درباریان قاجاری کاخ گلستان، سالها بود خود را زیر چرخش پیوستهی پنکهای که ناصرالدین شاه از فرنگستان آورده بود، رها میکردند و گرمای سوزان تابستانهای تهران را پس میزدند. اما مردم کوچه و خیابان هنوز نمیدانستند پنکه چیست؟ شاید حتا نامی از آن هم به گوششان نخورده بود و خبر نداشتند که این دستگاهِ از فرنگ آمده چه کاربردی دارد؟ آنها به همان بادبزنهایی دلخوش بودند که تکان دادن تند و تند آن جلوی صورت عرق کرده و گُر گرفتهشان چیزی از گرمای تبدار تابستان را نمیکاست. درباریان از زمان ناصرالدین شاه پنکه را میشناختند و تهرانیها کم و بیش چهل سال پس از آن نخستین پنکههای سقفیای را دیدند که از اروپا به بازار ایران راه یافته بود. با این همه داستان شناخت پنکه و شگفتی شاه قاجار از دیدن آن، خواندنی است و گویای گوشهی دیگری از آشنایی ما با جهان صنعتی آن روزگار.
تابستانهای تهران بسیار زود آغاز میشد و گرما بیداد میکرد. از آن گرماهایی که مار پوست میانداخت و شُرشُر عرق روی سر و صورت مردم مینشست و نشان از هوای خفه و آزارنده داشت. تهران همیشه همینگونه بوده است: گرم و سوزان و عرقریزان. تابش تند آفتاب، حیاط فرشها را مانند کورهای سوزان میکرد و نیمروز چنان جانکاه میشد که آجر فرش حیاط، کف پا را میسوزاند و شکاف خاک، مانند لبی تشنه، نمایان بود. گویی از زمین و آسمان آتش میبارید. مردم مشت مشت آب به صورت میزدند، شاید اندکی از التهاب بدنشان را بکاهند. پسین گاه که هنوز تهماندهای از گرمای روز مانده بود، حیاط و ایوان را آبپاشی میکردند و با پهن کردن فرش و نشستن دور هم، کاسههای خنک آب یخ را دست به دست میگرداندند و برای اینکه یخ آن زود آب نشود، پارچهی کتان نازک و نمناکی روی کاسه میکشیدند. هرچه به پسینگاه نزدیک میشدند تُک گرما شکسته میشد و نسیمی نرم میوزید. آنگاه بود که هوا رو به خنکی میرفت و شبهای دلانگیز تهران و آسمان و ستارههایش نمایان میشد. تهرانیها چراغ لامپاها را روشن میکردند و دور هم مینشستند. اما هنوز هم ناچار بودند آبپاش و آفتابه به دست، حیاط را آبپاشی کنند و از شدت گرما بکاهند. حال و روز مردم چنین بود، اما درباریان و اشراف زندگیای دیگر داشتند و با سفری که شاه قاجار به فرنگستان کرده بود و با خود دستگاه شگفتآوری به نام پنکه آورده بود، گرما را ساده و آسان میراندند و از گزند آن میگریختند.
مجموعه کاخ گلستان
سفر ناصرالدینشاه به فرنگستان و شناخت پنکه
یک نیویورکی به نام «اسکاتس ویلر» که از قضا همکار ادیسون نیز بود، در سال 1882 میلادی دو تیغه را روی موتوری الکتریکی گذاشت و نخستین پنکهی جهان را درست کرد. درست هفت سال پس از آن ناصرالدین شاه سومین سفرش به اروپا را آغاز کرد و سر از کشور پروس (آلمان) درآورد. در آنجا به هر گوشه و کناری سر کشید، تا آنکه یک روز به همراه درباریانِ همسفرش به کارخانه ی «کروپ» رفت. این کارخانهی صنعتی برای اسلحهسازی بود، اما چیزی که شگفتی شاه را برانگیخت نه اسلحهها و ابزارهای جنگی، بلکه باد خنکی بود که از پرههایی فلزی میوزید و همهجا را خنک میکرد. شاه قاجار پرسشگر و شگفتزده دور و بَرَش را نگاه کرد تا بداند آن باد خنک از کجا میآید؟ او در سفرنامهاش مینویسد: «کارخانه خیلی گرم بود. بوی قیر و بوهای دیگر میآمد. ما حرکت میکردیم و همه را میدیدیم. در بین گردش، نسیم خنکی احساس کردیم. باد میوزید. مثل باد بهشت که در آن گرما، آدم را زنده میکرد. ما تعجب کردیم از کجا باد میآید؟».
سرانجام، نگاه شاه به پرههای گردان پنکه میافتد: «ملتفت شدیم این باد از یک چرخی است. پره پره ساختهاند. با الکتریسیته حرکت میکند. با سرعت زیاد باد میسازد! اسبابی دارد که با حرکت انگشت چرخ میایستد. یک مرتبه گرما جهنم میشود. باز انگشت میگذارند. به حرکت میآید. بهشت میشود!». منظور ناصرالدین شاه از «اسبابی که با حرکت انگشت میایستد»، دکمهی پنکه است!
به هر روی شاه قاجار که خنکی باد پنکه جانش را تازه کرده بود، نمیخواست از کنار این اختراع فرنگیها دور بشود و بازیاش گرفته بود: «خیلی مغتنم دانستم و قدری آنجا ایستادم. خنک شدم. باد طوری بود که دامن سرداری و کلیچه (:نیم تنه) را خوب حرکت میداد!».
ناصرالدین شاه که حسابی ذوقزده شده بود، همانجا سفارش ساخت یکی از پنکهها را داد. «مالک کارخانه گفت: میسازم و به تهران میفرستم. خلاصه، خوش گذشت. بعد از تماشای کارخانه، به منزل آمدیم، شام خوردیم و خوابیدیم»! این بازدید ناصرالدینشاه از کارخانه و شناخت پنکه، در روز 22 خردادماه سال 1268 خورشیدی بوده است.
چندی پس از بازگشت شاه از سفر فرنگ، پنکهی سفارشی هم رسید. پنکه، به شکل سقفی و دیواری بود و سه پره داشت. برقکاری هم از فرنگ آوردند و او پنکه را در کاخ گلستان راهاندازی کرد. پس از آن، ناصرالدین شاه سفارش چهار پنکهی دیگر داد و آنها را هم در پروس ساختند و به دربار آوردند. این را هم بگوییم که تنها کاخ گلستان برق داشت و محلههای دیگر پایتخت از چنین ویژگیای برخوردار نبود تا از پنکه استفاده کنند. از اینرو، پنکه تنها در کاخ به کار بُرده میشد و مردم یا خبری از این اختراع نداشتند یا همانگونه که اشاره کردیم اگر هم چیزی از آن به گوششان خورده بود، کاربردش را بهدرستی نمیدانستند. این ناشناختگی تا سالهای پایانی پادشاهی احمدشاه قاجار ادامه داشت. از آن پس بود که اندک اندک پنکه نیز به خانههای اشراف و اعیان تهران راه یافت و سپستر در سالهای پادشاهی رضاشاه، شمار بسیاری پنکه بازار تهران و ایران را انباشت و مردم که دیگر از روشنایی برق برخوردار بودند، پنکه را هم به ابزارهای خانه افزودند.
در دههی چهل خورشیدی صنعت ساخت ابزار خانگی در ایران پا گرفت و کارخانهای بنیان گزاری شد که بانی آن کسی به نام محمدتقی برخوردار بود. گویا او نخستین کسی است که در کنار ساخت لوازم خانگی پُرشمار، نخستین پنکهی ساخت ایران را به بازار فرستاد.
*آنچه از سفرنامهی ناصرالدین شاه آورده شد برگرفته از تارنمای روزنامهی «انتخاب» است.