از آرمانها و فعالیتهای فرهنگی شاهرخ کیانپور بسیار شنیده بودم، هر یک از این ایدهها بستری برای کنشهای گستردهی فرهنگی و اقتصادی کشور در جهان بود و فرصتیهایی که اگر نمیسوخت سببساز روزهایی روشن برای ایران، ایدههایی که با همهی کوششهای کیانی در میانه یا پایان راه به فرجام نرسید.
برای دیدن شاهرخ کیانپور به دفتر کارش در خیابان سپهبد قرنی رفتم و با مردی روبهرو شدم که با وجود گذر سالیان و نشستن غبار زمان بر پیشانیاش، هنوز با قامتی ایستاده و صدایی رسا از آرمانهایش برای ایران و جوانان آیندهسازش میگوید.
– از سالهای سپریشده برای ما بگویید. با چه کاری آغاز کردید؟
– سال 1323 بهتنهایی از کرمان به تهران آمدم. در تهران کار کردم و درس خواندم و پس از آن وارد کارهای دانشگاهی شدم. هرچند در رشتههای گوناگونی پژوهش کردهام، اما رشتهی اصلی من اقتصاد است. در همان زمان اندیشیدم که زرتشتیان همهی آموزشگاههای تحصیلی را از دبستان تا دبیرستان دارند؛ جز دانشگاه. دوستیای با استاد پورداوود و دکتر بهرام فرهوشی داشتم. ایدهی ساخت دانشگاهی برای زرتشتیان را با آنها درمیان گذاشتم. برای این کار دست به پژوهش زده بودم و میدانستم برای ساخت دانشگاه نیاز به زمینی گسترده دارم. مالک تهرانپارس، هرمز آرش، بود. با او گفتوگو کردم، گفتوگوی ما ماهها ادامه پیدا کرد و سرانجام موافقت کردند. بیدرنگ استاد پورداوود و دکتر فرهوشی و استادان دیگری را که میشناختم، در جریان گذاشتم. طرح دانشگاه را در ذهنم داشتم و پروانهی (:مجوز) آن را هم گرفته بودم. میخواستم در آغاز دانشکدهای برای خاورشناسی و زبانهای باستانی ایران راهاندازی شود و سپس گسترش پیدا کند. قرار شد استاد پورداوود خاورشناسان اروپایی را برای تدریس در این دانشگاه، به ایران دعوت کند. در این میان برای من مسافرتی به خارج از کشور پیش آمد. پس از بازگشتم باخبر شدم که زندهیاد هرمز آرش درگذشته است. ناچار فاصلهای برای انجام کار پیش آمد. پس از چندی با یکی دو تَن از بازماندگان وی گفتوگو کردم و ایدهی بنیادگذاری دانشگاه را با آنها هم در میان گذاشتم که موافقت نکردند. ناچار دست از کار کشیدم و همهی برنامهی فکری و ذهنی من متوقف شد.
– بنیادگذاری دانشگاه ناتمام ماند ولی شما از کنشگری و ایدهپردازی دست نکشیدید، به آنها بپردازیم.
– کار دیگرم بنیادگذاری بانکی برای زرتشتیان، به نام بانک پارسیان بود که همهی کارکنان آن زرتشتی باشند. میخواستم جوانان را به خارج از کشور بفرستم تا درس بانکداری بخوانند و بازگردند. برای چنین کاری نیاز به یک هیات مدیره بود. در باشگاه فروهر همکیشی را به نام پیرغیبی میشناختم. مرد بسیار فرهیختهای بود. به او گفتم که چنین طرحی دارم و چند تَن از زرتشتیان را برای هیاتمدیرهی بانک میخواهم. پیرغیبی گفت روزهای سهشنبه نشستی در اینجا برگزار میشود، بیا و با آنها گفتوگو کن. با شوروشوق بسیار رفتم. آقایان ورجاوند، فریدون زرتشتی، فرهنگی و چند تَن دیگر در نشست بودند. ایده و طرحم را توضیح دادم. آنها گمان کردند که میخواهم دلالی کنم! گفتند این کار از ما برنمیآید، بروید سراغ کسان دیگری بروید. بسیار رنجیدهخاطر شدم و نشست را تَرک کردم. دیدم ایدهام به کار آن زمان نمیخورَد. ناچار این ایده را هم رها کردم.
در سال1960 میلادی هم امتیاز کارت بینالمللی را به ایران آوردم. کارت بینالمللی با کارتهایی که امروزه هست، تفاوت داشت. شما میتوانستید با آن کارت در هر جای جهان خرید کنید و زمانی که به ایران برمیگردید پولش را بپردازید. با پیشآمدهای انقلاب سیستم بانکی ایران دگرگون شد و کاری را که در پیش گرفته بودم، ناتمام ماند. در این میان سرمایهی هنگفتی ازدست دادم. هنوز امتیاز آن شرکت را دارم و بانک مرکزی از من میخواهد کار را از سر بگیرم. اما تحریمها از سرگیری اینکار را با دشواریهایی روبهرو کرده است.
آنچه در بالا آمده است بخشی از گفتوگوی نگار جمشیدنژاد با شاهرخ کیانپور است که با عنوان«مردی با آرمانهای بزرگ برای ایران» در تازهترین شمارهی امرداد چاپ شده است.
متن کامل این گفتوگو را در رویهی هفتم (زرتشتیان) شماره 443 امرداد بخوانید.
«امرداد» شمارهی 443 از دوشنبه یازدهم امردادماه 1400 خورشیدی، در روزنامهفروشیها و نمایندگیهای امرداد در دسترس خوانندگان قرار گرفته است.
خوانندگان میتوانند برای دسترسی به هفتهنامهی امرداد افزونبر نمایندگیها و روزنامهفروشیها از راههای زیر نیز بهره ببرند.
فروش اینترنتی هفتهنامهی امرداد شمارهی 443
اشتراک ایمیلی هفتهنامهی امرداد