در جاهای بلند، سنگین و رنگین روی یک پا میایستند و گردن خمیدهشان را با هزار ناز و ادا تکان میدهند. انگار تازه از خوابی طولانی بیدار شدهاند و خمیازهای ته گلویشان مانده است. سر درنمیآوریم چرا یک پا میایستند؟ خسته نمیشوند؟ خیلی دور نبود زمانی که لکلکها را در تهران و شهرهای دیگر میشد دید. از سفرهای دور و دراز زمستانی برمیگشتند و هر جا بلندایی بود لانه میساختند. کاری هم نداشتند کجا باشد: دکل مخابرات، تیرک برق، مناره یا گلدستهای. تهران را با لکلکهایش میشد شناخت. چه بر سرشان آمد؟ کجا رفتند؟ دلمان از این میسوزد که جایی برای خواب و آرامششان نگذاشتیم و آنها رنجیدند و رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. هر جا هستند خوشحال باشند، اما شهر بیپرنده و لکلک مانند صورت بیلبخند است.
آشیانهسازی و جوجهآوری لکلکها جلوی چشمهایمان بود. لکلکهای بیآزار، زودجوش بودند و پروایی از آدمها نداشتند. ما هم با آنها مهربان بودیم. عادت کرده بودیم به بودنشان، به آرامش بیپایان و بیسر و صدایشان. تا اینکه هوای شهرها را آلوده کردیم و آنقدر هیاهوی آمد و رفت خیابانهایمان زیاد شد که لکلکها تصمیم گرفتند از کنار ما بروند. جای ماندن نبود. تاب آن همه شلوغی را نیاوردند. کسی ردشان را نگرفت و خیلی درست و درمان نمیدانیم جمعیتشان چه اندازه است. این هم از کوتاهیهای ماست که از حال و روز پرندگانمان بیخبریم.
لکلکهای ایران سه گروهاند: لکلک سیاه، لکلک سفید و لکلک گردن کُرکی. سفیدها همانهایی هستند که به آنها حاجی لکلک میگویند. نر و مادهی لکلکها یک شکلاند. آبزیاند و دراز. درازای بدن آنها یک متر است. لکلک کوچکتر هم داریم. منقار لکلکها به اندازهی پاهای لاغرشان، بلند است. چیزی که از همه بیشتر در آنها به چشم میآید، گردن درازشان است. ناچار خمیده و تابخورده نگهش میدارند.
لکلکها را در شمار پرندگان کوچرو میآوردند. راستی هم هیچ پرندهای در پروازهای طولانی و سفرهای دور و دراز به پای لکلکها نمیرسد. سفرهایشان به سبب گریز از سرماست. تحمل سردی هوا را ندارند و گرمای تابستان را خوشتر میدارند تا گزندگی هوای سرد را. لکلکها تکهمسرند. از وارستگی و وفاداریشان است یا تنبلیشان؟ خدا میداند! (البته داستان پرواز 14000 کیلومتری هرسالهی لکلکی بهنام کلپتان به کرواسی، برای دیدن جفت زمینگیرش مالنا که زخمی تیر شکارچیان شده و سالهاست توان پرواز ندارد و مردی میانسال از او نگهداری میکند، نشان از وفاداری لکلکها به جفت و خانهشان است.)
میدانستید لکلک ها صدا ندارند؟ شگفت است، اما حقیقت همین است. حنجرهی آنها جوری نیست که صدایی از گلویشان بیرون بیاید. حالاست که میفهمیم چرا ما آدمها با لکلکها مهربانیم؛ چون خاموش و بیصدا هستند. سر و صدا میکردند دمار از روزگارشان درمیآوردیم. چون دوست داریم فقط خودمان حرف بزنیم و هیاهو کنیم. امان از دست ما آدمها! با این حساب، لکلکها چگونه با هم حرف میزنند؟ آنها راه دیگری پیدا کردهاند. منقارشان را به هم میزنند و صدایی پدید میآورند که شبیه تَق تَق است. با همین صدا شاد میشوند و مهربانی خود را به همسر و همنشینشان نشان میدهند و باورشان میشود که چیزی گفتهاند. اگر هم خیلی به حنجرهی خود فشار بیاورند، صدایی تولید میکنند که مانند خِرخِر کردن است، یا هیس بلند. راستی، لکلکها حوصلهشان سر نمیرود از حرف نزدن؟ از نگاه کردن و لب باز نکردن؟ ما آدمها که تحملش را نداریم. اگر توانستیم یکی دو ساعت حرف نزنیم. میمیریم و پیچ و تاب میخوریم. چقدر حرف میزنیم ما؟ کاش از لکلکها یاد میگرفتیم که خاموشی، «فضیلت» است.
پرواز دیدنی لکلکها
آن درد و دلها را فراموش کنیم. چیزی که لکلکها را تماشایی میکند، پروازشان است. هزاران کیلومتر پرواز میکنند تا به آشیانهای برسند که پیشتر، پیش از آغاز سرما، رها کرده بودند. میدانیم که لکلکها سالهای سال از یک آشیانه استفاده میکنند، مگر چه بشود آشیانهی دیگری بسازند. زمان پرواز، گردن دراز خود را کشیده و راست نگه میدارند. این درست وارون (برعکس) پرواز پلیکانهاست که گردن خود را جمع میکنند.
پرواز لکلکها آهسته و آرام است و بهراستی دیدنی. گردن و پاها را کشیده نگهمیدارند و پَر و بال سفید و شاهپَرهای سیاهشان را به وزش باد میسپارند. چه پرواز باشکوهی، خوش به حالشان!
گفتیم که لکلکها خجالتی و مردم گریز نیستند. کاری به کار کسی ندارند و زندگیشان را میگذرانند. ببین چه بر سر شهرهایمان آوردهایم که لکلکهای بردبار و خویشتندار هم رهایمان کردند و برای همیشه رفتند. جز ما آدمها، چه کسی هزار جور آلودگی شهر را تحمل میکند؟ از هوا و آب گرفته تا خیابانها و کوچه پسکوچههایمان آلوده است. دلیلی ندارد لکلکها خودشان را گرفتار این همه آلودگی کنند.
آن زمان که لکلکها با ما روزگارشان را میگذراندند، آشیانهشان روی تیرکهای برق بود. دکلهای مخابراتیِ جادههای بیرون شهر هم جای خوبی برای آشیانهسازیشان بهشمار میرفت. حتا روی ساختمانهای بلند هم میشد لکلکها را دید. آنهایی هم که کنار رودخانهها و تالاب زندگی میکنند خوراکشان ماهی است. منقارشان را درون آب میبَرند و باز نگهمیدارند تا ماهیِ از همهجا بیخبری برسد. آن وقت لکلکِ چشم بهراه، در زمانی کمتر از 25 میلی ثانیه منقارش را میبندد و ماهی را درسته قورت میدهد. یعنی در کمتر از یک پلکزدن ما آدمها. کمتر مُهرهداری را میتوان پیدا کرد که چنین واکنش تندی داشته باشد.
تندیس لک لک ها در تقاطع امیرآباد-بلوارکشاورز
تندیس لک لک ها در سه راه بزرگراه باقری تهرانپارس و گلبرگ
تندیس لک لک در تقاطع وصال-بلوارکشاورز
زیستگاه لکلکهای ایران
لکلکها گرما دوستاند. پس شگفت نیست که آنها را بیشتر از هر جای دیگر در خوزستان میتوان دید. در شهر دزفول جایی هست که به آن باغ لکلک میگویند. پنج هکتار است و زیستگاهی برای این پرنده شمرده میشود. لکلکها در آنجا لانهسازی و جوجهآوری میکنند. بیشتر هم روی درختان بلند و خشکیدهی باغ بسر میبَرند.
این پرنده مهمان بهار و تابستان خوزستانیها است و همین که پاییز رسید، به جاهای گرمسیر کوچ میکند تا بهاری دیگر و بازگشتی دوباره برسد. هر جا تالابی، کشتزاری، پیرامون رودخانهای یا چمنزاری باشد، لکلکها را میشود دید. لکلکهای سفید به ویژه در تنوع زیستی خوزستان نقش مهمی دارند. هر چند شمار آنها روبه کاهش است.
در محله حُکمآباد تبریز در آذربایجان شرقی، در دژی در روستای شکورچی زنجان، در روستای بیلو در 10 کیلومتری دریاچه زریبار مریوان نیز لکلکها را به فراوانی میتوان دید. مردم باور دارند که این پرنده با خود خوشبختی و آرامش میآورد. برپایهی همین باور مردم روستاهای پیرامون دریاچهی زریبار چشمبراه آمدن لکلکها میمانند و برای این پرندگان لانهسازی میکنند و این به بخشی از فرهنگ مردم منطقه تبدیل شده است.
هنوز نگفتهایم چرا لکلکها روی یک پا میایستند و به خواب میروند. ما آدمهای خیلی از این کارشان سر درنمیآوریم. دو حدس میزنیم. یکی این که با این کار دمای بدنشان را کنترل میکنند؛ چون پاهای آنها پَر ندارد و با قرار دادن یک پا زیر بالهای خود، گرمای بیشتری حس میکنند. حدس دیگر این است که مفصل پاهایشان هنگام یکپا ایستادن، در وضعیت آسودهتری قرار میگیرد و این کار برای آنها راحتتر از روی دو پا ایستادن و به خواب رفتن است. اینها حدسهای پرندهشناسان است. کسی از خود لکلکها نپرسیده است که چه کاری است روی یک پا ایستادن؟ بپرسند هم جواب نمیدهند؛ لکلکها صدا ندارند و چیزی نمیگویند.
*با بهرهجویی از تارنماهای «ایسنا»؛ «دانشچی» و «دلگرم».
2 پاسخ
بسیار زیبا و مفید و دلنشين – و باز هم سپاس از امردادنامه و خانم جمشيدنژاد . در بخش فراهان اراک هم مردم بر این باورند که لک لک ها آرامش و خوشبختی می آورند. – در تالاب میقان نیز تیرهای دکل مانند برپا نموده اند که لک لک ها بر روی آنها لانه برپا نمایند.
هنری است زیبایی آفرینش را زیبا نوشتن! زنده باد و دستمریزاد!