هنوز هم برای جنوبشهریهای تهران، آنها که میان چهارراه سرچشمه و سه راه امین حضور زندگی میکنند، خیابان پُرپیچوخم میرزا محمود وزیر، با گرمابهی تاریخیاش شناخته میشود. آن گرمابه را «حمام قوامالدوله» مینامیدند و در روزگار برپاییاش برو و بیایی داشت؛ همان که در منطقهی 12 شهرداری است؛ یا درستتر آن است که بگوییم: بود!
قوامالدوله از مردان نامآور دربار قاجار شناخته میشد. مستوفی و وزیر بود و آن اندازه ادارهی تهران را به او سپردند که به «وزیر» آوازه یافت. در آن زمان به شهردار تهران، وزیر تهران میگفتند. قوامالدوله با خاندان سلطنتی وصلت کرده بود و همسرش دختر فرهادمیرزا معتمدالدوله، عموی ناصرالدین شاه بود. از اینرو، افزونبر دارایی و ثروت بسیار، به دربار نیز پشتگرم بود. این را هم بگوییم که دو پسر او، قوامالسلطنه و وثوقالدوله، در کشاکشهای سیاسی تاریخ معاصر ایران، نقشورزیها کردند و از مردان سیاستمدار بسیار پُرآوازه بهشمار میرفتند.
خانه قوام الدوله
خانهای که قوامالدوله در آن میزیست و اکنون خیابان باریکی است، در آن زمان باغ و املاک بزرگی بود و در میان دیگر خانههای پایتخت، در زیبایی نمونه بود. قوامالدوله دو سال پیش از کشته شدن ناصرالدینشاه، به سال 1311 مهی(:قمری) درگذشت و خانهاش به دختر او فخرالملوک رسید. سالیانی زمان بُرد تا آنکه بازماندگان فخرالملوک خانه را به وزارت فرهنگ پهلوی پیشکش کردند. از آن پس خانه دستبهدست شد تا اکنون که دفتر کمیته ملی ایکوموس (شورای بینالمللی بناهای تاریخی) است. کوچهای هم که به داشتن خانهی قوام الدوله فخر میفروخت، اکنون پاساژ لوازم خانگی است! از شگفتی روزگار نیست که چنین بلایی بر سر سازهها و محلههای تاریخی تهران آمده است؛ از نابلدی و بیاعتنایی ما به میراث فرهنگی و تاریخی است. بیسبب نیست که شهر تهران چنین بیقواره و زشت شده است.
خانهی قوامالدوله از انگشتشمار خانههای روزگار ناصری بود که گرمابهی خانگی (:خصوصی) داشت. در آن زمان رسم نبود که برای خانهها، حتا خانههای اعیانی، گرمابه بسازند. همه از گرمابههای شهر بهره میبردند. درباریان و اشراف نیز که همواره خود را از مردم جدا میدانستند، گرمابه را قُرق میکردند و ساعت ها در آنجا میماندند و وقت میگذرانند.
اما بشنویم از سرانجام و بختبرگشتگی گرمابهی قوامالدوله. اکنون چند سالی است که ورودی گرمابه را گِل گرفتهاند (خبرگزاری ایسنا، گزارش اردیبهشت 1399). آیا انگشت به دهان نمیمانیم اگر بدانیم سر در گرمابهی تاریخی را پوشاندهاند و سیمان کشیدهاند که چسبیده به دفتر ایکوموس است؟ یعنی همان دفتری که خویشکاریاش (:وظیفهاش) نگاهبانی از سازههای تاریخی است؟ از این بدتر و اسفبارتر آنکه تنها چند متر آن سوتر از خانه و گرمابهی قوامالدوله، دفتر مدیریت بافت و بناهای تاریخی معاونت معماری و شهرسازی شهرداری تهران، جای دارد. چه نام دور و درازی!
بسیاری از کنشگران فرهنگی پیگیر گرمابهی قوامالدوله بودهاند و میخواهند بدانند چرا سیمان جای کاشیهای آبی و فیروزهای رنگِ خوش نقش آنرا گرفته است؟ هنگامی که آنها به سراغ مدیر بافت تاریخی شهرداری منطقه 12 تهران، همان منطقهای که خانه و گرمابهی قوامالدوله در آن هست، رفتهاند و پرسیدهاند که چرا دفتر بافت و بناهای تاریخی شهرداری کاری نمیکند تا این سازهی تاریخی از میان نرود؟ از زبان مدیر شهرداری پاسخ گرفتهاند: «مالک این حمام در خارج از کشور بهسر میبَرد و کسانی که سرقفلی بنا را در اختیار دارند نه به آن رسیدگی میکنند و نه حاضر به فروش سرقفلی خود، به قیمت مناسب و مورد توافق هستند. بنابراین این حمام را به حال خود رها کردهاند و با نصب نرده و ورقهای فلزی مقابل درِ آن، کوشش کردهاند تا مانع ورود معتادان و کارتنخوابها به داخل حمام شوند» (ایران آنلاین، گزارش دیماه 1394). در حالی که ساز و کارها و راه حلهای قانونی برای نگهداری از این سازهی تاریخی وجود دارد و مشکل پیچیده و حل نشدنیای نیست.
از این سرانجام دردناک گرمابهی کهن تهران بگذریم. گرمابه قوامالدوله نه نخستین و نه واپسین سازهی تاریخیای است که در این شهر درندشت به چنین سرنوشتی دچار شده است.
در زمانی که رونق گرمابه قوامالدوله، سردر زیبای آنرو به کوچهای باز میشد که یکی از کهنترین کوچههای تهران بود و به گذر حمام نواب و گذر امامزاده یحیی راه میبُرد. این دَر، درست پشت خانهی قوامالدوله جای گرفته بود.
گرمابه، همانگونه که گفتیم، خصوصی بود و تنها خانواده و آشنایان نزدیک قوامالدوله از آن استفاده میکردند. اما از بخشندگی آنها بود که یکی دو روز در هفته، درِ گرمابه را باز میگذاشتند تا اهل محل نیز تَن و بدن خود را در آنجا بشویند. پس از آنکه خانوادهی فخرالملوک، دختر قوامالدوله، از آن خانه رفتند، گرمابه همگانی شد و تا همین 10 سال پیش درِ آن به روی مردم محله اودلاجان باز بود. اما به سببی که نمیدانیم، چند سالی است که وارثان قوام الدوله سر در ورودی را تیغ کشیدهاند و از کاربری همیشگیاش انداختهاند.
گرمابههای خانگی، بخشی از سازهی خانه بهشمار میرفت. به سخن دیگر، در کنار اندرونی و بیرونی و خلوتخانه، بخش چهارم بنا شمرده میشد. گرمابه خصوصی برای بانوان خانه و آشنایان و فامیلهایشان، ارزش بسیار داشت. از آنرو که زنان دسته جمعی به گرمابه میرفتند و بساطی راه میاندختند که بیا و ببین! بامدادان میرفتند و شبانگاه برمیگشتند. ناهارشان را هم همانجا میخوردند. هندوانه و دیگر میوههای تابستانی هم به راه بود. بدینگونه یک روز در هفته گرمابه قُرق زنان میشد.
یکی از کارهایی که زنان در گرمابههای خانگی انجام میدادند و آدابی داشت، حنا بستن بود. هر بانویی دلاک خودش را داشت و از بیرون کسی را نمیآورد. دلاک، در کنار لیف و صابون و سنگِ پا کشیدن، موهای «خانم» را هم حنا میبست. حنا، گیاهی برای رنگ کردن و تقویت موها بود. بهترین حنا را از هندوستان میآوردند. حناهای هند گرانبها بود و همهی مردم توان خرید آن را نداشتند.
دلاک، حنا را به موهای خانمش میکشید. سپس چندین و چند ساعت بردباری میکردند تا موها رنگ بگیرد. در این فاصله، خانمها یا سرگرم گپوگفت و از عالم و آدم گفتن و پشت سر دیگران ساز کوک کردن بودند، یا سرگرم خوردن و آشامیدن. زمانی که موها حسابی رنگ میگرفت، دلاک موهای خانمش را با ظرف تاس، آب میکشید و سپس شانه میکرد. بدینگونه، موها براق و خوش حالت میشد. خودِ بانوان موهایشان را حنا نمیبستند، چون قرمز شدن انگشتانشان پرهیز میکردند و آن را «عیب» میدانستند.
مردهای اشرافی نیز «آدم» خودشان را داشتند که بیشتر از نوکران خانه بودند. خدمتکار، لنگ و قطیفه میآورد و پس از آنکه اربابش شستوشو میکرد، قطیفه را روی دوش او میانداخت و سپس مشتومال اندکی میداد تا آمادهی خشک کردن تَن و جامه پوشیدن شود. به هر روی، گرمابههای خانگی آداب کموبیش دگرگونی با گرمابههای بیرون داشت. گرمابه قوامالدوله نیز همینگونه بوده است.
گفتنی است که این سازهی تاریخی در 16 اسفندماه 1384 خورشیدی، ثبت ملی شده اشت؛ اما چه سود! اکنون آن را باید از نقشهی تهران پاکشده دانست.
* با بهرهجویی از: گزارش خبرگزاری «ایسنا» و تارنمای «والاترین»
آنچه دربارهی حنابستن بانوان آورده شد با بهرهگیری از کتاب «مهین بانو» (خاطرات دختر شعاعالسلطنهی قاجار، به کوشش فرخ غفاری، نشر فرزان روز، 1390) است.