بوی خوش تو هر كه ز باد صبا شنید
از یار آشنا، سخن آشنا شنید
سرزمین پاک و اهورایی ایران خاستگاه زایش و رشد اندیشمندانی است که با اندیشه و گفتار و کردار نیک درسایه برای والایی و شکوفایی هازمان (: جامعه) انسانی و هستی تلاش و کوشش کردهاند، و خواستار جهانی آباد وسرشار از نیکی، شادی و راستی بودهاند. کلام و سخن پاک آنان بر هر و اندیشهای ماندگار میشود. حافظ شیرازی یکی از این شاعر و اندیشمندانی است که آوازه درستی و راستی گفتارش جهانی را درنوردیده است و فرهنگی را عرضه کرده که عصاره و چکیده غنی و استوار از فرهنگ والای ایران است.
یکی از اندیشمندان روزگار ما که سخن و گفتار حافظ او را بیقرار خویش نموده است، گوته آلمانی است. در این گزارش به بررسی تاثیر حافظ بر اندیشههای گوته پرداخته میشود، بیش از ورود به گفتار اصلی شایسته میدانم که سخن را با مطلبی ستایشآمیز از گوته در مورد حافظ آغاز کنم:
«ای حافظ، سخن تو همچون ابدیت، بزرگ است، زیرا آن را آغاز و انجامی نیست، کلام تو چون گنبد آسمان، تنها به خود وابسته است، لاجرم میان نیمه غزلت با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت، چه همهی آن آیتِ جمال و کمال است .
اگر روز دنیا به سرآید، ای حافظ آسمانی ، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم . همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم ، زیرا این ، افتخار زندگی من و مایهی حیات من است.» گوته
تاثیر حافظ بر گوته:
هرچند گوته و حافظ شاعـرانی هستند که دردورههای متفاوت (با یکدیگر پانصد سال فاصله زمانی دارند.) و با فرهنگهای گوناگون، یکی در باختر/غـرب و دیگری در خاور/شرق می زیسته اند، ولی به شَوند همانندیهایی در اوضاع زندگی خصوصی و اجتماعی , روحیه ای چنان نزدیک به هم پیدا کردند که گوته به کمک نبوغ خود پس از گذشت سدهها، از ورای ترجمهای نارسا و گاه نادرست، بهتر از همهی هم دوران خود و بهتر از بسیاری از هـم میهنان و هـمزبانان حافـظ، به مغز سخن لسان الغیب حافظ پی برد و گوهر و جان کلام وی را توانست درک کند. مهمترین نمود تاثیر حافظ بر گوته را میتوان در کتاب گوته به نام «دیوان شرقی» دید. این کتاب از جذابترین آثار گوته به شمار میرود و مقامی والا در تاریخ ادب دارد. این اثر کوششی است برای تلفیق خلاّقانهی شرق و غرب و آمیزه ایست از نبوغ حافظ و گوته؛ در واقع تمجیدیست به وسیلهی گوته به عنوان نماد نبوغ غرب از حافظ به عنوان نماد نبوغ شرق. با بررسی دیوان شرقی میتوان تا اندازهای به اندیشههای گوته در مورد شرق پی برد و دیدگاه گوته را در مورد خاور زمین و نظرش را نسبت به حافظ شناخت و پی برد که چگونه حافظ را میپذیرد و چه رابطهای میان آن دو ایجاد میشود .
برای پی بردن به این که، چه عـواملی باعـث آشنایی گوته با ادب ایران به ویژه ادبیات فارسی و در نتیجه حافـظ شد و او را برآن داشت که درپی این آشنایی دیوان شرقی را تدوین کند، لازم است، پیش از هر چیز به دو نکته پرداخته شود:
1-چگونگی آشنایی اروپا با ادب شرق
2- شناخت گوته
چگونگی آشنایی اروپا با ادب شرق
از اواسـط سـدۀ هـیجده جنبش آشنایی با فکر، باور و ادب و فلسفۀ خاور زمین در اروپای غـربی آغاز شد. پیشگامان این جنبش، فلسفه دانان و اندیشمندانی بودند که از تمدن باختر زمین خسته شده بودند و بشر اروپایی سدهی هـیجده خود را بشری تصنعی میدانستند که به گفتهی روسو: بر اثر تمدن ساختگی، تغـییر روحـیه داده وآن هـماهـنگی درونی با طـبیعت را، که بـشر در آغاز آفرینـش خود داشته، از دسـت داده اسـت.
این حـس شـور و هـیجان در فرانسه و آلمان و انگلستان تا اندازه ای همزمان آشکار شد منتها، در دو کشور آلمان و فرانسه، که در آن هنگام مهد تفکر و فلسفهی اروپا به شمار می رفـتند، به دو گونهی مختلـف تجلی کرد: فرانسویان در جستجوی زندگی غـیر اروپایی بیشتر به افـریقا و طبیعت وحشی آمریکای پرداختند و آلمانی ها بیشتر به آسیا روی آوردند. بر اثر این توجه، سفرنامههای جهانگردان بزرگ اروپایی که به آسیا و خاور دور سفر کرده بودند مورد توجه و استقبال فـراوان قـرار گرفت و مردم اروپا کوشیدند تا از روی یادداشتهای مارکوپولو، اورلئاریوس، شاردن و سایر خاورشناسان، خاور افسانه ای و مرموز را بهتر بشناسند.
شناخت گوته
گوته نیز چون حافظ از بزرگترین مردان تاریخ جهان است ، در زمره ی آن سازندگان واقعی کاخ تمدن و فرهنگ بشری است ، که تا فرهنگ و تمدن در جهان باقی است ، عالم بشریت نام آنان را نمیتواند فراموش کند. در وصف اهمیت گوته همین بس که امیل لُودویگ – نویسنده نامی آلمانی – می گوید: «گوته به تنهایی مظهر تمام تاریخ بشر و آیینه ی تمام نمای مسیر تکامل آن است.»
گوته با شوق تمام سر ارادت بر آستان حافظ شیراز نهاده و گفته است: «ای حافظ ، آرزوی من آن است که فقط مریدی از مریدان تو باشم». این نکته نیز شایان ذکر است که در تمام دوران زندگانی گوته ، هیچ مورد دیگری را نمیتوان یافت که وی نسبت به کس دیگری از بزرگان عصر یا مردان نامی سیاست و ادب و هنر و علم گذشته ، چنین خضوع از خود نشان داده باشد .
شاید علت واقعی این ارادت گوته به خواجه ی شیراز را باید همگونی روحی بسیار دانست که بین این دو وجود دارد و داشت . گوته از لحاظ مقام ادبی همچون حافظ برای کشور خویش بود ، روحاً نیز حافظ عصر خود بود . همه ی عمرش را مانند حافظ گذران کرد و با نظر او به نیک و به جهان نگریست و چون او از ورای ظاهر به نفس و حقیقت نظر افکند . همچون حافظ نیز همه ی عمر عاشق بود و به قول خود « جهان خدا را در صورت زیبا رُخان ستود» حتی هنگام پیری ، چون حافظ دل به دام عشق نکورویی بست که خود ، او را زلیخا نام داد « وقتی که بالا بلند سرو قد او » قصّه ی زهد درازش را کوتاه کرد ، همچون حافظ گفت :
دیدی دلا که آخر پیریّ و زهد و علم با من چه کرد دیده ی معشوق باز من ؟
وقتی هم که دلش از رنج روزگار آزرد و از رویای پرواز خونریزی و کینه توزی و دشمنی آغاز قرن نوزدهم سیر شد ، در دیوان خود ترجمه ی این شعر حافظ را آورده که :
آرزو میکنم از تو ، چه پنهان دارم شیشه ی باده و کنجی و رخ زیبایی و یا تحت تاثیر این بیت حافظ :
دو یار زیرک و از باده ی کهن دو منی فراغتّی و کتابی و گوشه ی چمنی
یوهان ولفگانگ گوته در بیست وهشتم اوت 1749، در فرانکفورت کنار رود ماین که در آن ایام شهری سلطنتی و آزاد به شمار می رفـت، زاده شد. پدرش یوهان کاسپار گوته از اهالی ممتاز فرانکفورت بود که به وکالت دعـاوی اشتغال داشت. مادرش، الیزابت تکستور دختررئیس شورای دولتی فرانکفورت یکی از مهمترین شخصیت های شهر شمرده می شد. آن گونه که رسم نجیب زادگان بود، گوته در کودکی به دبستان نرفت و تحصیلات ابتدایی را در خانۀ پدری و با آموزگاران خصوصی پشت سر نهاد. زبان لاتین، یونانی، فرانسه، انگلیسی، ایتالیایی و عبری را فرا می گرفت، نقاشی و موسیقی را دوست داشت و از هـمان هنگام کودکی تکه هایی مـنظوم می سـرود. خانوادهی او مـسـیحی پرتسـتانت بسیار متعصبی بودند که ساعت درس تورات وانجیل او را با دقّـت زیر نظر داشـتند.
گوته در ده سالگی، به سال 1759 شاهـد ورود سربازان فرانسوی به فرانکفورت بود؛ این امر چنان بر او اثر گذاشت که بعدها به اشاره به این رویداد نوشت: “تفنگ ها می آیند و می روند و قـلـم ها می مانند.
نخسـتین آشنایی گوته با خاور زمین از راه تورات و سپـس قرآن انجام گرفت. البته تورات جزو کتاب های درسی وی بود که در خانه و دبستان آن را شناخت؛ قـرآن را نیز گوته از روی ترجمهی آن خواند که فریدریش مگرلین (Fridedrich Megerlin) به سال 1772 در فرانکفـورت به زبان آلمانی انتشار داده بود. گوته در این سال ها به فکر نوشتن کتابی به نام “محمد” افتاده بود و قطعه شعری به نام “سرود محمد” Mahomeds Gesang حاصل همین آشنایی وی به شمار می رود.
گام بعدی آشنایی گوته با خاور، به راهنمایی هردر(Herder) ، که بسیاری از آثار ادبی خاورشناسی را به آلمانی برگردانده بود، با آثار ادبی بزرگ پیش از اسلام عرب، المعلقات، انجام پذیرفت. گوته در شرح و حواشی دیوان خود به تفصیل از معلقات نام برده و ترجمهی بخشی از آن ها را نیز به عـنوان نمونه آورده است.
آشنایی گوته با ادب ایران از سال 1792 آغاز شد. نخستین کتابی که او را با ادب ایران آشنا ساخت گلستان سعدی بود، که به وسیلهی هردر ترجمه شده بود؛ ولی سعدی تاثیر ژرفی در گوته نبخشید، بعدها در دیوان خود تنها از برخی تکه های آن الهام گرفـت. سپس ترجمهی لیلی و مجنون هارتمان (Hartmann) ادیب و خاورشناس آلمان را خواند و سپس قطعه ای به نام شیرین را هم ، که هامر(Hammer) از منابع مختلف ایرانی از جمله خسرو و شیرین نظامی ترجمه کرده بود، خواند. پس از آن اثر مشـهـور هاید ( Hayd) را که در بارۀ مذهـب ایرانیان باستان بود به دقـت مطالعه کرد و آگاهی های گسترده ای در آن زمینه به دست آورد. چنانکه بعدها بخشی از دیوان شرقی- غربی خود را به نام پارسی نامه (Goethe115) و بخش گسترده ای از شرح و حواشی دیوان را به شرح این آیین اختصاص داد. جالب اینجاست که گوته در دیوان خود بلافاصله پس از پارسی نامه , پردیس نامه را آورده است.
در سال 1814 بود که دو جلد دیوان غـزلیات حافظ که به وسیلۀ هامرپورگاشتال(Hammer Purgstahl) ترجمه شده بود به دست گوته رسید. گوته برای مطالعۀ حافظ از ترجمهی پورگ اشتال به عنوان اولین ترجمهی کامل دیوان حافظ استفاده نمود. پیش از آن گوته نمونههای ترجمه شده از اشعار حافظ را خوانده بود که او را اغنا نکرده بودند. وی پس از خواندن دیوان کامل حافظ بی اختیار فریاد تحسین برداشت زیرا به گفتۀ خود ناگهان دریافت که با اثری مواجه است که تا آن روز مانند آن را ندیده است. گوته در این روز آن جام جم را که سالها دل از او می طلبید یافت، یعنی ره به دیوان حافظ برد، این اعجاز ادب شرق وی را شیفتۀ خود ساخت. در تابستان 1814 میلادی گوته، در از همه به روی خود بست برای آنکه با حافظ شیرازی به خلوت نشیند. وی در دفـتر خاطراتش چنین نوشت:
«دارم دیوانه می شوم. اگر برای تسکین هـیجان خود دست به غـزل سرایی نزنم، تاب نفـوذ شگفت انگیز شخصیت خارق العاده ی حافظ را، که ناگهان پا در زندگی من نهاد، ندارم. ناگهان با عطر آسمانی شرق و نسیم روح پرور ابدیت که از دشتها و بیابان های ایران می وزد آشنا شدم و مرد خارق العاده ای را شناختم که شخصیت عجیبش مرا سراپا مجذوب خویش ساخت.»
گوته سعی داشت به کمک اشعار حافظ ارتباطی درونی با او پیدا کند. ترجمۀ پورگشتال این امکان را به او داد. گوته می گوید: […] این ترجمه از آن جهت دارای تأثیر ژرفی بر من بود که باید در برابر آن خلاق می بودم، وگرنه نمی توانستم در برابر این اثر سهمناک و درخشان دوام آورم.
آنچه گوته را به سوی حافظ جلب می کرد عبارت از نوسانی بود که او میان معقولات و محسوسات داشت. حافظ همۀ نمودهای این جهان را مانند روشنایی خورشید، چهرۀ زیبا، باده و غیره را پرتویی از جمال حق و وجودی برتر و والاتر می دانست و این امر وی را از دل بستن و پایبند شدن نهایی به این دنیا باز می داشت. برای نمونه ساقی خوشرو یا پیر مغان از دید وی هر کدام دارای معنا و مفهومی ارجمند بود. این بازتاب معنویت در مادیات و کنش های فکری در محسوسات در کار مردم و ایجاد هنری همواره مورد نظر گوته بوده است. گوته هرگز یکی از این دو: معنویات و مادیات، را بر دیگری برتری نداد و یکی را به نفع دیگری نفی نکرد، بلکه هر رویداد عاطفی و احساسی در کارهایش مظهر و نمادی از یک عشق برتر و والاتریست که از دید او همواره وجودش مسلم بود. گوته در آثارحافظ نیز به همین طرز تفکر برخورد و به راستی می توان گفت که وی به خطا نرفته بود. پی بردن به این جنبهی اساسی شاعران ایرانی به گوته این توانایی را داد تا به نوبهی خود و با کمک گرفتن از شعر کلاسیک فارسی و به نیروی افکار و احوال خود آثاری به این شیوه بسراید. گوته دیدگاه ها و دریافت های خود دربارۀ خاورزمین را هم در بخش اشعار و هم در بخش دوم دیوان خود، که به گفتۀ وی تکمله و توضیحی است برای روشن شدن اشعار و زمینههای آنها، مکتوب می دارد.
دیوان غربی- شرقی
شیدایی حاصل از مطالعه ی اشعار حافظ، چنان اثرگذار بود كه «گوته» را مشتاق كرد كه در سن 75 سالگی، به یادگیری زبان فارسی بپردازد تا بتواند حافظ را بیواسطهتر بخواند. بدین ترتیب آن پیرمرد 75 ساله، شاگرد «غمزه»های مكتب آن «مسئلهآموز صد مدرس» شد.
سرانجام گوته با تأثیراتی كه از حافظ گرفت، نام دیوان خود را كه در سال 1817 ودر سن 75 سالگی انتشار داد، به رسم شعرای ایران، نام دیوان و به عربی «الدیوان الشرقی و الغربی» گذاشت و در آن احساس حیرتآور خود نسبت به شعر فارسی را به نمایش گذاشت. با این نظر بهعنوان مقدمه دیوان، قطعة «هجرت» را ساخت تا آن را مظهر «هجرت» خویش به سوی مشرق زمین قرار دهد. این كتاب كه دوازده بخش با عناوین فارسی دارد که عبارتند از : نامهی نخست مغنی نامه نام دارد، که برداشت شاعر از خاور زمین است. سه نامۀ دیگر به نام های “تفکرنامه” ، “رنج نامه” و “حکمت نامه” هستند ، که حاوی پند و اندرزهایی هستند بر گرفته از مضمون غزل های حافظ ، “تیمور نامه” در بارهی تیمور خون ریز است، همان گونه که گوته در دوران خود با ناپلئون روبرو شد حافظ نیز با تیمور برخورد می کند. “زلیخانامه” حاکی از مهر گوته به خانمی است به نام ماریانه فون ویلمر (Marianne von Willemer) که بانویی شوهردار و از آشنایان و دوستان گوته بوده است. گوته این بخش را در وصف حدیث عشق حاتم و زلیخا سروده است. همچنین در بخش “ساقی نامه” مردی را، که به پسرک خادم با وفایش تمایل دارد، نشان می دهد. این بخش تداعی کنندۀ درونمایۀ سرودۀ گوته به نام گانومد می باشد که از افسانه ای یونانی نشأت گرفته است. در سه بخش آخر به درون مایه های جاویدان پرداخته شده است: بخش “مَثَََََل نامه” حاوی مثلهای گوناگون است، “پارسی نامه” در بارهی خورشید و آتش و عناصر و فروهرهای پاک است، که نماد ایران باستان و بهدینی هستند و بخش “پردیس نامه” که در بارۀ باور های مسلمانان در مورد بهشت و حیات در جهان دیگر گفتگو می کند.
بسیاری معتقدند كتاب «گوته» آنچنان از نام و ذكر یاد حافظ مشحون است كه انگار فكر میكنی گوته برای نوشتن آن، مستقیماً از حافظ یاری جسته است. آنگونه كه خود او بارها، دیوان شرقی ـ غربی را حاصل عمر خویش توصیف نموده است. در حقیقت، گوته دیوان خود را به گونۀ آیینهی دنیا یا جام جهان نما درآورد تا در آن شرق و غرب را در کنار هم به بینندگان نشان دهد و در همین مورد نوشت: «به ساختن جام جمی مشغولم که با آن عـلیرغـم زاهـدان ریایی، دنیای ابدیت را با چشم هوش ببینم و ره به آن بهشت جاودان که خاص شاعـران غـزل سراست برم تا در آنجا در کنار حافـظ شیرازی مسکـن گیرم».
این کتاب یعنی دیوان غربی- شرقی ، گفتگوی دو فرهنگ است. نه برای آنکه یکی از این دو برتر از دیگری به شمار آید، بلکه برای نشان دادن این نکته است که آن جوان (گوته) چگونه در آغوش این پیر(حافظ) آرام می گیرد و چگونه این پیر به وجود آن جوان امید می بندد. لذا گوته در دیوان شرقی این چنین می سراید:
شمال و جنوب و غرب درهم میشکنند، Nod und West und Süd zersplitter
تخت و دیهیم فرو میپاشد، Throne bersten, Reiche zittern امپراتوریها به خود می لرزند،
بیا تا از این دیار بگریزیم، در مشرق پاک، Flüchte dich im reinen Osten
تن به نسیم پدرشاهی بسپار، Patriarchenluft zu kosten,
تا که چشمهی خضر، در بر عشق و می و آوازها، Unter Lieben, Trinken, Singen
شور ایام جوانی را به تو باز دهد. Soll dich Chisers Quelle verjungern
برای گوته , حافظ نخستین انگیزهی تألیف دیوان شرقی به شمار میرود و از حافظ بیش از هر شاعر شرقی دیگری در دیوان سخن برده می شود. به راستی می توان گفت که شاعری نیست که این چنین مورد ستایش گوته قرار گیرد و این ستایش تا به اندازه ایست که گوته در مورد حافظ سروده است:
ای حافظ ! خود را همسان تو دیدن، Hafes, dir sich gleich zu stellen
بسا دیوانگیست! Welch ein Wahn!
یک وجه تشابه دیگر میان حافظ و گوته مبارزه با ریاکاران دین فـروش است. به خاطر انتقاد گوته به کلیسای پروتستانت بود که در سال 1772 در شهر استراسبورگ رسالهی دکترایش به دلیل عـدم رعایت شئونات مراجع و مقامات روحانیت رد شد. و گوته وصف الحال خود را در این بیت از غـزل حافـظ میبیند:
بیا به میکده و چهره ارغـوانی کن مرو به صومعه کانجا سیاه کارانند
یا :
زکُنجِ صومعه حافظ مجوی گوهر عشق قدم برون نه اگر میل جستجو داری
و یا:
یا ربّ این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
از دیگر علت های تاثیر گذاری حافـظ بر گوته گرایش هر دو شاعـر به بهدینی و گرایش به آموزه های آیینی ایران باستان است.
در آخر این بخش از مطالبم مقایسه چند شعر گوته با حافظ را می آورم:
نمونه و برابری گفتارهای از شعر گوته با شعر حافظ
سخن را عروس نامیدهاند و اندیشه را داماد، قدر این پیوند را آن كس میشناسد كه حافظ را بستاید.
این سرودهی گوته، آشكارا به این بیت حافظ اشاره دارد:
كس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
در بخش ساقی نامه:
گوته :
هنگامی که با جام می خلوت میگزینم, غمهای جهان از یاد می برم . باده خویش را جرعه جرعه سر میکشم و تنها به آنچه دلم میخواهد میاندیشم , بی آنکه از مصاحبت تا اهل غمی داشته باشم.
حافظ:
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از خلق جهان پاکدلی بگزینم
و یا :
حافظ! غم دل با که گویم , که در این دور جز جام نشاید که بود محرم راز
گوته :
زاهدا! ملامتم نکن که ترک پارسایی گفتم و سر در خدمت معشوق و می نهادم. آخر نه دِیر بود که دلم از درس مدرسه و بحث کلیسا گرفته بود.
حافظ:
از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت یک چند نیز خدمت معشوق و میکنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
در بخش عشق نامه :
گوته :
از نزاری ملامتم مکن , زیرا عشق با من به ستم برخاسته. راست است که دلم مینالد و میگرید , اما مگر شمع را ندیده ای که در آتش خویش میسوزد تا نور بیفشاند .
حافظ:
در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز استاده ام چو شمع , مترسان ز آتشم
گوته :
به او گفتم هد هد چه پرنده زیبا هستی! به خاطر خدا شتابان به سوی دلدارم برو به او بگو که جاودانه دل در بند عشق او خواهم داشت مگر نه اینکه تو که روزگاری قاصد مِهر سلیمان و ملکه سَبا بودی, همچنان پیامبر جاودان عشقی!
حافظ:
صبا به خوش خبری , هد هد سلیمان است که مژده طلب از گلشن سبا آورد
و یا :
ای هد هد صبا , به سبا می فرستمت بنگر که از کجا تا به کجا می فرستمت
در بخش تکفیر نامه :
گوته از زبان معشوقه خود میگوید: آیینه به من میگوید: تو زیبایی , ولی شما می گویید: « روزی پیر خواهی شد » دست کم اکنون که زیبایم , جمال خداوند را در چهره ی زیبای من بستایید.
حافظ :
در روی خود تفرج صُنع خدا بکن کایینه ی خدای نما می فرستمت
در بخش زلیخا نامه :
گوته :
مرا با لطف خویش نواختی و دلم را شاد کردی . اما من که دین و دل به تو داده ام دیگر چه غزل نغز چه دارم که نثارت کنم؟
جمع دو کلمه « دین و دل» نشان میدهد که گوته این قطعه را از روی یک منبع فارسی ساخته است. زیرا در ادبیات اروپایی اصطلاح « دین ودل دادن » معمول نیست.
حافظ:
به غیر آنکه بشد دین و دانش از دستم دگر بگو که ز مهرت چه طرف بربستم
و یا
دل و دینم بشد و دلبر به ملالت برخاست هر که عاشق شد ازو راه سلامت برخاست
گوته:
دلدار من، اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا را و سمرقند را به خال هندویت خواهم بخشید.
حافظ :
اگر آن ترک شیرازی بدست ارد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در بخش مثل نامه:
گوته:
در خاموشی شب ، بلبل بانگ برداشت و آواز شبانهاش به عرش خداوند رسید. خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن ، در قفس کرد و به او « روح » نام داد. از آن پس مرغ روحِ در قفس تن زندانی است , ولی همچنان گاه و بیگاه نوای دلپذیرش را سر میدهد.
در تشبیه « روح به مرغ » در قفس گوته ازادبای شرق پیروی کرد ، زیرا چنین تشبیهی در هیچ یک از شاخههای ادبیات اروپایی دیده نمیشود.
حافظ:
چنین قفس نه سرای چو من خوش الحان است &
یک پاسخ
دروود بر حافظ و مرحبا به گوته