تفاوت بین مفهوم دین و مذهب و سنت، واقعیت و حقیقت و توهم چیست؟از دیدگاه اشوزرتشت کار دین آدمسازی است و اساس راه و روش درست زیستن را نشان میدهد. هر دین در جهان به صورت مذهب پیاده و منتشر میشود و سنت به تمام حركتها و رفتارهایی که پیروان هر دینی در زندگی روزمره خود انجام میدهند، گفته میشود.
حقیقتبه آن باورهایی میگوییم که با مدركهای مستدَل و با علم و آگاهی کامل به آنها رسیدهایم. ولی واقعیت بخشی از باورهایی است که اطراف خود درک و احساس میکنیم و حقیقت میپنداریم در حالیکه اصولا حقیقت ندارند. توهم نیز به باورهایی گفته میشود که نه واقعیت دارد و نه حقیقت و تنها در تخیل فرد ساخته شده است.
مفهوم دین از دیدگاه اشوزرتشت: نخستین کتابی که در تاریخ بشر به طور کتبی، از ”دین“ سخن گفته است گاتها است. دین در گاتها به مفهوم وجدان (قدرت تشخیص نیک و بد و انتخاب راه و متاثر شدن از آنچه که پیرامون فرد میگذارد) است. هیچ موجودی غیر از انسان وجدان ندارد و از عملکرد خود و دیگران احساسی به او دست نمیدهد، گریه نمیکند، نمیخندد، متاثر نمیشود و پند نمیگیرد. دین بر سه اصل توحید، نبوت و معاد، معتقد است و برای انسان مسوولیت قایل است. بنابراین از دیدگاه اشوزرتشت کار دین وجدانسازی یا آدمسازیست و اساس راه و روش درست زیستن را نشان میدهد. هدف دین آگاهی دادن به انسانها ست.
مفهوم دین از دیدگاه مردم جهان: یعنی آنچه که در کتاب آسمانی آن دین آمده است و متدین پیرو هر دین کسی است که بدون چون و چرا، از آغاز تا پایان کتاب آسمانی خود را قبول و باور داشته و تلاش کند در زندگی خود به آن مفاهیم عمل نماید.
مذهب: هر دین در جهان به صورت مذهب پیاده و منتشر میشود. یعنی در جهان هیچ کس را نمیتوان یافت که تنها بر کتاب آسمانی آن دین تکیه نموده و عمل کند و سنتها و آداب خاصی نداشته باشد.
و بر این اساس است که میگوییم مثلاً دین اسلام، مذهب شیعه، مذهب شافعی. و غیره یا شیعهگری یا شافعیگری. یا دین مسیح، مذهب کاتولیک، پروتستان یا ارمنی، آشوری و غیره. و یا دین زرتشت، و مذهب زرتشت یا زرتشتیگری.
بنابراین کتاب آسمانی هر دینی؛ مانند قانون اساسی هر کشوری است و کتابهای مذهبی که کتابهای سنتی گفته میشود مانند بقیه کتابهای قانون موجود در مملکت است.
سنت:به تمام حركتها و رفتارهایی که پیروان هر دینی در زندگی روزمره خود انجام میدهند، سنت گفته میشود. راه و روش زندگی بر اساس جهان بینی است. حتاخواب دیدن و رویاهای ما هم سنتی است.
سنتها است که مذهب را میسازد به عبارت دیگر، هر دینی در عمل به صورت مذهب پیاده میشود و هر آدمِ مذهبی، سنتهای خودرا بر اساس برداشتی که از دین خود دارد تنظیم میکند.
تفاوت بین حقیقت، واقعیت، تَوهم چیست؟
حقیقت:به آن باورهایی میگوییم که با مدركهای مستدَل و با علم و آگاهی کامل به آنها رسیدهایم و پیشکسوتان و محققان و دانشمندان و متفکران و کسانی که مورد اعتماد ما هستند به آنها باور داشته و به ما میگویند و منتقل مینمایند. بنابراین ما تمام حقایق را میپذیریم و به آنها ایمان داریم که هست و غیر از این هم نیست. به عنوان مثال: ما انسان هستیم و تواناییهایی داریم که لااقل هیچ موجود دیگری به اندازه ما ندارد. کره زمین گرد است. جاذبه وجود دارد. هر جسمی اگر در مایعی قوطهور شود به اندازه مایع هم حجمش از وزنش کاسته میشود و…
و ما زرتشتیان، همه بند بند کتاب آسمانی گاتها راحقیقت میدانیم.
بنابراین خودِ”حقیقت“ نسبی نیست و مطلق است. ولی درک ما و سنجش ما و برداشت ما از حقیقت نسبی است.
مثلا آب درصد درجه میجوشد ولی وقتی میجوشد که آب مقطر باشد، در کنار دریا باشد و باد هم نیاید. اگر این نسبتها تغییر کرد دیگر نمیتوان انتظار داشت که آب درصد درجه بجوشد ولی ما میتوانیم به دقت محاسبه کنیم که آب در این شرایط جدید در چند درجه به جوش خواهد آمد.
دانشمندان ما نتوانستهاند به حقیقت مطلق هیچ چیزی پی ببرند چرا که ما چارهای نداریم که بر اساس آنچه که میدانیم و توسط حواس ما به مغزمان میرسد، جهان را قضاوت کنیم و بنابراین درک ما و بررسی ما و در نهایت درک ما از دنیای درکی است نسبی و انسانی و حتا بعضیها معتقدند که انسان با این مغزی که دارد هرگز نخواهد توانست به تمام حقایق حتا در مورد کوچکترین ذره طبیعت پی ببرد. و همیشه درک و سنجش ما و برداشت ما، بخشی از حقیقت را میتواند بداند و بفهمد (هوش انسانها به طور متوسط 100 است و هوش باهوشترین انسانها تاکنون 180 تشخیص داده شده است. و هوش صدو هشتاد یعنی 18 برابر هوش میمون که بیشترین درجه هوشی را در بین حیوانات دارد). بنابراین ما نباید از خود توقع داشته باشیم که حقیقت همه چیز را بدانیم. فقط و فقط باید بدانیم که ما انسانها چون دارای هوش و درک و حافظه و عقل وکمال و در یک کلام ”خرد“ هستیم. خردی که با هیچ موجود شناختهشدهای در جهان حتا قابل مقایسه هم نیست.
واقعیت: بخشی از باورهایی است که اطراف خود درک و احساس میکنیم و حقیقت میپنداریم در حالیکه اصولا حقیقت نداشته و وجود خارجی ندارند یا حقیقتی غیر از آن دارند که ما درک میکنیم.
به عنوان نمونه: سکوت، تاریکی، جهل و آسمان واقعیت دارند ولی حقیقت ندارند. یا سینما یا تلویزیون که حقیقتشان غیر از آن چیزی است که ما میبینیم و حقیقت میپنداریم.
درک ما از واقعیتها نیز به سطح دانش و آگاهی و وسایل و ابزاری که برای کشف حقیقت در دست داریم وابسته است و بنابراین نسبی است.
عملا واقعیتها نیز مانند حقیقت هستند و ما باید آنها را بپذیریم و قبول کنیم و زندگی مان را بر اساس آنها تنظیم نماییم.
ما بیشتر در زندگی با واقعیتها زندگی میکنیم یا به عبارت دیگر ما بیشتر با واقعیات روبهرو هستیم تا حقیقتها.
توهم: همه انسانها باورهایی دارند که نه واقعیت دارد و نه حقیقت و تنها در تخیل فرد ساخته شده است یا دیگران با تبلیغات برایش ساختهاند. تمام مسایلی که امروزه خرافات نامیده میشود جزو این دسته است. تا سیصد چهارصد سال پیش همه حتا دانشمندترین افراد دنیا فکر میکرد زمین صاف است و آسمان گنبد است و هفت طبقه دارد و زمین مرکز کاینات است و به این علت به زمین میافتد که هرچیز به اصل خویش باز میگردد و … که امروز همه این باورها که روزی حقیقت میپنداشتیم را خرافات میدانیم.
خرافات به آن دسته از باورهایی گفته میشود که صددرصد علم آنها را رد کرده است و گرنه آن دسته از باورهایی که هنوز نتوانسته علم آنها را با دلایل مستدله رد کند خرافات به شمار نمیآوریم و حقیقت میدانیم.
ما انسانها اگر بخواهیم که درست زندگی کنیم باید توهمات را از حقیقتها و واقعیتها به خوبی بازشناسیم و از خود دور کنیم.
2 پاسخ
چه مطلب فوق العاده و جالب و آموزنده ای .استفاده کردم. ممنون
با درود و سپاس فراوان.
در رابطه با حقیقت و واقعیت، دروغ چیست؟ آیا میتوان گفت که دروغ فقط در رابطه با حقیقت است؟ (لطفا تصحیح بفرمایید). کرج غرب تهران است، یک حقیقت است. اگر کسی بگوید کرج شرق تهران است، دروغ گفته است. در رابطه با واقعیت، دروغ وجود ندارد چون موقعیت نسبی و ذهنیت فرد است. در واقعیت، تنها توهم وجود دارد. اینکه تهران بهتر از کرج است، برای برخی واقعیت است و برای برخی توهم. در این مورد دروغ و راست معنا ندارد.