی از مصر گفتهشود. جایی که مانند ایرانیان، «اوستا»ی چندبار رونوشتشده را نداشتهاند، بلکه سندهای بومیاش یا بر روی نبشتههایی، زیر خروارها شن بود و ناشناخته و یا به خطی ناخوانا برروی ستون سازههای کهن، خاک میخوردند. اما نوشتههای یونانیزبان متاخر، سخن از فهرستها و کردارهای فراعنهای پرشمار و کهن میدهند. آن هنگام که فهرستهای کهن فراعنهی مصری با نامهای «تورین» و «آبیدوس» و … بهدست «باستانشناسان» یافت شدند، هیچکس، نه از گروههای دانشگاهی «تاریخ»، نه از «باستانشناسی» و نه بهویژه از گروه «ادبیات و زبان»، به واکاوی کتابخانهای و یا نمادینگونه از شخصیتهای کهن این نوشتهها نپرداخت، بلکه مصرشناسان به کاوش میدانی رو آوردند و اینگونه، نهتنها بیشتر چهرههای بهظاهر افسانهای مصری را ارزش تاریخی بخشیدند، بلکه پا به فراتر از آن نیز نهادند و چند فرعون بیشتر از فهرست اسناد را نیز بر داراییهای تاریخ مصر افزودند.
امید است تا برخی از «ایرانشناسان» تاریخپژوه و باستانشناس دریابند که درپی اثبات مستقل و مستقیم درونمایهی نوشتهها و افزایش داراییهای تاریخی باید بود و نه کاستن و بریدن آنها از راه همخوانسازی دو چهره و یا دو رخداد باهم. شاید ببینند که در لابهلای فهرستهای کهن و یا متاخر دیگر کشورها، فرمانروایانی با کردارها و سالهای حکومت فراطبیعی، یا با ویژگیهای «ضحاکگونه» نیز دیده میشوند. چهرههایی کهن (Archaic) و باستانی (Ancient) که در نبشتههای دیرین، با زندگینامهها و یا حتا نامهای نزدیک و همسان باهم وجود دارند، اما پژوهشگر کاردان(:حرفهای) باخترزمینی، با خردورزانه ساختن درونمایهی نوشتهها از راه کاوش، شاخوبرگها را میبُرَد، اما از دیرینگی و شمار داشتههای کهن، بیمسولیتوار نمیکاهد.
* کارشناس ارشد باستانشناسی
این نوشتار برگرفته از «امرداد» 344 رویهی اندیشه است.
یک پاسخ
چه عجب یکی حرف حساب زد.
درود به روان فرودسی بزرگ که برای پاسداشت زبان و فرهنگ پارسی / آریایی شاهکار شاهنامه را آفرید.
ولی واقعا چرا فکر میکنیم که حتما باید تمام تاریخ این مرز و بوم در یک اثر ( هرقدر گران مایه ) متمرکز شده باشد؟
با تازش اقوام مختلف ب ایران زمین رشته ارتباطی ما با بسیاری از دوره های تاریخی قطع شد و این اتفاق عجیبی نیست .
برای بسیاری از ملل این اتفاق پیش آمده و خدا رو شکر که ما از نیاکانمان اسناد یونانی و هندی ، اشوری ووو…را داریم که متعلق به کل بشریت است و این یک کمبود نیست که ما از این اسناد استفاده کنیم بلکه روشی کاملا علمی و تخصصی است .